12-07-2010, 08:19 PM
با توجه به اینکه وارد ماه محرم شده ایم و مردم کشور ما هم ارادت خاصی به این ماه و امام حسین دارند لازم است که به چگونگی این رخداد به روایت طبری مروری شود.
برای بازخوانی رخداد کربلا گزارش تاریخ طبری به اندازۀ کافی و وافی روشن و کامل است
امام حسین برای جنگیدن نرفته بود، بلکه پس از آنکه نماینده اش را به کوفه فرستاد و بهاو گزارش کتبی با امضای سران قبایل کوفه رسيد که کوفه آمادۀ پذیرايی از او است به قصد کوفه حرکت کرد. او چندان به اين گزارش اطمینان کرده بود که حتی چهار روز صبر نکرد تا حج تمام شود و گروه حاجیان کوفه با او همراه شوند یا همراه کاروان حاجیان کوفه برود تا دست کم یک اقدام احتياطی برای مواجهه با هر خطر احتمالی که در کوفه برایش بروز کند انجام داده باشد. در آن زمان از کوفه کاروان حاجيان عراق به مکه رفت و معمولا چندین هزار مرد به حج امده بودند و با یک کاروان ميآمدند و در یک کاروان برمیگشتند و گروهي مسلح نيز همراه داشتند زیرا همیشه خطر حملۀ بدویان در جادهها به کاروانهای حاجیان وجود داشت. امام حسین با اطمینان کامل از اینکه کوفه برای او آماده است همچون مسافری که به شهر خودش میرود با بار و بنه و زن و بچه بهراه افتاد. برادرش محمد به او التماس کرد که تا وقتی کارگزار یزید را از کوفه بیرون نکردهاند تو به کوفه مرو، ولی حسین به او گفت که مردم کوفه براي من آمادهاند. عبدالله عباس و عبدالله عمر با اصرار از او خواستند که برای رفتن به کوفه بیشتر اندیشه کند، و او همان پاسخ را به آنها داد. به او گفتند که زن و بچههایت را با خودت مبر که بعد هم میتواني آنها را ببری، و او باز هم همان پاسخ را به انها داد. حتی يک پیرزنی را به نزدش فرستادند و او خوابي را برای حسین گفت که ديده است خوابی که هشدار به حسین بود. شاید حسين متوجه شد که این خواب را ساختهاند تا از رفتنِ او به کوفه جلوگیری کنند، و به زن گفت: هرچه خواستۀ الله است شدنی است.
مردم کوفه مخالفتشان نه با یزید و نه با دولت اموی بلکه با حاکمی بود که از شام برایشان گسیل شده بود. آنها نمیخواستند که حاکمشان از شام فرستاده شود بلکه خواهان حاکمی از سران عربهای عراق بودند. پیشترها معاویه مغیره ابن شعبه را حاکمشان کرده بود و آنها سخنی نگفته بودند زیرا مغیره از عربهای عراق بود، ولی وقتي شوهر خواهر خودش را به حاکمیت کوفه فرستاد کوفیان شوريدند و او را به شام فراری دادند. اینک باز یک حاکم شامی فرستاده شده بود و کوفیان به فکر افتادند که از حسین استفاده کنند. مشاور یزيد که یکی از بازماندگانِ بوروکراسی رومیان در شام بود به یزید مشورت داد که عبیدالله پسر زیاد را حاکم کوفه کند. وقتی عبیدالله به کوفه رفت کوفيان دست از مخالفت کشیدند زیرا مطلبشان برآورده شده بود و حاکمشان از خودشان بود. لذا وعدۀ حمایتي که برای حسین فرستاده بودند را به کنار نهادند. وقتی مسلم ابن عقیل را عبیدالله از روی بان به زمین افکند حتی یک تظاهرات آرام و اعتراض آمیزی هم در کوفه به راه نه افتاد. وقتی هاني را به دست چندتا پلیس دادند تا به بازار خرفروشان ببرند و سرش را در ميان خرها ببرند، و او وقتی می بردندش فریاد مي زد که آهای بیائید مرا از دست اینها برهانید، هیچ کس نجنبید در حالی که قبيلۀ خودش چند هزار مرد جنگی داشت. مردم کوفه دیگر نيازي به حسین نداشتند. حسین نرفته بود که با کسی بجنگد. رفته بود که حاکم عراق شود سپس سپاه عراق را برداشته بهسراغ یزید برود. ولی پيش از آنکه به کوفه برسد جنگ به سراغش رفت. مسلمانان عقيده دارند که اين ارادۀ الله بود، و الله پيشترها به توسط جبرئیل به پیامبر خبر داده بود که حسین در کربلا کشته خواهد شد. یعنی اين برنامه ئی بود که الله تعالي برای حسين تهیه دیده بود، و چیزی که الله اراده کرده بود که بشود هم برگشتنی نبود. الله تعالی حتی به پیامبر خبر داده بود که بنی اميه برای مدت درازی حدود هزار ماه عربی حاکمیت را در قبضه خواهند داشت. اين را خودِ الله مقرر کرده بود. گویا اگر حسین به شهادت نمی رسید دینِ الله زنده نمی ماند لذا میگویند خون حسین دين الله را آبیاری کرد و زنده و بردوام نگاه داشت. البته الله بر کشندگان حسین نیز خشم گرفت و همه شان را به جهنم برد و برای هزاران سال در زير شکنجههای بسیار سخت خواهند بود. زیرا نمیبایست که کسی چون حسين را می کشتند. الله تعالی حسین را برای امامت در نظر گرفته بود ولی دشمنان الله او را کشتند و نگذاشتند که جانشين پیامبر شود. يک لشکر ملائکه هم از آسمان آمدند که به حسین یاری کنند ولی دیر رسیدند و وقتی بر زمین آمدند کار از کار گذشته بود.[color="silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 10:49 pm ---------- ارسال قبلی در 10:45 pm ----------
[/color]امام حسین تا قبل از حرکت به سمت کوفه و حتی در طول مسیر خیلیا سعی میکنن اونو از رفتن منصرف کنن ولی از اونجایی که نامه های زیادی داشته و از طرف مردم کوفه مطمئن بوده از حرکت منصرف نمیشه. تا اینکه با سپاه عبیدالله زیاد روبرو میشه و راهشو به سمت شام و به طرف یزید کج میکنه که در صحرای کربلا بهش میرسن و اونجا به مامور عبیدالله میگه که اجازه بده از همون راهی که اومدن برگردن یا نزد یزید بروند و یا هم به طرف مرزها بروند ولی عبیدالله بن زیاد قبول نمیکنه و میگه باید تسلیم اون بشه و امام حسین هم قبول نمیکنه و می جنگه و کشته میشود، البته تسلیم نشدن امام حسین به عبیدالله بن زیاد رو نباید به حساب شجاعتش گذاشت چون در صورت تسلیم شدن هم با خفت و خواری کشته می شد
و همینطور روایت هست که وقتی شمر ابن ذوالجوشن و عمر بن سعد و حصین بن نمیر از طرف عبیدالله در صحرای کربلا به امام حسین می رسند امام حسین به خدا و اسلام قسمشان می دهد که او را نزد امیرالمومنین ببرند تا دست در دست او نهد ولی ماموران ابن زیاد قبول نمیکنند و میگه باید تسلیم ابن زیاد شوند. حر هم که یکی از ماموران ابن زیاد بوده موافق رفتن امام حسین نزد یزید بوده ولی بقیه مخالفت میکنن که حر هم به آنها میگه اگر ترک و دیلم هم چنین درخواستی داشتند روا نبود که درخواستشان را نپذیرید ولی نمیپذیرند و حر هم با آنها میجنگد تا کشته میشود.
برگرفته از تاریخ طبری.
برای بازخوانی رخداد کربلا گزارش تاریخ طبری به اندازۀ کافی و وافی روشن و کامل است
امام حسین برای جنگیدن نرفته بود، بلکه پس از آنکه نماینده اش را به کوفه فرستاد و بهاو گزارش کتبی با امضای سران قبایل کوفه رسيد که کوفه آمادۀ پذیرايی از او است به قصد کوفه حرکت کرد. او چندان به اين گزارش اطمینان کرده بود که حتی چهار روز صبر نکرد تا حج تمام شود و گروه حاجیان کوفه با او همراه شوند یا همراه کاروان حاجیان کوفه برود تا دست کم یک اقدام احتياطی برای مواجهه با هر خطر احتمالی که در کوفه برایش بروز کند انجام داده باشد. در آن زمان از کوفه کاروان حاجيان عراق به مکه رفت و معمولا چندین هزار مرد به حج امده بودند و با یک کاروان ميآمدند و در یک کاروان برمیگشتند و گروهي مسلح نيز همراه داشتند زیرا همیشه خطر حملۀ بدویان در جادهها به کاروانهای حاجیان وجود داشت. امام حسین با اطمینان کامل از اینکه کوفه برای او آماده است همچون مسافری که به شهر خودش میرود با بار و بنه و زن و بچه بهراه افتاد. برادرش محمد به او التماس کرد که تا وقتی کارگزار یزید را از کوفه بیرون نکردهاند تو به کوفه مرو، ولی حسین به او گفت که مردم کوفه براي من آمادهاند. عبدالله عباس و عبدالله عمر با اصرار از او خواستند که برای رفتن به کوفه بیشتر اندیشه کند، و او همان پاسخ را به آنها داد. به او گفتند که زن و بچههایت را با خودت مبر که بعد هم میتواني آنها را ببری، و او باز هم همان پاسخ را به انها داد. حتی يک پیرزنی را به نزدش فرستادند و او خوابي را برای حسین گفت که ديده است خوابی که هشدار به حسین بود. شاید حسين متوجه شد که این خواب را ساختهاند تا از رفتنِ او به کوفه جلوگیری کنند، و به زن گفت: هرچه خواستۀ الله است شدنی است.
مردم کوفه مخالفتشان نه با یزید و نه با دولت اموی بلکه با حاکمی بود که از شام برایشان گسیل شده بود. آنها نمیخواستند که حاکمشان از شام فرستاده شود بلکه خواهان حاکمی از سران عربهای عراق بودند. پیشترها معاویه مغیره ابن شعبه را حاکمشان کرده بود و آنها سخنی نگفته بودند زیرا مغیره از عربهای عراق بود، ولی وقتي شوهر خواهر خودش را به حاکمیت کوفه فرستاد کوفیان شوريدند و او را به شام فراری دادند. اینک باز یک حاکم شامی فرستاده شده بود و کوفیان به فکر افتادند که از حسین استفاده کنند. مشاور یزيد که یکی از بازماندگانِ بوروکراسی رومیان در شام بود به یزید مشورت داد که عبیدالله پسر زیاد را حاکم کوفه کند. وقتی عبیدالله به کوفه رفت کوفيان دست از مخالفت کشیدند زیرا مطلبشان برآورده شده بود و حاکمشان از خودشان بود. لذا وعدۀ حمایتي که برای حسین فرستاده بودند را به کنار نهادند. وقتی مسلم ابن عقیل را عبیدالله از روی بان به زمین افکند حتی یک تظاهرات آرام و اعتراض آمیزی هم در کوفه به راه نه افتاد. وقتی هاني را به دست چندتا پلیس دادند تا به بازار خرفروشان ببرند و سرش را در ميان خرها ببرند، و او وقتی می بردندش فریاد مي زد که آهای بیائید مرا از دست اینها برهانید، هیچ کس نجنبید در حالی که قبيلۀ خودش چند هزار مرد جنگی داشت. مردم کوفه دیگر نيازي به حسین نداشتند. حسین نرفته بود که با کسی بجنگد. رفته بود که حاکم عراق شود سپس سپاه عراق را برداشته بهسراغ یزید برود. ولی پيش از آنکه به کوفه برسد جنگ به سراغش رفت. مسلمانان عقيده دارند که اين ارادۀ الله بود، و الله پيشترها به توسط جبرئیل به پیامبر خبر داده بود که حسین در کربلا کشته خواهد شد. یعنی اين برنامه ئی بود که الله تعالي برای حسين تهیه دیده بود، و چیزی که الله اراده کرده بود که بشود هم برگشتنی نبود. الله تعالی حتی به پیامبر خبر داده بود که بنی اميه برای مدت درازی حدود هزار ماه عربی حاکمیت را در قبضه خواهند داشت. اين را خودِ الله مقرر کرده بود. گویا اگر حسین به شهادت نمی رسید دینِ الله زنده نمی ماند لذا میگویند خون حسین دين الله را آبیاری کرد و زنده و بردوام نگاه داشت. البته الله بر کشندگان حسین نیز خشم گرفت و همه شان را به جهنم برد و برای هزاران سال در زير شکنجههای بسیار سخت خواهند بود. زیرا نمیبایست که کسی چون حسين را می کشتند. الله تعالی حسین را برای امامت در نظر گرفته بود ولی دشمنان الله او را کشتند و نگذاشتند که جانشين پیامبر شود. يک لشکر ملائکه هم از آسمان آمدند که به حسین یاری کنند ولی دیر رسیدند و وقتی بر زمین آمدند کار از کار گذشته بود.[color="silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 10:49 pm ---------- ارسال قبلی در 10:45 pm ----------
[/color]امام حسین تا قبل از حرکت به سمت کوفه و حتی در طول مسیر خیلیا سعی میکنن اونو از رفتن منصرف کنن ولی از اونجایی که نامه های زیادی داشته و از طرف مردم کوفه مطمئن بوده از حرکت منصرف نمیشه. تا اینکه با سپاه عبیدالله زیاد روبرو میشه و راهشو به سمت شام و به طرف یزید کج میکنه که در صحرای کربلا بهش میرسن و اونجا به مامور عبیدالله میگه که اجازه بده از همون راهی که اومدن برگردن یا نزد یزید بروند و یا هم به طرف مرزها بروند ولی عبیدالله بن زیاد قبول نمیکنه و میگه باید تسلیم اون بشه و امام حسین هم قبول نمیکنه و می جنگه و کشته میشود، البته تسلیم نشدن امام حسین به عبیدالله بن زیاد رو نباید به حساب شجاعتش گذاشت چون در صورت تسلیم شدن هم با خفت و خواری کشته می شد
و همینطور روایت هست که وقتی شمر ابن ذوالجوشن و عمر بن سعد و حصین بن نمیر از طرف عبیدالله در صحرای کربلا به امام حسین می رسند امام حسین به خدا و اسلام قسمشان می دهد که او را نزد امیرالمومنین ببرند تا دست در دست او نهد ولی ماموران ابن زیاد قبول نمیکنند و میگه باید تسلیم ابن زیاد شوند. حر هم که یکی از ماموران ابن زیاد بوده موافق رفتن امام حسین نزد یزید بوده ولی بقیه مخالفت میکنن که حر هم به آنها میگه اگر ترک و دیلم هم چنین درخواستی داشتند روا نبود که درخواستشان را نپذیرید ولی نمیپذیرند و حر هم با آنها میجنگد تا کشته میشود.
برگرفته از تاریخ طبری.