برداشت فراگیر کنونی میان زبانشناسان این است که زبان یک چیز فرگشتیک بوده و گوناگونی زبانهای زنده امروزین
نخشی در فرایند اندیشیدن ندارد، یا اگر دارد این نخش اندک و چشمپوشیدنی است.
به سخن دیگر، مردمان جهان با همه زبانهای گوناگون کمابیش یکجور میاندیشند و زبان نخشی در تراز هوتادین (کیفی) اندیشه ایشان ندارد.
نخستین بار که من از این برداشت آگاه شدم برایم بسیار شگفتانگیز و دور از باور آمد، چرا که دستکم در میان زبانهای ساختگی، یا همان زبانهای برنامهریزی رایانهای
هر کس که بیشتر از یک ارزن دانش داشته باشد میداند که گرچه همه زبانهای ترازبالا (high-level) سرانجام به زبان ماشین یا assembly
میترزبانند، ولی دگرسانی بسیار ژرف و بزرگی میان آنها هست، و اگرچه درست به مانند زبانهای زنده میتوان با همه زبانهای
برنامهریزی ترازبالا (یا هتا ترازپایین) به برآیند خواستنی (= اندیشه خواستنی) رسید، ولی راه و هزینه رسیدن به آن بسیار بسیار میدگرد!
در نگرش به زبانهای زنده نیز چنین چیزی بیگمان هست. زبان پایهایترین ابزار ما در اندیشیدن است و بسختی بتوان چنین چیزی را نادیده گرفته یا گفت هنود کمی دارد.
در این جُستار من میکوشم پارههایی از ماتیکان (کتاب) آپلود شده Through The Language Glass را ترزبانم و در کنار آن از سرچشمههای دیگر نیز در راستای نشان دادن دگرسانی میان زبانهای زنده سود ببرم.
خوانندگان نیز میتوانند نگر خودشان را در کنار آن آورده و بگویند که به دید ایشان زبان چه اندازه در اندیشهاشان نخش دارد.
.Unexpected places give you unexpected returns