09-24-2011, 05:26 PM
Russell نوشته: چرا هر دو مثال کاملاً درست هستند.اینجا مساله تقابل احساسات و عقل هست.یعنی یک شاه عاشق میشود میرود بجنگ یک کشور دیگر،اگر احساس عاشقی نبود و بجای آن عقل بود اینکار را نمیکرد،مادری که برای بچه خود دزدی و قتل انجام میدهد هم همنیطور است.رانندگی هم نیازمند تمرکز و دوری از احساسات دارد اگر با موزیک یا الکل احساسات را تحریک کنید جان خود و دیگران را بخطر میاندازید که این بی اخلاقیست.راسل گرامی شاید مشکل از من باشه اما اصلا متوجه ارتباط مصرف الکل یا مواد روان گردان و احساسات انسانی نمیشم!!! آیا مصرف این مواد معادل یه حس انسانی هست که با مصرف نکردنش بشیم حکایت اون فیلم؟
در آن فیلم Equilibrium هم که گفتم مثال بارز چنین ماجراییست که به زیبایی هر چه تمام تر تصویر میشود،یعنی ماده ای کشف شده که با تزریق آن انسانها دیگر هیچ احساسی ندارند،نه عشق نه موسیقی نه دوست داشتن فرزند و نه خشم و...
همواره هم در گوششان تکرار میشود که در گذشته جنایات بسیاری در نتیجه این احساسات شده و کنترل ناپذیر هستند و خطرناک.اما چنین زندگی کاملاً بیمعنیست.
در مورد تقابل عقل و احساس هم به نظر کلا بی معنی هست.این ترکیب بیشتر مربوط به بحث های ادبی هست تا چیزی که ما اینجا داریم در موردش صحبت میکنیم.من بهش میگم تلاش برای انجام عمل مناسب و منطبق با اخلاق فرگشتی در یک موقعیت خاص!!! دیگه خود شما که بهتر از من میدونید عقل و احساس دو تا منشا جدا از هم که ندارن...
در مورد رانندگی هم به همون توضیح قبلی اکتفا میکنم..