(08-02-2025, 11:14 PM)Anarchy نوشته: (08-02-2025, 11:25 AM)Ouroboros نوشته: (07-31-2025, 11:02 PM)Rationalist نوشته: (07-31-2025, 09:47 AM)Ouroboros نوشته: دیگر به راستی گفتگو و نوشتن و بحث و اینها به کلی بیارزش شدهاند، زیرا هر بلاهتی، یک نوکر دیجیتال و دربست در اختیاری دارد که میتواند پادویی فکری آنرا بکند و به شکلی ابلهپسند و احمقفریب، آنرا بیاراید.
...گذشت آن دوران فروم نویسی که ساعت ها در نوشتارها تامل می کردیم و در تلاش بودیم پاسخی درخور بنگاریم. 
البته بعید میدانم هیچوقت چنین دورانی وجود داشته، آن زمانی هم که ما اینجا مینوشتیم فارومنویسی به پایان عمر طبیعی خود رسیده بود، چه رسد به حالا. نسل جدید دچار سندروم اینستاگرام است و کامنتهای کوتاه و کمدی را به نوشتن پاراگرافهای طولانی ترجیح میدهد. اما اینهم با زایش چتباتهای پیشرفته روبه افول خواهد رفت و کسی دیگر نمیتواند به کلمات برای انتقال معنی اطمینان بکند چون هر موضعی قابل دفاع میشود و تا ابد میتوان آنرا پس و پیش و زیر و رو کرد. طبیعت این رباتها هم ذاتا نوکریست و هرقدر هم موضعی در اشتباه باشد تا وقتی یوزر بخواهد بر آن پافشاری خواهند کرد و از هر تنگنایی با کلکی روانشناختی یا سفسطهای کمرنگ راه گریزی پیدا میکنند. مثلا در بحث این کاربر با آنارشی شما میبینید که چتبات به جای نقد مواضع آنارشی او را از منظر روانی مورد حمله قرار داد، با کلکهایی که آنها «پا میان در گذاشتن» و «فداکاری دروغین» مینامند. در اولی او تظاهر میکند که هر دو طرف روی بخشی از موضوع مورد بحث که واقعا مهم است توافق نظر دارند (حال آنکه بخش مورد اختلاف مهمتر است!)، و فقط جزییات کماهمیت وجود دارد که میتوان با اندیشیدن دوباره به روی آنها به توافق رسید. در کلک دوم چتبات وانمود میکند حاضر شده بخشی از مواضع قبلی خود را رها بکند و در میانهی راه آنارشی را ملاقات بکند، و اکنون اگر او حاضر به کار مشابهی نشود به نظر آدمی میآید که اهل همکاری و هماندیشی و گفتگوی اخلاق مدار نیست و دارد به موضعی نابخردانه پافشاری میکند و ... پس اینجا ما صرفا با املا و انشای پرملات روبرو نیستیم، بلکه یک نوع تهاجم عاطفی-روانی دارد رخ میدهد توسط ماشینی که خودش تحت هیچیک از این رانهها نیست اما برنامهریزی شده تا حداکثر بهرهبرداری را از آنها بکند. این مرگ سخن و سخنوریست چون اگر روزی میشد با استفاده از واژگان کسی را متقاعد کرد، امروز دیگر میتوان تا ابد بر موضع نادرست پافشاری کرد و هیچکس نیست که یارای روبرو شدن با صدها تاکتیک فشار روانی و کلکبازی چتبات را داشته باشد. هیچ راه مقابلهای هم با آن نیست چون دارد هر روز بهتر میشود در تقلید روش نگارش انسانها. همین حالا عدهی زیادی هستند که کمابیش در آستانه جنون قرار گرفتهاند از طریق گفتگو با چتبات:
https://futurism.com/commitment-jail-chatgpt-psychosis
پس یا جنون جمعی شدیدتر میشود، یا آنچه محتملتر است، ارزش واژگان برای سنجش واقعیت کاهش مییابد و مردم به مدلهای قدیمیتر حقیقت یابی روی میآورند مثل احساسات و غرایز و مشاهدات عینی... که خب اینها دقت زبان و منطق را ندارند. اینست که ما در آستانه ورود به دورانی سراسر خرافه هستیم.
جدا از اثر مخرب بهره گیری از چت بات ها که اشاره کردی، حتی اگر چت بات هم استفاده نشده بود بعید هست مثل دوران جوانی دیگه بحث رو بخوام زیاد ادامه بدم. اول که واقعا وقت و انرژی زیادی برام نمونده با توجه به اولویت های زندگیم، دوم این که اساسا متوجه شدم امکان تغییر نظرات افراد در ابعاد گسترده با چهار خط بحث در انجمن های گفتگو تقریبا غیر ممکنه ... ما نه پول داریم نه رسانه نه اون میزان دریده بودن برای چراندن گله های انسانی نه عقبه فکری-تاریخی کافی برای جذب مخاطب ... هزاران خط هم بنویسیم باز افراد به شکل لحظه ای و احساسی و تحت تاثیر خاطرات و آموزه های کودکی و خانوادگی به تنظیمات کارخانه برمیگردن ... متاسفانه قدرت بازتولید احمق ها هزاران برابر بیشتر از قدرت اثر گذاری ماهاست ...
حتی اینجا هم در واقع از سر همین استیصال ناشی از عدم اثرگذاری قابل قبول بود که دوستان چند سال قبل به جون هم افتادن و جمع ما از پاشید ...
چه انتظاری داشتید؟ از همان آغاز این پندار که با همهمه و لفاظی آنلاین میتوان مسیر بنیادین انسان را تغییر داد نادیده گرفتن قوانین آهنین حاکم بر هستی بود. جهان مجلس مباحثه نیست بلکه یک مسلخگاه است و عرصه زورآزمایی ارادهها. اینکه ما اقدام به فارومنویسی کردیم برآمده از احساس ناتوانی و کم ارزشی ذاتی انسانیست که میکوشد از طریق اندیشیدن نقش کمرنگ خود در جهان را، که به دلیلی اغلب غیرموجه و توهمآلود کمتر از آنچه خود را لایق آن میداند بوده، جبران بکند. این نوعی خودارضایی روانی و آرامبخش نوشتاریست. اگرنه در این جهان قدرتمند، زیرک و بیرحم، هماره آرمان گرایان و صلحجویان را بلعیدهاند و خواهند بلعید. تاریخ را نه فصیحترین التماسها و مستدلترین انشاها، که تیزترین شمشیرها، سنگینترین کیسههای زر و سرسختترین ارادههای معطوف به قدرت نوشتهاند. سوال واقعی اینست که آیا واقعا کسی هرگز آنقدر ابله بود که خیال کند رشته کامنت دقیق و مستدل او میتواند بهمن بیپایان آزمندی و بلاهت بشری را متوقف کند یا صرفا ما خودمان را به بلاهت میزدیم تا از کارکرد روانی قلمزنی بهره بگیریم. این دومی محتملتر است، زیرا همه ما فارغ از خودفریبیهایی که اینجا پست میکنیم و قبل از خواب با خودمان زمزمه میکنیم، در مرحلهای از آگاهی نیک میدانیم که قوانین حاکم بر کنش و واکنش انسانها هیچ تفاوت وجودشناختی با قوانین حاکم بر کنش و واکنش عناصر شیمیایی ندارد و قدرت نفوذ آگاهی به آنها چنان اندک است که تلاش برای تغییر جهان از طریق فعالیت فکری مانند آن است که بخواهی با خواندن یک غزل، جزر و مد دریا را فرمان دهی!
به هرحال عصر فارومنویسی همان زمانی که اینترنت از پیچیدگی نخستین بیرون آمد و برای آدمهای با بهره هوشی زیر صد قابل استفاده شد به پایان رسید(تقریبا بیست سال پیش). چه بهتر! من آدمهای خرفت را ترجیح میدهم که اینها میتوانند در کثافت دنیا با صداقت غوطه بخورند و مثل ما نیاز به لباس محافظ ندارند تا خودشان را فریب بدهند. تنها بیداری راستین اینست که دنیا را چنان لاشهای که هست ببینی، آنکه با تعفن دنیا راحت است و آنکه خیال میکند با روشنگری و آموزش و پرورش و پیشرفت یا به عبارتی با ماتیک و سرخاب بر این لاشه مالیدن میتوان آنرا زیباتر کرد و ماهیت حقیقی آنرا تغییر داد به یک اندازه متوهم هستند، و وقتی اصل متوهم بودن یکسان است، میزان اثربخشی توهم در آرامش بخشیدن سوژه متوهم تنها معیار واقعی باقی مانده برای داوری بر کیفیت و ارزش آن توهم است.
اینترنت پیشا چتبات یک بازار شام آشوبزدهای بود که در آن حکمت حکیم کنار دروغ رمال عرضه میشد. اما حالا صدای هر دو در جیغ گوشخراش هزار سوداگر آویزان از الگوریتم که احساسات بیمایه میفروشند، گم میشود. دیگر نمیتوان سلسلهمراتب ارزشی بنا گذاشت چون ما با استبداد الگوریتمیک روبرو هستیم که به شوک، نوظهوری و پستترین محرکهای عاطفی پاداش میدهد. در بهترین شرایط ممکن تو مراقبهی عمیقت را درباره چه میدانم انحطاط فرهنگ را عرضه میکنی و این تامل همان وزن دیجیتالی و همان توجه گذرا را دریافت میکند که گربهای در حال سقوط از صندلی. این بنیادی نیست که بتوان بر آن واقعیتی نو بنا کرد و اگر ما هرگز چنین توهمی داشتیم خب دیگر تقصیر خودمان است.
نسل جدید از این توهمات عاریست. نه بخاطر اینکه روشن باشد نه جانم بلکه بالکل از تفکر ممتد عاجز است و از گرسنگی برای لقمه دوپامین بعدی چنان به خود میپیچد که حال و حوصله این کسشعرها را ندارد. فقط بجنبید و میم جدید بعدی، خشم مُد روز بعدی، و شعار ابلهانه بعدی را به او بدهید تا آن را تا خز شدنش تکرار بکند و سپس به سراغ سرگرمی دیگر برود. تو نان خشک حقیقت را به ایشان تعارف میکنی و بعد تعجب میکنی وقتی محل گربه هم نمیگذارندت؟ انسان واپسین سرگرم سجده بر بت ابتذال است و تلاش برای «آموزش» یا «بیداری» او، غایت بیکارگیست. زنجیرهای ما دیگر از جهالتی که با دانش گسسته شوند ساخته نشدهاند بلکه سیستم آمده و روشهایی مقاوم و نبوغآمیز برای نهادینه کردن فرومایگی بنیادین روحی آفریده.
پس شما بهتر است حسرت روزهای بهتر گذشته که هرگز وجود نداشتند را نخورید که خود ایدهی «بهتر کردن دنیا» همواره دروغ و توهمی بیش نبوده و آنچه به راستی ما را اینجا چنین به هیجان میآورد، همان بود که انسان را از آغاز به کنش واداشته: حسد، کینتوزی و شهوت تسلط بر (افکار) دیگران. ما برای آزادی نمیجنگیدیم بلکه برای تحمیل استبداد خاص خودمان میجنگیدیم. و پاداش تلاشمان هم دست بالا نه هرگز دنیایی اصلاحشده، که ارضای توخالی و گذرای نخوت خودمان میتوانست باشد.
من البته هنوز هم مینویسم ولی خب بیشتر شبیه عملی وسواسی و جنون فصلیست که شاید از سر نوستالژی و شاید از سر بیکارگی و شاید از سر استیصال و شاید از سر مقاصدی که حتی برای خودم هم چندان دریافتنی نیستند! جالب این جاست که من گمان میکنم مهملات من اینجا بیش از هرکس دیگری اثرگذاری داشت (چون من بهتر از هریک از شما ابتذال جهان را درک کرده بودم و با این ابتذال قرابت داشتم) ولی این اثرگذاری برایم هیچ ارزشی نداشته. چون میدانم بیدار شدگان با نوشتههای من از خوابی به خواب دیگر خزیدهاند و از این تله به تلهای دیگر در افتادهاند.
اما با اینهمه، این سیاهی که ما به آن درافتادهایم آخر داستان هم نیست، چون اکنون، با زایش چتبات متجاوز به ذهن، بهتر از هر زمان دیگری میتوان به ورای اصوات و الفاظ نگاه کرد و دید که تنها حقیقتی که ارزش شناخته شدن دارد، سکوت محتوم است و مابقی، همهاش صرفا هیاهوست.