01-10-2011, 12:25 AM
برگرفته از کتاب توهم خدا - ربچارد داوکینز
بارپَرَستی
يکی از مشهورترين نمونه های واقعی ايجاد آئين های جديد، "بارپرستی" است که در جزاير ملانزی اقيانوس آرام و گينه ی نو پديد آمد. کل تاريخ برخی از اين فرقه های بارپرست، از آغاز تا انقراض، هنوز در خاطره ی بعضی زنده مانده است. برخلاف آئين عيسی، که ريشه هايش به طور موثق قابل رديابی نيست، در مورد فرقه های بارپرست کل ماجرا پيش چشمان ماست (هر چند خواهيم ديد که حتی در اين مورد هم برخی جزئيات مفقود شده اند). جالب اينجاست که تقريباً به يقين می توان حدس زد که آئين مسيحيت و اسلام هم به شيوه ای مشابه شروع شده و به سرعت گسترش يافته است.
منبع اصلی من در مورد بارپرستی، کتاب ديويد اتِنبورو با عنوان " کنکاش در بهشت" است که او با مهر بسيار به من اهدا کرده است. همه ی اين فرقه های بارپرست، از نخستين شان که در قرن نوزدهم شکل گرفت تا روايت مشهورتری که درست پس از جنگ دوم جهانی ايجاد شد، با الگوی يکسانی پديد آمده اند. چنين می نمايد که در همه شان ساکنان اين جزاير مسحور ابزار و آلات شگفت انگيز مهاجران سفيدپوست مانند کارمندان اداری، سربازان و ميسيونرها شدند. چه بسا آنان قربانی قانون دوم آرتور سی کلارک شده باشند : " هر فنآوری به قدر کافی پيشرفته از معجزه تميزدادنی نيست."
جزيره نشينان متوجه شدند که هيچ يک از اين اسباب و آلات عجيب و غريب را خود سفيدپوستان مهاجر نمی سازند. وقتی دستگاهی نياز به تعمير پيدا می کرد، آن را از طريق بندر می فرستادند و دستگاه جديد را به صورت "بار" [کارگو] توسط کشتی، يا بعدها هواپيما، به جزيره می رسيد. بوميان هيچ گاه نديده بودند که سفيدپوستی چيزی را تعمير کند، هرگز هم نديده بودند که سفيد پوستی کار مفيدی انجام دهد (پشت ميز نشتن و کاغذبازی کردن از نظر آنان مناسک مذهبی سفيدپوستان محسوب می شد، نه کار).
پس انديشيدند که "بار" بايد منشائی فراطبيعی داشته باشد. به علاوه، بعضی حرکات سفيدپوستان هم انگار مؤيد آن بود که دارند فرايضی مذهبی به جا می آورند.
آنان برج هايی می ساختند و سيم هايی به آن وصل می کردند؛ می نشستند و به صدای جعبه های کوچکی گوش می دادند که نورانی بود و صداهای عجيبی از آن در می آمد؛ مردم بومی را وامی داشتند که لباس های همسان بپوشند، و يک جور مرتبی قدم بزنند – و مشکل بتوان کاری بيفايده تر از اين پيدا کرد. و بعد بوميان به کشف اين راز نائل آمدند. اين کارهای غيرقابل فهم سفيدپوستان، مناسکی بود که آنان برای رضای خدايانی که برايشان بار می فرستادند انجام می دادند. اگر بوميان هم بار می خواستند،
پس بايد همان کارها را می کردند.
جالب اينکه آئين های بارپرستی به طور جداگانه در جزايری ايجاد شد که هم از لحاظ جغرافيايی و هم از لحاظ فرهنگی بسيار دور از هم بودند. به قول ديويد اَتِنبورو:
مردم شناسان متوجه شدند که دو آئين بارپرستی در کالدونيای نو، چهار تا در جزاير سليمان، چهار تا در فيجی، هفت تا در هبريدس نو، و بيش از پنجاه تا در گينه ی نو پديده آمده است. اغلب اين آئين ها کاملاً مستقل و غيرمرتبط با هم بوده اند. اغلب اين اديان مدعی بودند که در روز قيامت، مسيحايی بار نهايی را خواهد آورد.
رشد مستقل اين همه آئين مستقل اما مشابه، نشانگر ويژگی يکنواختی در کليت روانشناختی آدمی است.
يک فرقه ی مشهور بارپرست که در جزيره ی تانا واقع در هبريدس نو شکل گرفته (و از سال 1980 وانواتو ناميده می شود) هنوز باقی است. اين فرقه حول يک شخصيت مسيحايی به نام جان فروم شکل گرفته است. اسناد دولتی نشان می دهد که اولين بار در حوالی سال 1940 از جان فروم نام برده شده است، اما حتی در مورد
اسطوره ای به اين تازگی هم به يقين معلوم نيست که چنين کسی واقعاً وجود داشته است. مطابق يکی از روايات، او مرد کوتاه قامتی بوده که صدای رسا و موهای زال داشته، و کتی با دکمه های درخشان می پوشيده است. او غيبگويی های عجيب و غريبی کرده و از خود بسيار مايه گذاشته تا مردم را عليه ميسيونرها بشوراند. عاقبت جان فروم نزد نياکان اش بازگشته، اما پيش از عزيمت وعده داده که دوباره پيروزمندانه مراجعت خواهد کرد و بارهای زيبا خواهد آورد. از جمله ی غيبگويی های او، انذار طوفان مهيبی بوده که: "پس از آن کوه ها با خاک يکسان و دره ها انباشته از لای خواهند شد و باری چنان بزرگ خواهد رسيد که هر کس هر قدر بخواهد از
آن سهم می برد".
برای دولت، نگران کننده ترين پيشگويی جان فروم اين بود که هنگام ظهور مجدد خود، يک نوع کنياک جديد همراه خواهد آورد که روی برچسب بطری آن، تصوير نارگيل نقش بسته است. پس مردم بايد از شر پول رايج سفيدپوستان خلاص شوند. اين عقيده موجب شد تا در سال 1941 مردم دست از کار کشيدند و همه ی پول هايشان
را صرف باده گساری کردند؛ اقتصاد جزيره جداً آسيب ديد. اداره ی مستعمرات زعمای اين فرقه را دستگير کرد . اما هيچ چيز نتوانست باعث زوال فرقه شود، و کليساها و مدارس ميسيونری متروک شدند.
کمی بعد، اين آموزه رواج يافت که جان فروم پادشاه آمريکاست. از قضا، سربازان آمريکايی هم در همان اوقات به حوالی هبريدنس نو رسيدند و اهالی جزيره با شگفتی تمام ديدند که در ميان اين سربازان سياهپوستانی هم هستند که مانند خود جزيره نشينان فقير نيستند. بلکه به قدر سربازان سفيدپوستِ همراهِ بار، پولدار هستند. حيرت و هيجان کل جزيره ی تانا را درنورديد.
انگار هر روز، روز قيامت شده بود. همگان خود را آماده ی ظهور جان فروم کرده بودند. يکی از زعمای قوم گفت که به زودی جان فروم با هواپيما از آمريکا سر می رسد. صدها نفر مشغول پاکسازی بيشه زار وسط جزيره شدند تا باندی برای فرود هواپيمای او فراهم کنند.
برج مراقبت اين فرودگاه را هم از نی بامبو ساختند و کسانی را به عنوان "متصديان برج مراقبت" گماردند. برای اين مراقبان هدفون هايی چوبی قلابی ساختند و بر روی "باند" هواپيماهايی قلابی گذاشتند تا مثل تله ی پرنده گيری عمل کنند و هواپيمای جان فروم را بنشانند.
ديويد اَتِنبرو جوان در دهه ی 1950 همراه با فيلمبرداری به نام جفری مالينگان با قايق راهی اين جزيره شد تا در مورد بارپرستی تحقيق کند. آنان شواهد فراوانی در مورد اين دين جمع آوری کردند و سرانجام با کاهن بزرگ اين قوم، که مردی به نام نامباس بود آشنا شدند. نامباس مسيح موعود را به اسم کوچکِ جان صدا می زد، و مدعی بود
که مرتب، توسط "راديو" با او در تماس است. اين ("راديوی مال جان") يک پيرزن بود که يک سيم برق دور کمرش پيچيده بودند و در حالت نشئه سخنان نامفهومی زمزمه می کرد، که نامباس آنها را به عنوان سخنان جان فروم تعبير و تفسير می کرد. نامباس مدعی بود که از پيش می دانسته که اَتِنبورو به ديدارش خواهد آمد، چون جان
فروم از طريق "راديو" اين موضوع را به او اطلاع داده است. اَتِنبورو درخواست کرد تا "راديو" را به او نشان دهند اما (معلوم است که) اين خواسته مورد قبول واقع نشد. او حرف را عوض کرد و از نامباس پرسيد آيا او جان فروم را ديده است يا نه:
نامباس با قوت سر تکان داد. "من خيلی خودش رو ديدن."
"چه شکليه؟"
نامباس با انگشت به من زد و گفت: "اون مثل شما. اون صورتش سفيده. او بلنده قده. اون جنوب آمريکای دور زندگی کرد."
اين شرح با اسطوره ای که پيشتر در مورد جان فروم ذکر کردم، که آدمی است کوتاه قد، تناقض دارد. اسطوره ها اين چنين تکامل می يابند.
به اعتقاد بوميان، جان فروم يک روز 15 فوريه ظهور می کند، اما سال ظهورش معلوم نبود. هر ساله روز 15 فوريه مؤمنان به جان فروم برای انجام مراسم مذهبی گرد هم می آيند تا ظهور او را خوشامد گويند. او تاکنون ظهور نکرده است، اما مؤمنان نااميد نشده اند. ديويد اَتِنبرو به يکی از اين مؤمنان به نام سام گفت:
"اما سام، الآن نود سال از زمانی که جان گفته برمی گردد گذشته. او مرتب قول می دهد، اما نمی آيد.
آيا نود سال انتظار زمان درازی نيست؟"
سام چشم از زمين برداشت و به من نگاه کرد. "اگر شما می تونيد دو هزار سال منتظر عيسی مسيح باشيد، و اون نياد، من هم می تونم بيشتر از نود سال منتظر جان باشم."
رابرت باکمن در کتاب آيا می توانيم بدون خدا نيک باشيم؟ همين پاسخ ستودنی را از قول يکی ديگر از مؤمنان جان فروم نقل می کند، که چهل سال پس از ملاقات اَتِنبورو در جواب يک روزنامه نگار کانادايی گفته بود.
در سال 1974 ملکه ی انگلستان و پرنس فيليپ به ديدن اين منطقه رفتند، و در پی اين ديدار، پرنس هم وارد اسطوره های يکی ديگر از فرقه های جان فروم شد ( باز می بينيد که چگونه جزئيات اساطير اديان می توانند به سرعت تغيير کنند). پرنس اسطوره ای، مرد خوش سيمايی است که در يونيفورم نيروی دريايی و با کلاهخود
مرصّع تصوير می شود، و با توجه به فرهنگ جزيره که خدايان مؤنث را برنمی تابد، شايد جای شگفتی نباشد که پرنس به اين مقام عظما دست يافته و نه ملکه.
[SIZE=4]بايد گفت که بارپرستی يک نمونه ی معاصر جالب است که سربرآوردن اديان از هيچ را نشان می دهد. اين آئين به ويژه گويای چهار درس
درباره ی منشاء اديان به طور کلی است، که در اينجا به اختصار به آنها اشاره می کنم. نخست، سرعت خيره کننده ی شکل گيری آئين هاست. [/SIZE]
دوم سرعت زوال خاطره ی منشاء شکل گيری دين است: اگر جان فروم واقعاً وجود
داشت، بايد در خاطر زندگان می ماند. اما حتی در مورد چنين پديده ی تازه ای، معلوم نيست که آيا چنين شخصی حقيقتاً وجود داشته يا نه.
درس سوم، برگفته از ايجاد آئين های بارپرستیِ مستقل از هم در جزيره هاست. بررسی نظام مند شباهت های اين آئين ها، می تواند گويای حقايقی درباره ی روان انسان و استعداد دينداری بشر باشد.
چهارم، آئين های بارپرستی نه تنها به هم شباهت دارند، بلکه شبيه دين های قديمی تر نيز هستند. مسيحيت و اسلام و ديگر اديان باستانی که امروزه جهانگستر شده اند ابتدا آئين هايی محلی مانند فرقه ی جان فروم بوده اند.
بارپَرَستی
يکی از مشهورترين نمونه های واقعی ايجاد آئين های جديد، "بارپرستی" است که در جزاير ملانزی اقيانوس آرام و گينه ی نو پديد آمد. کل تاريخ برخی از اين فرقه های بارپرست، از آغاز تا انقراض، هنوز در خاطره ی بعضی زنده مانده است. برخلاف آئين عيسی، که ريشه هايش به طور موثق قابل رديابی نيست، در مورد فرقه های بارپرست کل ماجرا پيش چشمان ماست (هر چند خواهيم ديد که حتی در اين مورد هم برخی جزئيات مفقود شده اند). جالب اينجاست که تقريباً به يقين می توان حدس زد که آئين مسيحيت و اسلام هم به شيوه ای مشابه شروع شده و به سرعت گسترش يافته است.
منبع اصلی من در مورد بارپرستی، کتاب ديويد اتِنبورو با عنوان " کنکاش در بهشت" است که او با مهر بسيار به من اهدا کرده است. همه ی اين فرقه های بارپرست، از نخستين شان که در قرن نوزدهم شکل گرفت تا روايت مشهورتری که درست پس از جنگ دوم جهانی ايجاد شد، با الگوی يکسانی پديد آمده اند. چنين می نمايد که در همه شان ساکنان اين جزاير مسحور ابزار و آلات شگفت انگيز مهاجران سفيدپوست مانند کارمندان اداری، سربازان و ميسيونرها شدند. چه بسا آنان قربانی قانون دوم آرتور سی کلارک شده باشند : " هر فنآوری به قدر کافی پيشرفته از معجزه تميزدادنی نيست."
جزيره نشينان متوجه شدند که هيچ يک از اين اسباب و آلات عجيب و غريب را خود سفيدپوستان مهاجر نمی سازند. وقتی دستگاهی نياز به تعمير پيدا می کرد، آن را از طريق بندر می فرستادند و دستگاه جديد را به صورت "بار" [کارگو] توسط کشتی، يا بعدها هواپيما، به جزيره می رسيد. بوميان هيچ گاه نديده بودند که سفيدپوستی چيزی را تعمير کند، هرگز هم نديده بودند که سفيد پوستی کار مفيدی انجام دهد (پشت ميز نشتن و کاغذبازی کردن از نظر آنان مناسک مذهبی سفيدپوستان محسوب می شد، نه کار).
پس انديشيدند که "بار" بايد منشائی فراطبيعی داشته باشد. به علاوه، بعضی حرکات سفيدپوستان هم انگار مؤيد آن بود که دارند فرايضی مذهبی به جا می آورند.
آنان برج هايی می ساختند و سيم هايی به آن وصل می کردند؛ می نشستند و به صدای جعبه های کوچکی گوش می دادند که نورانی بود و صداهای عجيبی از آن در می آمد؛ مردم بومی را وامی داشتند که لباس های همسان بپوشند، و يک جور مرتبی قدم بزنند – و مشکل بتوان کاری بيفايده تر از اين پيدا کرد. و بعد بوميان به کشف اين راز نائل آمدند. اين کارهای غيرقابل فهم سفيدپوستان، مناسکی بود که آنان برای رضای خدايانی که برايشان بار می فرستادند انجام می دادند. اگر بوميان هم بار می خواستند،
پس بايد همان کارها را می کردند.
جالب اينکه آئين های بارپرستی به طور جداگانه در جزايری ايجاد شد که هم از لحاظ جغرافيايی و هم از لحاظ فرهنگی بسيار دور از هم بودند. به قول ديويد اَتِنبورو:
مردم شناسان متوجه شدند که دو آئين بارپرستی در کالدونيای نو، چهار تا در جزاير سليمان، چهار تا در فيجی، هفت تا در هبريدس نو، و بيش از پنجاه تا در گينه ی نو پديده آمده است. اغلب اين آئين ها کاملاً مستقل و غيرمرتبط با هم بوده اند. اغلب اين اديان مدعی بودند که در روز قيامت، مسيحايی بار نهايی را خواهد آورد.
رشد مستقل اين همه آئين مستقل اما مشابه، نشانگر ويژگی يکنواختی در کليت روانشناختی آدمی است.
يک فرقه ی مشهور بارپرست که در جزيره ی تانا واقع در هبريدس نو شکل گرفته (و از سال 1980 وانواتو ناميده می شود) هنوز باقی است. اين فرقه حول يک شخصيت مسيحايی به نام جان فروم شکل گرفته است. اسناد دولتی نشان می دهد که اولين بار در حوالی سال 1940 از جان فروم نام برده شده است، اما حتی در مورد
اسطوره ای به اين تازگی هم به يقين معلوم نيست که چنين کسی واقعاً وجود داشته است. مطابق يکی از روايات، او مرد کوتاه قامتی بوده که صدای رسا و موهای زال داشته، و کتی با دکمه های درخشان می پوشيده است. او غيبگويی های عجيب و غريبی کرده و از خود بسيار مايه گذاشته تا مردم را عليه ميسيونرها بشوراند. عاقبت جان فروم نزد نياکان اش بازگشته، اما پيش از عزيمت وعده داده که دوباره پيروزمندانه مراجعت خواهد کرد و بارهای زيبا خواهد آورد. از جمله ی غيبگويی های او، انذار طوفان مهيبی بوده که: "پس از آن کوه ها با خاک يکسان و دره ها انباشته از لای خواهند شد و باری چنان بزرگ خواهد رسيد که هر کس هر قدر بخواهد از
آن سهم می برد".
برای دولت، نگران کننده ترين پيشگويی جان فروم اين بود که هنگام ظهور مجدد خود، يک نوع کنياک جديد همراه خواهد آورد که روی برچسب بطری آن، تصوير نارگيل نقش بسته است. پس مردم بايد از شر پول رايج سفيدپوستان خلاص شوند. اين عقيده موجب شد تا در سال 1941 مردم دست از کار کشيدند و همه ی پول هايشان
را صرف باده گساری کردند؛ اقتصاد جزيره جداً آسيب ديد. اداره ی مستعمرات زعمای اين فرقه را دستگير کرد . اما هيچ چيز نتوانست باعث زوال فرقه شود، و کليساها و مدارس ميسيونری متروک شدند.
کمی بعد، اين آموزه رواج يافت که جان فروم پادشاه آمريکاست. از قضا، سربازان آمريکايی هم در همان اوقات به حوالی هبريدنس نو رسيدند و اهالی جزيره با شگفتی تمام ديدند که در ميان اين سربازان سياهپوستانی هم هستند که مانند خود جزيره نشينان فقير نيستند. بلکه به قدر سربازان سفيدپوستِ همراهِ بار، پولدار هستند. حيرت و هيجان کل جزيره ی تانا را درنورديد.
انگار هر روز، روز قيامت شده بود. همگان خود را آماده ی ظهور جان فروم کرده بودند. يکی از زعمای قوم گفت که به زودی جان فروم با هواپيما از آمريکا سر می رسد. صدها نفر مشغول پاکسازی بيشه زار وسط جزيره شدند تا باندی برای فرود هواپيمای او فراهم کنند.
برج مراقبت اين فرودگاه را هم از نی بامبو ساختند و کسانی را به عنوان "متصديان برج مراقبت" گماردند. برای اين مراقبان هدفون هايی چوبی قلابی ساختند و بر روی "باند" هواپيماهايی قلابی گذاشتند تا مثل تله ی پرنده گيری عمل کنند و هواپيمای جان فروم را بنشانند.
ديويد اَتِنبرو جوان در دهه ی 1950 همراه با فيلمبرداری به نام جفری مالينگان با قايق راهی اين جزيره شد تا در مورد بارپرستی تحقيق کند. آنان شواهد فراوانی در مورد اين دين جمع آوری کردند و سرانجام با کاهن بزرگ اين قوم، که مردی به نام نامباس بود آشنا شدند. نامباس مسيح موعود را به اسم کوچکِ جان صدا می زد، و مدعی بود
که مرتب، توسط "راديو" با او در تماس است. اين ("راديوی مال جان") يک پيرزن بود که يک سيم برق دور کمرش پيچيده بودند و در حالت نشئه سخنان نامفهومی زمزمه می کرد، که نامباس آنها را به عنوان سخنان جان فروم تعبير و تفسير می کرد. نامباس مدعی بود که از پيش می دانسته که اَتِنبورو به ديدارش خواهد آمد، چون جان
فروم از طريق "راديو" اين موضوع را به او اطلاع داده است. اَتِنبورو درخواست کرد تا "راديو" را به او نشان دهند اما (معلوم است که) اين خواسته مورد قبول واقع نشد. او حرف را عوض کرد و از نامباس پرسيد آيا او جان فروم را ديده است يا نه:
نامباس با قوت سر تکان داد. "من خيلی خودش رو ديدن."
"چه شکليه؟"
نامباس با انگشت به من زد و گفت: "اون مثل شما. اون صورتش سفيده. او بلنده قده. اون جنوب آمريکای دور زندگی کرد."
اين شرح با اسطوره ای که پيشتر در مورد جان فروم ذکر کردم، که آدمی است کوتاه قد، تناقض دارد. اسطوره ها اين چنين تکامل می يابند.
به اعتقاد بوميان، جان فروم يک روز 15 فوريه ظهور می کند، اما سال ظهورش معلوم نبود. هر ساله روز 15 فوريه مؤمنان به جان فروم برای انجام مراسم مذهبی گرد هم می آيند تا ظهور او را خوشامد گويند. او تاکنون ظهور نکرده است، اما مؤمنان نااميد نشده اند. ديويد اَتِنبرو به يکی از اين مؤمنان به نام سام گفت:
"اما سام، الآن نود سال از زمانی که جان گفته برمی گردد گذشته. او مرتب قول می دهد، اما نمی آيد.
آيا نود سال انتظار زمان درازی نيست؟"
سام چشم از زمين برداشت و به من نگاه کرد. "اگر شما می تونيد دو هزار سال منتظر عيسی مسيح باشيد، و اون نياد، من هم می تونم بيشتر از نود سال منتظر جان باشم."
رابرت باکمن در کتاب آيا می توانيم بدون خدا نيک باشيم؟ همين پاسخ ستودنی را از قول يکی ديگر از مؤمنان جان فروم نقل می کند، که چهل سال پس از ملاقات اَتِنبورو در جواب يک روزنامه نگار کانادايی گفته بود.
در سال 1974 ملکه ی انگلستان و پرنس فيليپ به ديدن اين منطقه رفتند، و در پی اين ديدار، پرنس هم وارد اسطوره های يکی ديگر از فرقه های جان فروم شد ( باز می بينيد که چگونه جزئيات اساطير اديان می توانند به سرعت تغيير کنند). پرنس اسطوره ای، مرد خوش سيمايی است که در يونيفورم نيروی دريايی و با کلاهخود
مرصّع تصوير می شود، و با توجه به فرهنگ جزيره که خدايان مؤنث را برنمی تابد، شايد جای شگفتی نباشد که پرنس به اين مقام عظما دست يافته و نه ملکه.
[SIZE=4]بايد گفت که بارپرستی يک نمونه ی معاصر جالب است که سربرآوردن اديان از هيچ را نشان می دهد. اين آئين به ويژه گويای چهار درس
درباره ی منشاء اديان به طور کلی است، که در اينجا به اختصار به آنها اشاره می کنم. نخست، سرعت خيره کننده ی شکل گيری آئين هاست. [/SIZE]
دوم سرعت زوال خاطره ی منشاء شکل گيری دين است: اگر جان فروم واقعاً وجود
داشت، بايد در خاطر زندگان می ماند. اما حتی در مورد چنين پديده ی تازه ای، معلوم نيست که آيا چنين شخصی حقيقتاً وجود داشته يا نه.
درس سوم، برگفته از ايجاد آئين های بارپرستیِ مستقل از هم در جزيره هاست. بررسی نظام مند شباهت های اين آئين ها، می تواند گويای حقايقی درباره ی روان انسان و استعداد دينداری بشر باشد.
چهارم، آئين های بارپرستی نه تنها به هم شباهت دارند، بلکه شبيه دين های قديمی تر نيز هستند. مسيحيت و اسلام و ديگر اديان باستانی که امروزه جهانگستر شده اند ابتدا آئين هايی محلی مانند فرقه ی جان فروم بوده اند.