12-12-2012, 11:52 PM
mamad1 نوشته: راستی بحث خواب شد
من یادم اومد یک بار یک خوابی دیدم که خیلی ترسوندم
خواب دیدم
یک سگی پشت دستمو دندون گرفت
بیدار که شدم همون لحظه جای دندونا درد میکرد
عجیب ترسیدما
Alice نوشته: من یک بار در خواب عاشق شده بودم !
صبح که بیدار شدم عین کسانی که شکست عشقی خورده اند همش به خوابم می اندیشیدم !
براستی که ما هموندان دفترچه از عجایب روزگاریم ؛
در پیِ ترانویسی چامههای خیام اینجا: رباعیات «خیام» - صفحه 2
چند شبی بود چامههای ترانوشته شده را خواب میدیدم و روی هم رفته خیاموار در خواب چامهسرایی میکردم.
یک جای خواب هم یک سدای زمزمهگری در گوشم میگفت:
Kâri ce koni ke bâ ajal bâšad joft ... Barxiz ke bezire xâk mibâyad xoft
یکجای دیگر هم میگفت:
Kâri ce koni bâ ajal bâšad joft ... Barxizo be jâm bâde kon azm dorost
روی هم رفته آمایش درهم برهمی از چامهها بود ...
.Unexpected places give you unexpected returns