06-07-2014, 07:45 PM
Anarchy نوشته: ظاهرا خوب متوجه منظور امیر نشدی !!آنارشی من دقیقا متوجه منظور امیر شدم و برام تازگی هم نداشت.
Anarchy نوشته: ظاهرا خوب متوجه منظور امیر نشدی !!آنارشی من دقیقا متوجه منظور امیر شدم و برام تازگی هم نداشت.
نقل قول:اینکه خدا وجود ندارد یک امر جزئی نامربوط است. عمو نوروز هم وجود ندارد، اما آیا شما به هنگامهی نوروز به فروشگاههای مختلف میدوید و بر سر کودکان فریاد میزنید که «اینها همه توهم است» و «اینها همه خیال است»؟ من خواستار بازگشت بشریت به همان معصومیت کودکانه هستم، زیرا هرچند افراد انسانی یک بار که حقیقت را دانستند دیگر توان «نادانستن» آنرا ندارند، بشریت با هر نسل جدیدی نو میشود و میتوان سرنوشت بهتری برای نسل بعدی رقم زد.توجه کنید که آتئیست بودن یا نبودن بر می گردد به یک داوری معرفت شناسانه، و اشاره به تبعات احتمالی چنین داوری ای نامربوط است.
Ouroboros نوشته: من دیگر تاب این ریاکاری را نداشتم. مرگ یکبار و شیون هم یکبار... سوژهی خردمحور دکارت سر از تنورهای آدمسوزی درآورد، پس چارهای نمانده بجز خودکشی دستهجمعی، یا بازگشتن به بارگاه پاپ و زانو زدن پیش پای او.مطلب بسیار جالبیست و حقیقتش این است که من هم چندیست که دینستیزی سابق را در خودم احساس نمیکنم.
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
Russell نوشته: شاید بشود ناآموختن شک و زنده شدن خدا را تصور کرد، ولی آیا با وجود ادامهیِ پیشرفت تکنولوژی فایدهای هم دارد؟ بقول فیلو نتیجهاش غیر از همچنان ساخته شدن ابزار آلات شکنجهیِ محیر العقول یا پایان تمدن بشری خواهد بود؟
Philo نوشته: توجه کنید که آتئیست بودن یا نبودن بر می گردد به یک داوری معرفت شناسانه، و اشاره به تبعات احتمالی چنین داوری ای نامربوط است.
Philo نوشته: علاوه بر این امروزه آسایش و بهداشت و امنیت و رفاه بیشتری نسبت به دوران های گذشته وجود دارد.
Philo نوشته: من نمی دانم چرا باید 1 را پذیرفت، فلاکت و وحشی گری و جنگ و نژادپرستی و شکنجه و قتل و ... در هر زمانی وجود داشته است. از شیوه های شکنجه در قرون باستان و وسطا خبر دارید.مسئله وجود شکنجه نیست، مسئله شکل و شمایل و گستردگی و شدت آنهم نیست، مسئله اینست که آیا شکنجه به عنوان شر واجب به انجام میرسد یا به عنوان «راه تعالی خلق» و «مسیر رسیدن به سعادت» و «جادهی صلح» و «بهبود وضع جامعه» و ..؟ مسئله اینست که اساسا آیا هرگز در تاریخ پیش از مدرنیته ما کوچکترین سندی جهت اثبات وجود ِ پدیدهی تعذیب برای خاطر تعذیب یا از آنهم فاجعهآمیزتر و باورنکردنیتر، تعذیب برای تذلذ داریم؟ یا سادیسم پدیدهای کاملا مدرن است؟ حتی اگر هم وجود داشته، تجلی آن در مقیاس کنونی را چگونه میفهمید؟
Philo نوشته: 3اگر خدا نباشد هر کاری مجاز/قابل توجیه است.اینرا از کجا درآوردید؟! اتفاقا شاید قدرتمندترین و محوریترین بخش استدلال من اینست که اگر خدا نباشد «هیچ» چیز مجاز و قابل توجیه نیست.
Philo نوشته: 1. الان اوضاع بشریت خیلی بد شده و قبلا بهتر بوده.
Philo نوشته: لب کلام جناب امیر، آن طور که من می فهمم، استدلال زیر است:
Dariush نوشته: من اگر مطلع باشید از انجمن چند ماهی خداحافظی کردهام و اصلا وقت پیدا نمیکنم به این گفتگو ادامه بدهم فعلا. اما شما با این حرفتان سطح یان گفتگو را به شدت تقلیل داده و آن را تبدیل به یک جدلِ ایدئولوژیک شخصی کردید، شایسته بود در کمترین حالت مرا به عنوانِ وکیل مدافع شیطان ببینید نه اینکه طلویحا بگویید «تو که دردش را نکشیدهای چه میفهمی من چه میگویم؟!» . . . اینها همه در حالیست که من چند ماه پیش توی صندلی داغ خودم چنین نوشتم :@Dariush گرامی؛ اینکه به ناگهان این فروم را ترک گفته و اصلا فرصت ندارید گفتمان را ادامه دهید به جای خود، و امیدوارم به زودی بازگردید و
پیشنهادِ من به شما این است که بجای نگاه به جایگاهی که شخص از آن سخن میگوید، به خودِ بحث بپردازید...
Ouroboros نوشته: گمان میکنید صرف به گفتمان گذاشتن یک ایده و عبور دادنش از صافی ِ دیالکتیک اثری در صحت و سلامت آن خواهد داشتبلکه باور دارم موضوعاتی که شک برانگیز، نقد پذیر و ابطال پذیر هستند؛ در صورتی که در گفتمان و دیالکتیک به آنها پرداخته شود، احتمال بیشتری برای صحت و درستی آنها و استواری شان وجود خواهد داشت. خصوصا اگر در این راستا بخواهید نظرات دیگران را هم جویا شوید؛ آگاهی یافتن شفاف و کامل تر بر نظریات دیگران به واسطه دیالکتیک قابل حصول است. حال اینکه شما سخنان مرا به دقت و درستی برداشت می کنید یا خیر، بحثی دیگر است...
Ouroboros نوشته: همینکه گمان میکنید برای تثبیت مرجعیت خرد باید به خود خرد رجوع کرد یعنی در همان دور باطلی افتادهاید که سر از قرن بیستم، با تمام هیولاها و عفریتهای خود درآورد. دلیل اینکه کمکی از دست ما برای شما برنمیآید اما، اینست که حاضر نیستید تحت هیچ شرایطی این حرفهایی که میزنید را به حداکثر منطقی خودشان برسانید.دوم آنکه اگر همچنان به نوشتارهای پیشین من در تعریفم از واژه های "خرد" و "خردگرایی" دقت کرده بودید؛ در می یافتید که صرفا می توان با رجوع به سلسله های بالاتر خرد و در ریشه ی آنها خردناب(خودآگاهی) به سنجش دیدگاه ها پرداخت و راه دیگری وجود ندارد. و اساسا هر نوع درک ما از فربود نیز در راستای آن صورت می پذیرد. یعنی تمام این گفتمان و فربود بودن یا نبودن سخنان شما نیز در راستای سنجش مرتبه بنیادی تر از باورهای فربود پنداشته شده ی خرد انجام می شود و معیار نهایی سنجش تمام تجربیات و دیدگاه های ما و خود خردگرایی هم، در نهایت به سنجش خوداگاهی به عنوان اساسی ترین سنجه ی تشخیص فربود خواهد انجامید. چندش آور است که بخواهم بیشتر توضیح دهم و شما نیز...
Ouroboros نوشته: شما همچنین توقع دارید که «پاسخ سر راست» بشنوید، همچو اتفاقی نخواهد افتاد. من یک اشارهی دورادور به مسیر میکنم، اینکه آیا آنقدر باهوش هستید که در آن قدم بردارید یا نه به خودتان بستگی دارد. سوالی که باید امروز به عنوان یک خردگرا مزاحم همیشگی ذهنتان باشند اینست که «چرا»، محوریت خرد به عنوان چراغ راهنمای بشر همواره محکوم است به نیهیلیسم؟ من سالها با این پرسش کلنجار رفتم.. اینکه میبینید رغبتی به گفتگو با شما نشان نمیدهم و بجای آن احکام کلی صادر میکنم، اینست که شما هنوز به آنجا نرسیدهاید که این پرسش محوری را بپرسید. شما هنوز از خودتان نپرسیدهاید که چرا در آن واپسین قرن «معصومیت»، که حتی کسی در حد و اندازههای مارکس چنان به «متد علمی» مومن بود و رمانی مثل «شرلوک هلمز» با آن نگاه امیدوار به تعقل نوشته میشد، در آن دورانی که همچون امروز خودآگاهی توسط این و آن حتی تا سرحد مرجعیت برای جهان عینی برکشیده میشد، این تنها نیچه بود که فریاد میزد «هیچانگاریست که بر در میکوبد» و «نیهیلیسم است که بر درگاه ایستاده». اما سوال حتی مهمتر که پس از این به ذهن میرسد اینست که آیا نیچه خود آنچنان، هوشمند که نه، «بینا» بود که «دلیل» این تقدیر گریزناپذیر را بداند؟سوم آنکه نیهیلیسم نه تنها با تعریفی که من از خردگرایی ارایه دادم؛ در تضاد نیست، بلکه در درون خردگرایی قابل تبیین نیز می باشد. چگونه؟ زیرا آغاز خردگرایی می تواند با نیهیلیسم باشد، چنانچه در نوشتارهای پیشین خود نیز بدان اشاراتی کرده ام، اما در گذر از آن تلاش می شود برای زندگی تا جای ممکن معنا و هدف و به طور کلی لذت هایی اصیل یافت. تا ابد برای نیستی و مرگ فرصت هست؛ ولی این زندگیست که شکننده و قابل رنگ آمیزیست! در حالیکه مرگ تنها سیاهیست! نیهیلیسم و گرایش به مرگ در خردگرایی، معنای آخرین راه نجات را می یابد. زمانی که در معنا، هدف و حصول لذت های والاتر نافرجام مانده ایم و منطقا(به حکم خرد) امیدی بر ادامه ی زندگی(لذت بردن از آن) نیست، مرگ می تواند آخرین را ه نجات باشد. حال اینکه شما چه مشکلی در این دیدگاه و تبیین مرگ در خردگرایی می بینید، برایم پرسش برانگیز است.
کمی با این پرسشها پرسه بزنید، چند ماه دیگر که من از «بندگی» و «بردگی» برگشتم و شما هم احتمالا وقت ازداتان بیشتر شد، دوباره گفتگو میکنیم..