پیشرفت یا پسرفت؟
کژفرنودی هست بنام " کهنه = نادرست". که گاه از انجا که بیشتر مردم گمان میکنند که هر چیز کهنه
و در پیوند با گذشته ها، بد و هر چیز نو خوب است ( از انجا که کفش کهنه بدتر از کفش نو است!)
ولی روند در فربود چنین نیست و چیزهایی نیز در زمان گذشته خوب بوده اند. برای نمونه زمانی
که ما هنوز دچار میکرب ایدز نشده بوده و این چیز "نو" را نداشته بودیم، در این زمینه بهتر از اکنون بوده.
ما در جستار پیشین هم نشان دادیم که زمانی بوده که آدمی بی بهره کشی هومن از هومن، زندگی میکرده.
نگرش کنید که ما از بهره کشی از طبیعت و جنگل و آهو ها سخن نمیگوییم،( که در اینجا هم باز دستاورد
سرمایه داری درخشان نبوده است.) پس کمونیسم، بازگشت به گذشته در همه ی زمینه های آن نیست
بساکه بازگشت به یکی از فروزه های نیک و دوباره یابی آن ، در یک تراز بسیار بالاتر و هومنی تر است.
از اینرو میگویند که روند فرگشتیگ سامانه ی فراورش، یک پرهون نیست، یک مارپیچ است که هر
پیچی در تراز بالاتر و دیگری به همان گوشه ی هندسی میرسد.
[ATTACH=CONFIG]2765[/ATTACH]
سزامندی تاگ یا همبود؟
سزامندی تاگی نمیتواند رودروی سزامندی همبودین باشد. آدمی جانداری همبودین است
و سرنوشت همه هومنان بسته به هم و بسته به کردار همدیگر است، هتّا اگر یکی آن سوی
آبهای اَبَردریای آرام و یکی این سو باشد. آلودگی هسته ای که در ژاپن هست، بر زندگی
من هم که در آنسوی دیگر جهان هستم، کارگر است. پس من نمیتوانم خود را در جهان تنها
دانسته و آزادی سرنوشت خود را برای سوراخ کردن کشتی گیتی بکار گیرم.
چه گونه ای از خاوندی فرو منشانه است؟
دارندگی و خاوندی چند گونه هستند، بر خی از انها فرامنشانه و برخی فرومنشانه هستند
ستیز هم بر سر این است که چه گونه ای از خاوندی فرو منشانه است و بازشناسی این
بدوش چه کسانی میباشد. روشن است که زمان که رومیان ، مردمان دیگر را به بردگی
میگرفتند، این برای انها از سزامندی های خودینه و فرامنشانه به شمار میرفت. در دین ها
هم هتّا نکوهشی از برده داری نشده و خود پیامبر اسلام . برای نمونه چندین برده و کنیز
( برده های مادینه) داشت و هیچ جای اسلام هم ، داشتن برده، چیزی نکوهیده و فرومنشانه
به شما نرفته که هیچ، داشتن ان مایه ی بزرگی و سربلندی هم بوده است! پس میبینیم که
در گذر زمان، دیدگاه هومن در باره ی اینکه چه چیزی فرامنشانه و چه چیزی فرومنشانه
است، با دیدن پیامد های این رفتار ها، دگرگون میشود و آنها در پی ساختن همبودی بهتر
و هومنی تر بر میآیند. بیگمان اگر آبراهام لینکلن هم مانند سرمایه دار فرنود آوری مینمود و
دارایی را سزامندی بی چون و چرای هر کسی میدانست، و قانون پاداش و تازیانه را که
از دید شما، ستون سرمایه داری است، تا ته آن بکار میبست، باید میگفت که این بردگان
به انگیزه ی گناه واپسماندگی خودشان برده شده اند و باید در راستای قانون "پاداش و
پادافره"، همچنان بردگی کنند تا جانشان درآید. خوشبختانه هومنگرایان نگر دیگری جز
این داشتند و دریافتند که قانون پاداش و پادافره را میتوان هومنی تر و کم درد تر ساخت.
چرا باید فرامنش بود؟
از سوی دیگر، بایستگی پیشرفت فرامنشانه هومنی این است که کارهای بد، گرچه سودآور
باشند، پاداش نگیرند. برای نمونه کسی که از راه دزدی و آدمکشی پولی را بدست آورده، باید
از سوی همبود، به زیر پیگرد برود ، چرا که اگر او در این کار کامیاب گردد، همگان برای کامیابی
بسوی دزدی و آدمکشی روی آورده و اینکار روشی بهنجار و "پسندیده" گردیده و زادمان هومنی
را به بیم خواهد افکند، چرا که آنگاه، هرکه بیشتر بدزدد و بکشد، برتر و زیرک تر شمرده میشود.
دارایی ها کلان و کیهانی که سرمایه داران بدست اورده نیز یک جور دزدی پنهانی با سود بردن
از ابزار سامانیک سرایه داری است که مارکس ساز وکار آنرا یافت و نشان داد که سرمایه دار،
از بالا کشیدن "ارزش افزوده" ای که از کار کارگر پدید میاید، فربه تر میشود.
وادادن در برابر رانه ها و سرشت جانوری و یا دگرگونی فرهنگی ان؟
سرمایه داران بر این باورند که سرشت آدمی پر از آز و خشم و تنبلی و نیاز است، که شاید
هم اینگونه باشد، چرا که این رانه ها از میلیاردها سال فرگشت که درآن، جانوران با کمبود ها
و گرسنگی ها و نبرد ها رودرو بودند، پدید آمده بودند. درست مانند شتر که چون میداند که
در بیابان چیزی برای خورونوش نخواهد یافت، زمانی که به چشمه و چاه آبی میرسد، ده ها
لیتر ان یکجا نوشیده و ده ها کیلو خوراک و نمک را یکجا میخورد و در کوهان خود انبار میسازد.
رانه انباشتن و آز برآوردن بیش و پیشتر نیاز ها نیز در این راستا پدید امده ، ولی اگر ما جهانی
داشته باشیم که مانند ان بیابان یاد شده نبوده و نیاز ها به آسانی و دادگرانه برآورده و سیراب
گردند، این رانه و این سرشت ژنتیک، انگیزه ی پیدایش خود را از دست میدهد. پس اگر ما در پی
آینده ای بهتر هستیم، نباید به آنچه هست خرسند بوده و روی سرشت های اهریمنی ادمی س
رمایه گذاری نماییم، بساکه بکوشیم که با فراهم ساختن باغ بجای بیابان، راه بهبود
فرهنگی و رهایی آدمی از سرشت جانورگونه و ددمنشانه را هموار کنیم .
کارگر کجا بهتر کار میکند و کجا، فروزه های هومنی او بیشتر برکشیده میشود؟
نگره ی سرمایه داری که هومنی را جانوری دوپا میپندارد و به اهریمنی ترین زاب های سرشت او برمیگردد،
میگوید که کارگر زمانی درست کار میکند که در یک دست کلوچه و در دست دیگر تازیانه داشته باشیم و نام
انرا سامانه ی پاداش و پادافره نهاده، ولی فربود این است که کارگر هم هومنی است که دارای فروزه های
ایزدی و نیک هم هست ( گذشته از اینکه اهریمن و ایزدی در کار نیست) و میتوان فروزه های نیکش را
برکشید. بهره کشی به زاب های اهریمین مینگرد و زاب های اهریمنی را هم درو میکند. چون کارگر و برده
میبیند که یکی دیگر از کار او فربه میشود و آزمندانه هر چه بیشتر به دارایی خود می افزاید و خود او در
این میان با بدبختی و گرسنگی و سرما و فرسایش استخوان و .. دست بگریبان است، هر چه میتواند از
زیر کار در میرود و برای همین، بهر کش ناچار میشود که سرکارگر تازیانه بدست، پلیس باتوم بدست،
ژاندارم تفنگ بدست، بادی گارد برای دزدیده نشدن پسرش، ماشین پادگلوله برای کشته نشدنش، دیوار
بلند برای پناهش و .. بسازد ولی اگر کارگر دریابد که دارد سزای درست خود را میگیرد و کسی از کار
او انگلوار بهره نمیکشد، و همچنین اینکه کارش برای بهروزی و خوشبختی خود و فرزندانش در یک
همبود بی تنش و بی ارتش و بی ژاندارم، و بی تازیانه نیاز است و نه برای روسپی بازی و زنبارگی
یک خان و یک سرمایه دار و یک برده دار، بهتر و بیشتر و از جان و دل کار میکرد و فروزه های
مینوی جای رانه های جانورگونه ای که از زمان دایناسوری مان به یادگار مانده ازما دور میشد.
پس اینجا هم به روشنی دیده میشود که سوسیالیسم، پرورنده ی مهاد های آرتائیک و برکشنده ی
فروزه های نیکوی فرامنشانه و خردمندانه است و سرمایه داری به وارونه، سرشت جانوری را برمیکشد.
پرورش نادانی دینی و جهان بینی های فریبنده، یا ماتریالیسم دانشیک؟
یکی از بزرگترین دشمنان بهره کشان و ستمگران در درازای تاریخ، آگاهی مردم بوده است
و همواره از انیرو گروه بسیاری از مردم این سامانه ها، در بیسوادی صفر ویا در تراز
آگاهی پایین سیاسی و دانشیک نگه داشته میشدند و یکی از بهترین راه ها برای کودن سازی
سیاسی و شست وشوی مغزی کارگران ، همان دین بود. یک قارچ انگلی در زیستبوم هست
که با تراویدن ماده ی روانگردان، قربانی خود را وادار میکند که فرمان او را انجام دهد
و بچه قارچ های او را بپرورد. دین ها هم از آدمها ، یک جور زامبی درست میکنند که در
نوکری سامانه ی سرمایه داری، تازه شاده و خشنود هم هست چون گمان میکند که خشنودی
یک خدایی را بدست اورده، چه نام این خدا یهوه باشد یا الله یا اسپاگتی پرنده. هم اکنون هم
پاپ و کلیسا، ایت الله های ایرانی و آخوند های سنی و .. همه در این راستا و برای دادگر
نمایش دادن سامانه ی بهره کشی این جهانی و پذیرفتن سرنوشت الهی ! کارسازند و سرسختانه
با هر دستاورد دانشیک که خدای بهره کشان را به زیر پرسش و گمان ببرد، در نبردند. از سوی
دیگر چون همین بهره کشان نیاز به دارو دارند که ایدزشان را درمان کنند یا جوانی شان را
دیرنده تر سازند و نیاز به فند دارند که در جنگها و بازار ها "پیروز" شوند، ناچارند که با
فشردن دندانها به هم، میان این دو رهگذر، مانور بدهند. ولی مارکسیست ها از همان آغاز،
دین و کجباور های دیگر را کنار نهاده بسوی دانش و خرد فراخواندند و برای همین در شوروی
به دانش و دانشگاه و فندآوری و راندن آخوندیسم از سیاست و فرمانروایی به پیشرفت های
درخشان دانشیک و فندی دست یافتند که جهان سرمایه را شـگفت زده و آشفته نمود.
آیا فرامنشانه تر است که برای بهره کشی از توده ها،آنهارا با افیون دین به خواب و فراپندار
فرو ببریم یا اینکه هومنی تر و فرامنشانه تر است که آنهارا آگاه و دانا بار بیاوریم ؟
[ATTACH=CONFIG]2766[/ATTACH]
سرمایه و ابزار فراورش برابر با ابزار کنترل است،
ابزار فراورش مانند کالاهای دیگر نیست، در پیک شماره یک و پیشین خود گفتیم که دارنده ی چنین ابزاری،
میتواند تنها به انگیزه ی داشتن آن، درخواست های خود را از کسانی که بدان نیازمند هستند، دیکته
نماید. در همان نمونه سرنیزه، از انجا که بی سر نیزه، شکارچیان نخواهند توانست شکار بسنده برای فرازیست
خود فراهم آورند، ناچار از پذیرش درخواست و بهره ی دارنده ی این ابزار میباشند. یا کسی که جز نیروی
کار خود چیزی ندارد، ناچار است که درخواست زمینداران را بارای کار ارزان روی زمین هایس بپدیرد چرا که
دگرگزین آن گرسنگی و مرگ است. همین است کار کارخانه داران در برابر کارگران، توده ی بیکار کارگر که
برای گرسنه نمایندن چاره ای جز پذیرفتن مزد استوار شده از سوی سرمایه دار را ندارد، دارای گزینه ی
آزاد نیست. هتّا در بهترین کشور های اروپایی، اگر یکی دوبار به کاری که دیوان کار برای او پیدا کرده است،
نرود، پول ماهانه اش را میکاهند تا جز گیاه چیزی نتواند بخورد! برای نمونه یک دکتر پزشک هم هتّا اگر
بیکار شده باشد و یا هنداسگر دانش اموخته ناچار است کار بیگاری " یک یورویی" انجام دهد و گرنه پول
ماهانه اش را فرو میبرند، گرچه بیکار شدنش هم گناه خودش نبوده و بدست کارفرما و یا بحران بوده باشد.
در کشور های سرمایه داری ناب ! مانند یونان و آمریکا که بدتر هم هست و باید لب خیابان در کارتون خوابید!
هم اکنون از اینرو، سرمایه داران با کنترل سرایداشت، در کنش و فربود، دولت و سیاست را هم کنترل کرده و به
زیر فرمان دارند و مردم تنها این گمان و پندار بیهوده را دارند که خودشان دارند سیاست را کنترل میکنند!
یکی دانستن خاوندی خودینه و خاوندی بر ابزار فراورش
یکی از بزرگترین ترفند ها سرمایه داران در گفت و ستیز ها، بویژه زمانی که نیوشندگان آنها ناآگاه و
یا کمآگاه باشند، این است که کمونیست ها میخواهند دارایی شما را از دستتان بگیرند و ...
ولی همچنان که گفتیم، دارایی بر هر چیزی روا نیست و دارایی به بخش میشود، بخشی که تنها به سرنوشت
خود دارنده, کار دارد, و آن دارایی بر کالاهای گسارشی و خانه و پوشاک و خودرو و .. است و یک دارایی
دیگر که به همگان و دیگران پیوند دارد و بر زندگی آنان کارگر است، و این همان دارایی بر ابزار فراورش
است. ااین دارای آزادی دیگران را از آنها میگیرد و آنان را به بردگی وامیدارد، هتا اگر از دید قانونی
و دایک، برده نباشند ولی در کار و کنش ، درست دچار همان ناچاری ها میباشند، یک باشنده ی فرا زمینی که با
تلسکوپ به زمین نگاه میکند، هیچ دگرسانی میان رفتار و کارکنش آدمها در زمان روم باستان و اکنون ، در
زمینه کار وفرورش نمیبیند. همچان آدمهایی دسته دسته در کشتزار ها و کان ها و کارخانه ها و ... کار
میکنند و زندگی بخور نمیری داشته و گروهی درست مانند سناتور ها و زمینداران و سرداران و سزارهای
روم، بر بستر خور و خواب و جفت گیری آرمیده و آسوده اند و گاهی هم یک لژیون را میفرستند که گروهی از
آن یکی هارا که دست از کار کشیده و شلوغی کرده اند را کشترار نمایند!
[ATTACH=CONFIG]2770[/ATTACH]
پس کمونیست ها برای اینکه آزادی همگان در ساختن سرنوشت خود یکسان باشد، (و این بیگمان یک فروزه ی
فرامنشی است)، ناچار از همگانی کردن ابزار فراورش میباشند. از آنجا که این دارایی های سرمایه داران,،
چنانکه در سازوکار بهره کشی روشن شد، خود از یک جور دزدی زیرکانه بدست آمده، نیز، این کار کمونیست ها تنها
میتواند دادگرانه و فرامنشانه شمرده شود. بیجا نبود که مردم رابین هود را دوست داشتند و هنوز
هم یک کهرمان نمادین در راه دادگری همبودین شمرده شده و هیچکس اورا فرومنش نمیپندارد.
دادگری و نیمایی، ستون مهادین آرتائیک
از مهند ترین پایه های آرتائیک، همان دادگری و نیمایی است که در بستر همبود، میتوان به
دادگری همبودین
دادگری در
برابری شانس ها، و
دادگری در بهره مندی و بخش کردن کالاهاست.
از آنجا که سرمایه، از یکسو، سرنوشت آدمی را بدست گروهی اندک سرمایه دار میسپارد، که کنترل دولت ها
و مردم را با ابزار ارتشتاری و/یا رسانه و روانی ( مانند آخوند و کشیش، رسانه ای ها و ایدئولوگ های
سرمایه داری ..) هم در دست دارد، بی اینکه براستی نماینده ی برگزیده مردم در یک گزیدمان براستی آزاد
و برابر شانس باشد، و هم انیکه از سوی دیگر،
در این سامانه، "سود" جایگاه ارزشی بالاتری از "هومنی"
دارد، پس هم آزادی گزینش مردم از انها گرفته میشود و آنها ناچارند یا گرسنه بمانند یا با سامه های کارفرمایان
و مزدی که آنان میپردازند، زندگی کمابیش بخور و نمیر خود را بگذرانند ( که ما در اینجا به آنجا به آنان
دگرگزین واژگشت و شورش و نابودی سرمایه داری و همگانی کردن سرمایه [= کنترل] را پیشنهاد میکنیم) ؛
و هم اینکه همواره لشگر بزرگی از بیکاران و گرسنگان در این سامانه ، نه ناخواسته، بساکه با پیرنگ، و برنامه،
پدید آورده میشوند که در "بازار کار"، کارگر همواره ناچار از پذیرش مزد ها و سامه های آنها باشد. بدینگونه
همه ساله، هزاران تن ماده های خوراکی و کالاهای گسارشی از میان رفته و به دریاها و آشغال دانی ها و خوراک
دام و ... ریخته میشود، همزمان با اینکه گروهی بزرگ از هومنی ، با بدبختی و بیبهرگی دست و پنجه نرم میکند
و کودکان از گرسنگی میمیرند و زنان از گرسنگی خودفروشی میکنند و کسان دیگر رو به دزدی ، قاچاق ماده های
روانگردان، قاچاق آدم، و دیگر بزه کاری ها روی میاورند. اینگونه، میتوان دید که بزهکاری و کژکاری، در پیوند
یکراست با سرمایه داری و بیدادگری همبودین است. نشانه ی ان هم این است که در هر کشوری که چپ ها و
نیروهای کارگری توانمند هستند و سرمایه داران را وادار به دادن مالیات بیشتر و بکار انداختن این پولها در
بستر همبود گرایی و یاری به ندار ها و بهداشت و .. نموده اند، آمار تبهکاری و بزهکاری نیز کاهش یافته.
پاداش و پافره ( کلوچه و تازیانه)
هوادارن سرمایه داری گاهی نیز ترفند دیگری را بکار بسته و میگویند که یک سامانه ی پاداش و پاد افره باید
باشد که کسی انگیزه ای برای کار کردن داشته باشد. این نگر از چند سو دارای گرفتاری است.
یکی اینکه روش تازیانه و کلوچه، برای کودکان و کسانی که به برنایی و آگاهی نرسیده اند بکار بسته میشود
و با خردان خود با اندیشه، میدانند و هوش میکنند که چرا یک کار خوب است و چرا بد، گرچه در کوتاهزمان
سود آور هم بنگر نرسد.
از سوی دیگر در سرمایه داری، کارگران و رنجبران، با اینکه بیش از دیگران نیز کار میکنند، چه کار پیکری و
فندی و مغزی و .. همواره بهره مندی کمتری از گروه مفت خور سرمایه دار که در فرناد های باهاما لم داده و
یا سهامدار بهمان کارخانه که از بیخ هیچ رُلی در روند کار و فراورش ، جز خوردن و گسارش ها بی رویه ندارد،
از بهره مندی ها و خوشی ها زندگی برخوردار است. باید اینجا از هوادارن سرمایه داری و نگره پاداش و پادافره
پرسید که گناه کارگر در این میان چه بوده که چنین پادافره و گوشمالی دریافت میکند و نیکوکاری و کارآمدی و
شایستگی آن مفت خور در چه بوده که باید چنین پاداش بزرگی برای کوشش هایش دریافت نماید؟
برابری در ساختن سرنوشت
یکی دیگر از نکوهش ها بر این تز پاداش و پادفره این است که چرا پادافره بدکاری ها و کژی های سامانه ی
بخور بخور سرمایه داری را باید کارگر پس بدهد؟ بانکها و بنگاه ها که از کژی سامانیک سرمایه داری ورشکست
شده و یا در هم میشکنند ( مانند همین تب و لرز و بحران واپسین) ، هزاران و ده ها هزاران کارگر از ساده گرفته
تا فندآور و هنداسگر و دانش آموختگان برین و .. بیکار شده و هستی و پس انداز خود را از دست میدهند. آیا
این پادافره یه گناهی از آنان بوده، اینها که سالها و دهه ها مانند خر کار کرده بودند؟! از سوی دیگر، از باژ مردم،
زیان های این بانکها نه تنها تاوانیده میشود، بساکه به گردانندگان ناکارآمد و مفت خور و ناشیسته ی آنان هم
بازخرید ها و پاداش های میلیونی و گاه میلیاردی داده میشود، که دستتان درد نکند که بانکتان ورشکست شد!؟
این است سامانه ی پاداش و پادافره سرمایه داری؟
سود از آنِ من و زیان از آنِ مردم ؟
پس می بینیم که از آنجا که سرنوشت مردم و همگان در فربود و در کنش، در دست سرمایه داران است ( پیشتر
نیز گفتیم که سرمایه یا ابزار فراورش، یک ابزار کنترل هم هست و یک دارایی "نورمال" نمی باشد) ، و مردم رُل
چندانی در گرداندن و گزیر یابی سرایداشتی ندارند ( و سیاست هم پیرو سریداشت است)، پس در سامانه ی
بهره کشانه ی سرمایه داری خودینه، برابری در ساختن سرنوشت کشور و مردم نیز براستی در میان نیست.
دمکراسی های پارلمانی سرمایه داری، یک تئاتر دمکراسی هستند ، همچنان که در جمهوری اسلامی هم ، یک
گونه بسیار بدتر این تئاتر را هم میتوان دید. پس دمکراسی فرهودین و راستین در یک سامانه ی سرمایه داری
شدنی نیست و سرمایه داری از بیخ با مردمسالاری و برابری مردم در ساختن سرنوشت خود، همخوانی و سازگاری
ندارد. برخی ایدئولوگ های سرمایه داری داویده اند که مردمسالاری، بخش سرشتین و زادی سرمایه داری است
که این هم یک چشم بندی بیش نیست، چرا که فراوان کشورهای سرمایه داری را میتوان دید که دارای دیکتاتوری
سرمایه ، با رنگهای دیکتاتوری ارتشتاری، دینی، مافیایی ... میباشند و اگر جایی هم تئاتر گزیدمان و مردمسالاری
هست، مانند جمهوری اسلامی و سوریه و مصر و مکزیک و هتّا خود آمریکا و اروپا، تنها تا انجایی است که
بیمی از سوی چپها و کمونیست ها و خواسته های راستین مردم نباشد و گرنه بیدرنگ، شمشیر را از رو میبندند
و فاشیسم نهانی و سرشتین خود را آشکار مینند، مانند هیتلر در آلمان که در بیخ برای سرکوب سوسیالیسم و
کمونیسم سرکار آورده شد و هیندنبورگ، نماینده فئودال ها و سرمایه داران بزرگ، چوبدست بزرگویزی را
به دست وی سپرد، یا فرانکو در اسپانیا و موسولینی در ایتالیا و کودتای ژنرال پینوشه، نوکر CIA و
نماینده ی بهره کشان شیلی و مس خوران بزرگ، و تاختن آمریکای جهانخوار به کشور های هتّا ریزی
مانند گرِنادا که کمونیست ها در آن واژگشت کرده و بهره کشان تبهکار و بسیار ستمگر آنجارا سرنگون
کرده بودند، نشان میدهد که سرمایه داری هیچ دوستی و پیوند سرشتین که هیچ، پیوندی ساختاری هم با
مردمسالاری ندارد و مردم سالاری نمایشی تنها رنگ روغنی است که برای فریب نیروی فراورش بکار میرود.
جایگاه نوآوری و آفرینندگی و جایگاه سرمایه
از انجا که خود سرمایه داران هم میدانند که سامانه یآنها بیداگرانه و بهره کشی آنان ناداوند است، میکوشند
بهانه ای برای دادگرانه نمایی این سامانه بتراشند و یکی از روا ترین و گسترده ترین این فریب ها این است
که سرمایه داران گویا دارند نان نوآوری و اندیشه ی آفریننده و ایده های درخشان خود را میخورند و این
هیچ پیوندی به سرمایه ی آنان ندارد! چیستان گشایی این داستان به سادگی این است که در همچه رهگذری،
آدم نوآور و آفریننده و آدمی که دارای سرمایه هست، هردو همان یک تن هستند. گواه اینکه: اکنون کارخانه های
بزرگ ، خودشان، کسانی را که کارشان ایده پروری و نوآوری و اندیشه (think tank) را بکار میگمارند
و به آنان مزد میدهد که پیرنگ ها ی نو، راهبرد های فندی ورسانه ای نوین و جز آنرا بیابند و هیچ کدام از
این نوآوران و دانشمندان که برای سرمایه داران کار میکنند، میلیاردر نمیشوند! چرا؟ چون سرمایه ندارند.
پس نوآوری و دانش و فند هم کالایی است که سرمایه میتوان بخرد و بکار گیرد و از ان بهره کشی نماید
و اگر یک سرمایه دار، روی ایده ها و نوآوری های خودش سرمایه گذاری کرده، سزای او تنها مزدی است
مرزمند، که از همان کار نوآوری اش سرچشمه میگیرد و باید برابر مزد یک فندآور و دانشمند دیگر و
همتراز خودش باشد، و دیگر میلیونهای او، از کار گارگران و از توان کنترل و زورگویی و بهره کشی
سرمایه اش میاید. برای نمونه کشور ما هم نوآور و باهوش کم ندارد ولی چون سرمایه ای برای راه اندازی
پنداره ها و اندیشه های و فند هایشان نداشتند، آنها به فراموشی سپرده یا ناچار patent ایده ی خود
را به سرمایه داران میفروشند و خود، اینگونه تنها مزد کالای خود را میگیرند.
بر این پایه، سزامندی یک سرمایه دار که خودش هم دارای فندآوری و اندیشه بوده، از سود، تنها ان
بخشی است که به ارزش کالایی ایده اش وابسته است و نه بیشتر. درست مانند دکاندار پیتزایی که
خودش هم در پیتزا یی خودش کار میکند، تنها ان سود و درآمدش "پاک" است که از کار خودش
و فرسایش دکانش سرچشمه میگیرد و نه آن سودی که از بر کار کارگرانش و ارزش افزوده ای که
آنان پدید اورده اند.
براین پایه، اینکه گویا سرمایه دار، پول نوآوری و آفرینندگی اش را میخورد، نادرست است،
تنها همان را نمیخورد و بخش ناروایی را هم بهمراه ان میخورد. گو اینکه من هم که هیچ
نوآوری و آفرینندگی و ایده و دانش فندی ندارم، میتوان سهام نوآرانه ترین کمپانی را بخرم
و از سود dividend آن بی اینکه مغزم یک دم هم نوآوری کرده باشم ، بهره مند میشوم.
همین گونه است این داو که گویا سرمایه دار نان و بهره ی توان سرایگردانی (management)
بسیار خوب خودش را میخورد!؟ که در اینجا هم باید گفت که در چنین رهگذری ، سرمایه دار و
سرایگردان اش در یک تن گردآمده اند و تنها آن بخش از درآمد او که برابر با مزد یک سرایگردان میباشد
پاک است و مانده ی آن بهره کشی و دزدی می باشد. گو اینکه اکنون دیگر سرمایه داران، مانند
گذشته، خودشان دیگر در کار گردانندگی، رُلی ندارند و اینکار را بدست زادمان نوین سرایگردانان
و کارگردانان سپرده اند و به آنان ازبرای توان گردانندگی شان مزد میپردازند.
پس اینجا روشن شد که "سرمایه دار" نه نان نوآوری اش را میخورد و نه نان کارگردانی و سرایگردانی
اش را و تنها و تنها از راه سرمایه اش پولدار و پولدار تر میشود که بخش ناپاک و ناروای درآمد اش
است و سزامندی راستین او همان مزد یک سرایگردان یا فندآور نورمال و همهوار ( معمولی) میباشد
و نه بیشتر! به زبان دیگر ما باید یک آدم سرمایه دار و فند آور/سرایگردان را که از فندش در فراورش اش
بهره میگیرد به دو آدم بخش کنیم:
یک: آدم فندآور/سرایگردان، که مانند یک کارگر و کارمند فند آور/سرایگردان
دیگر است و د
و: آدم سرمایه دار، که سرمایه اش دارد برای او "کار " میکند و او چون هر دو تن در یک تن است،
درآمد های هر دوی این رُل هارا در روند فراورش به جیب میزند که بخش یکم روا و بخش دوم نارواست.
روشن است که هامه ی مردم که چنین آگاهی ندارند، گمان میکنند که برای نمونه جابز ،دارد نان اندیشه
و ایده های فندی و دانش خود را میخورد !
[ATTACH=CONFIG]2769[/ATTACH]
بهره کشی و باز شدن قیچی میان دارا و ندار در جهان سرمایه
یکی دیگر از فربود های این جهان که نمیشود پس زد و نپذیرفت، ( چرا که آمار به روشنی نمایان کرده)
این است که هرگاه که سرمایه داران پیروز شده و فرمانروایی جهان را بیشتر در دست گرفته اند، جدایی
میان رده های پایین و بالا و دورای بهره مندی میان سرمایه داران و بردگان نوین شان، هر چه بیشتر
و بیشتر شده است. روشن است که این پولها پس از سوی ندار ها به سوی دارایان سرازیر شده است
و اینکار جز در سایه سرمایه داری و سازوکار بازار آزاد سرمایه و کار، شدنی نمیبوده. پس باید در اینجا
باز هوادارن سرمایه و بهره کشی پاسخگو باشند که کجای این روند، دادگرانه و در پی آن فرامنشانه و
در پسند آرتائیک میباشد؟
یادمان باشد که هرگونه دست اندازی دولت و مردم بجان آمده برای کنترل سود سرمایه داران و افسار زدن
به آز بی پایان آنان و اندرپاشیدن اندکی هومنی و همبودگرایی، ، هم که از سوی سرمایه داران، نکوهیده
شده و فریاد وا آزادی سر میدهند و بویژه نئو لیبرال ها که پیاده کننده سرمایه داری ناب هستند و در
این چند دهه جهان را به گند کشیده اند، ناگاه در چنین جایی فریاد " بیم کمونیست!" را سر میدهند !
[ATTACH=CONFIG]2767[/ATTACH]
ناچاری سرمایه داری در سرکوب آزادیخواهی و دادخواهی ملت های جهان
از آنجا که گرگ بهره کشی همواره نیاز به نیروی کار ارزان و بازار های کالاهای خود دارد تا
دشواری های آژگاهی اش را از متروپول های خود به دوش جهان پیرامون بنهد، ناچار است
که همواره با کشورها و فرمانروایانی سر وکار داشته باشد که پروانه ی دسترسی "آزاد" به
بنمایه های ارزان و نیرو کار ارزان انها بدهد. هر جایی که ملت ها شوریده باشند و یا هتّا
دولتی از سر پشتیبانی از سرمایه داری درونی و ملی خود، کالا های ملی را با یارانه ها
پشیتبانی کرده باشد، نخست سرو سدای بانک جهانی و سپس سر و کله CIA و یا ارتش
آمریکا پیدا میشود. آنها به همین انگیزه، و هم از ترس از گسترش اندیشه ی " الحادی
کمونیسم" ، جنگ سرد را به دوش جهان جوان کمونیستی نهادند و برای همین دولت
برگزیده ی شیلی را که با همان سنجه های دمکراتیک پارلمانی باختری روی کار امده بود
و میخواست بهره ی بیشتری از بنمایه های مس و .. کشور را در دسترس مردم و کارگران
بنهد، از میان برده و دیکتاوری ژنرال پینوشه نام را بجایش کاشتند که مس گران نشود!
آنها به ویتنام کوچک و کم توان تاختند تا هندوچین را به زیر نگین بهره کشان درآورند
ولی پراسنج ویت کنگ را به شمار نیاورده بودند و با پوزه ای خونین روانه ی آنسوی
آبها شدند. آنها ساندنیست های نیکاراگونه را که در پی دادگری همبودین بیشتر بودند،
باریختن پولهای هنگفت در دامان کنترا ها ( نوکران سرمایه)، از بهبود روز و روزگار
رنجبران باز داشتند، آنها هتّا شرم نکردند که با ارتش غول آسای خود، به کشور بسیار
کوچک
گرانادا که تازه ، خود را از دست سرمایه داران مفت خور رهانیده بود، یورش
برده و مردم دادخواه را به خاک و خون بکشند. بیجا نیست که اکنون آمریکا در سراسر
Invasion of Grenada - Wikipedia, the free encyclopedia
US-Invasion in Grenada – Wikipedia
گیتی دارای پایگاه های ارتشتاری است و هیچ ملتی را در آزادی خود رها نمیکند که هر
جور سامانه ای که را دوست دارند با کنار زدن بهره کشان، برپا سازند. در هر جایی هم
که انگشت فرو کردند، یک دیکتاتور بدتر و یا یک گروه بدتر بهره کش را سرکار اوردند
که تنها یک خویشکاری را میشناسند: باز کردن بازار ها و بنمایه ها برروی هیولای
دیوآسای سرمایه داری و امپریالیسم.
[ATTACH=CONFIG]2768[/ATTACH]
آنها در این رهبرد، چنان نیروهای سیاه و اهریمنی را پرورش دادند که سپس خود
گرفتار سیاهی این نیرو ها گردیدند، اینها برای کوبیدن شوروی که سامانه ی هومنی
ولی بیخدا و بی دین بود، از ابزار کهن بهره کشان، یا همان "دین" کژبهره برده و
با پروردن دیو سیاه اسلام ناب و بیرون کشیدن ان از ته چاه مورگوث هزاره ها ،
مجاهدین اسلام افغان و طالبان و تروریست های چچن و نوکران سرمایه ی عربستان
و اسلامیست های ترکیه و .. را پدید آوردند که سر انجام اینها به خود پرورندگانشان
هم نیشی سخت زدند.
سر ناکسان را بر افراشتن
و زیشان، امید بـِهی داشتن
سر رشته ی خویش، گـُم کردن است
به جیب اندرون، مار پروردن است.
فردوسی خرد افروز
[ATTACH=CONFIG]2771[/ATTACH]
اسلامیست افغان، آراسته به موشک زمین به هوای استینگر امریکایی
آیا این پدیده های ننگین ، فرامنشانه و هومنی بودن سرمایه داری و نیکی آن سامانه را
میرساند؟ سوسیالست ها و کمونیست ها، به وارونه، برای ملت ها سزامندی گزینش
را باز می شناسند و به دادخواهان هر کشوری که از آنان در باربر دشمن نیرومند یاری
خواستند، با همه ینداری و کمبود های درونی خود یاری رسانیدند، کوبا را از دست
زمینداران کوبایی که میخواستند به همراه ارتش آمریکا بار دیگر به اورنگ مفت خوری
خود بنشینند و کوبا را بار دیگر روسپی خانه و قمار خانه ی انگل های امریکایی
بنمایند، برهانند. در این راه هتّا بیم نابودی اتمی بدست آمریکا را که بارها بیش از آنها
نیرو ارتشتاری و اتمی و بنمایه و پول و ..داشت را در زمان پرزیدنت کندی !
به جان پذیرفتند تا آمریکا از خر شیطان پیاده شد و پیمان بست که دیگر هرگز
دست اندازی ارتشتاری در کوبا ننماید.
ناچاری گروه های سرمایه داری در ستیز با همدیگر
زمانی که هتّا یک کشور آزاد و کمونیستی هم در جهان نباشد، بازهم سایه ی جنگ از
سر هومنی کم نمیگردد. تازه آنگاه چون دل آنها از سوی شورش های آزاداخواهی آسوده
شده است، ستیز های درونی و هماوردی در بازار میان سرمایه داران برای بدست آوردن
بازار های برای خود و بستن دست دیگر سرمایه داران آغاز میشود. تنش ها هم اکنون
هم میان اروپا و آمریکا، آمریکای لاتین و آمریکا، ژاپن و کشور های آسه آن با اروپا و
آمریکا، تنش های روسیه با آمریکا و نزدیکی او به اروپا و .. همه بر سر چپاول بنمایه
ها و زاییده سرشت جهانخوار و گرگ آسای سرمایه داری است که یک سرمایه دار به
یک سرمایه دیگر هم بخششی روا نمیدارد و در پی گرفتن بازار و دارایی های او و بالا
کشیدن کمپانی ها و بانکهای هماورد خود است. در این میان سرمایه داران گروه بندی
های گوناگون یرا پدید میاورند که با چسب های ایدئولوژیک و یا دینی، یا نژادی و ...
نگه داشته میشوند و بر پاد دیگر گروه ها به جنگ پنهان یا آشکار میپردازند. پیش از پیدایش
کمونیسم که جهان یکسره در دست بهره کشان و سرمایه داران بود، جنگ جهانی یکم را که
از کشتارگر ترین جنگها بود، برای گشودن ناسازگاری هایی گروه های جهانی سرمایه داری و
امپریالیستی براه انداختند که در آن، بهره های آلمانی ها و اتریشی ها ... دست انگلیسیها و
فرانسوی ها ... افتاد. جنگ جهانی دوم نیز تا اندازه ای در همین راستا و پیامد جنگ یکم.
اکنون نیز میبینیم که پس از فروپاشی دشمن کمونیستی! که جهان دیگر گویا "آزاد" شده، جنگها
و دست اندازی ها و درگیری ها پایان نیافته وشوربختانه ، سرشت سیری ناپذیر سرمایه داری
آنرا دارد بار دیگر بسوی دژآمدی که بارها خونین تر است، و بسوی بردگی دیرنده ی هومنی میبرد.
ولی از انجایی که در سوسیالیسم این رانه ی گرگ مانند، و نیاز به چپاول بازار ها و نیرو های
ارزان کار نبود (و زندگی با آسودگی و استرس کمتری ، با هماوردی های دوستانه در کار و آفرینش
و نه برای سود و فرمانروایی بیشتر و نابودی هماوردان) ، سوسیالیسم هرگز بسوی جنگ نرفته و در
برابر هماورد خواهی و ها و بیمداد های آمریکا و جهانخواران، راه همزیستی آشتی آمیز را به آنها
پیشنهاد نمودند.
***
دادگرانه و در پی ان، هومنی و فرامنشی بودن کمونیسم به سادگی در این نهفته است
که بر پرداخت دستمزد راستین کارگران که ستون ها ی فراورش همبود هستند، پافشاری
میکند. بهوش باشیم که فرایافت "کارگر" در بستر مارکسیسم ، کسی است که نیروی کار
خود را چه فیزیکی و چه مغزی ، میفروشد و بس. ستیز سرمایه داران و مفت خوران
هم بر سر همین درسد از بهره است که به آنها پروانه بیش از پیش دارا شدن و زندگی لوکس
و تباه و انگلی داده و ندار شدن بیش از پیش را برای فراورندگان به ارمغانی زشت میاورد.
•
تاگ = فرد
سرایگردان = منجر
رانه = غریزه
پارسیگر