Anarchy نوشته: اخیرا من هم کم کم دارم به تمام مسائلی که تا چند ماه پیش "توهم توطئه" میدونستم ایمان میارم ...
نیازی به توطئهی آگاهانه نیست وقتی پای یک هدف غایی مشترک در میان است. چیزی که من میبینم بیشتر رابطهی انگل و میزبان است تا توطئهی هدفمند. یکسری ایدهها قادر به بازتولید دموگرافیک جامعهی حامل خود هستند، بیایید اینها را «ایدههای نوع اول» بنامیم. یکسری ایدهها قادر به بازتولید دموگرافیک جامعهی حامل خود نیستند، بیایید اینها را «ایدههای نوع دوم» بنامیم. همه سوی معادله برابر، در بازههای زمانی کوتاه و بلند باید انتظار داشت که گروه اول باقی بماند و گروه دوم منقرض بشود. چرا چنین نشده؟!
۱. جهانگشایی : ایدههای نوع دوم هرچند قادر به بازتولید دموگرافیک خودشان نیستند، از طریق آشغال مسمدیا، قانون و سیستم آموزشی خود را بازتولید میکنند. مهم نیست شما در چه خانوادهای با چه فرهنگی به دنیا میآیید زمانی که هر نوع تربیت آلترناتیوی «شستشوی مغزی» و «آزار کودکان» جلوه داده میشود، به محض ورود به سیستم آموزشی «بازسازی» شما آغاز میشود و در صورت عمل به چیزی بجز قواعد مبتنی بر ایدههای نوع دوم توسط یک نیروی سرکوبگر باتوم به دست با شما برخورد میشود. پس ایدههای نوع دوم بخشی از حاملان خود را از فرزندان حاملان ایدههای نوع اول بدست میآورند(«بچههای خانوادههای مذهبی، اغلب لامذهب میشوند»).
۲. اشغالگری : نهادهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و … که کار میکنند و بر مبنی ایدههای نوع اول طراحی شدهاند، یعنی بار خودشان را خودشان بر دوش میکشند، توسط ایدههای نوع دوم از طریق نهادی ثانوی مورد حمله قرار میگیرند و از طریق چیدن شاخ و برگهایی مشکلساز، تبدیل به حاملان ایدههای نوع اول میشوند. مثلاً ما میشنویم که مسیحیت و لیبرالیسم در ذات یکی هستند، یا علم و قرآن با یکدیگر هماهنگی دارند، «منظورشان همان بوده»، «اوقتی که میگفتهاند آن منظورشان این بوده» و... این برخلاف آنچه در نظر بلادرنگ اول دریافت میشود برای تطهیر ایدههای نوع اول نیست، بلکه برای یافتن حامل موفق برای ایدههای نوع دوم است.
۳. بردهداری : اخذ موضع خودپسند و نگاه از بالا به پایین نسبت به حاملان ایدههای نوع اول از سوی حاملان ایدههای نوع دوم، از طریق یک بازی زبانی قدرتمند انباشته از اشارات آشکار و پنهان برای تقسیم قدرت و سیگنال جایگاه فرد در هرم قدرت اجتماعی بر مبنی میزان پایبندی عقایدی که دارد با اهداف از پیش آشکار مبتنی بر ایدههای نوع دوم، چنانکه شما در جامعهی لیبرالدموکرات هرچه ترقیخواهتر باشید جایگاه بالاتری دارید و آتهایست به خداپرست میخندد و آنارشیست لیبرال را دست میاندازد و …اگر دقت بکنید، میبینید که حرکت ِ ارزش اقتصادی این ایدهها همیشه از راست به چپ است، و هرگز معکوس نمیشود.
۴. جنون جمعی : در «علوم» اجتماعی که نتایج بلافاصله قابل اندازهگیری نیستند، امر مورد توافق همواره امر اشتباه است.
۵. بلوغ : قانون اول ترقیخواهی مطرح میکند که هر ایدهای میباید به طور مداوم در حال تطور باشد اگرنه از ایدههای درحال تطور دیگر جا میماند. در نتیجه ایدههای نوع دوم با سرعت بسیار بیشتری از ایدههای نوع اول زاد و ولد میکنند، و این تولیدمثل ایدئولوژیک باعث پدید آمدن رنگارنگی میشود، و رنگارنگی زیاد تصور درستی پیشفرضها را در بیننده پدید میآورد. همهی این عوامل دست به دست هم میدهند که آفند همیشه از پدافند قویتر باشد، تمدن به بربریت ببازد، شر بر نیکی پیروز بشود و …
این پنج عامل روش تولید مثل ایدههای نوع دوم و غلبهی آنها به ایدههای نوع اول هستند. همهی ایدههای انقلابی در آغاز از نوع دوم هستند. مسیحیت برای مثال، در آغاز ایدهای انقلابی و به شدت ناتوان از بازتولید دموگرافیک خود بود. پس دویست سالی اقدام به فتح، اشغال، به بردگی کشیدن، تجاوز و فریب حاملان ایدههای نوع اول کرد. سپس چند صد سال سقوط مداوم تمدن روم را شاهد بودیم و پس از آن چیزی که برآمد هیچ شباهتی به «مسیحیت» آغازین نداشت، «دین تحریف شد»، یا به عبارت بهتر، با از میان رفتن عناصر مومن، در پروسهای داروینی، ایدهی نوع دوم به ایدهی نوع اول ارتقاء درجه یافت. این پروسه تا سرحد مرگ میزبان، یا جامعهی تولید ایدههای نوع اول ادامه پیدا میکند.
در هیچکدام از این مراحل توطئهی آگاهانهای در جریان نیست، هیچکس اینقدر باهوش نیست، کل این پروسه نتیجهی ضمنی رقابتیست که میان جنونپیشهگان در جریان است برای سواری گرفتن از گلهای که شبانان پروار کردهاند، و طراحی هوشمند آن فراتر از بازگفتن آنچه بازندهها با همهی وجود مشتاق به شنیدنش هستند نیست. فرض بکنید که شما به بادام زمینی شدیدترین حساسیتها را دارید، و هرگز هم مزهی آنرا تجربه نکردهاید. اکنون کدامیک از این دو ایده برایتان همدلی برانگیزتر است، به عبارتی دیگر، دوست دارید کدام ایده حقیقت داشته باشد : ۱. بادام زمینی لذیذترین خوراکی عالم است، ۲. بادام زمینی بیمزهترین غذای دنیاست. فارغ از اینکه حقیقت چیست، همواره کسانی وجود دارند که مایل به پذیرفتنش نیستند. اینها بیشتر مازاد جوامع مبتنی بر ایدههای نوع اول هستند، و ایدههای نوع دوم همواره برایشان جذابیت زیادی دارد(به دلایل واضح)، اما هرکسی میتواند به آنها مبتلی بشود.
شما میتوانید این روند را به طور زنده مشاهده بکنید، اگر قادر باشید سنگر بعدی ایدهی نوع دوم مُد روز در زمانهی ما، یعنی ترقیخواهی را شناسایی بکنید. من سه کاندیدای اصلی دارم: بچهبازی، سکس با محارم یا «سقط جنین با تأخیر»(نوزادکشی). یکی از این سه به عنوان «حق بشری جهانشمول» بعدی مورد تأکید و تائید واحد پاتوژن لیبرالدموکراسی غربی خواهد بود. چشم خود را باز نگه بدارید، و ببینید کدامیک از اینها به جایگاه «قربانیان پیشداوریهای بیرحمانهی جامعهی سرکوبگر» و شهدای راه پیشرفت برکشیده خواهند شد.