نقل قول:مجید محمدی
۱۳۹۳/۰۱/۲۲
حکومت دینی در ایران با شکل گیری و تحول و رفتارهای ویژهی خود موجب برآمدن و رشد پدیدههای تازهای در جامعهی ایران شده است.
یکی از این پدیدهها "مسلمان بی خدا"ست. امروز در ایران مسلمانانی هستند که نه فقط به شریعت و عرفان مذهبی بلکه به خدا و وحی و آموزههای پیامبر اسلام و ائمه ی شیعه هم اعتقادی ندارند و در عین حال خود را بی دین یا اهل دین دیگری نیز معرفی نمی کنند.
گروهی ممکن است مسلمانی این گروه را که بیشتر در مراسم و شعائر بروز می یابد یا به زبان جاری می شود ریاکاری و دورویی بنامند اما این پدیده فراتر از ریاکاری و دورویی به عنوان ویژگیهای اخلاقی و رفتاری است. گروهی هستند که واقعا به خدای اسلام و شریعت آن و رهبران دینیاش باور ندارند اما خود را مسلمان معرفی می کنند حتی در خارج از کشور که دیگر نیازی به این دورویی ندارند تا از حکومت پاداشی دریافت کنند یا از تنبیهات آن بگریزند.
فراتر از اسلام هویت
این مسلمانی حتی از "اسلام هویت" نیز فراتر می رود. کارکرد اسلام هویت آن است که در برابر هویات دیگر (دینی، فرهنگی، قومی، منطقهای) فرد را مجهز سازد.
به عنوان مثال فردی که در جمعی قرار می گیرد که گروهی از آنان یهودی و گروهی مسیحی کاتولیک یا پروتستان، گروهی امریکایی و گروهی اروپایی، گروهی گیاهخوار و گروهی همنجسگرا، یا گروهی ایرلندی و گروهی هلندی هستند و ایرانی بودن یا اصولا ملیت برایش عامل هویت به شمار نمی رود ممکن است احساس کند که بی دینی برای احساس تعلق کافی نیست و خود را که در خانوادهای مسلمان پرورش یافته مسلمان معرفی کند. امروز ما با مسلمانانی از ایران مواجه هستیم که هیچ نسبتی با خدای ادیان ابراهیمی ندارند و با کلام و شریعت مبتنی بر آن کاملا فاصله گرفتهاند اما همچنان خود را مسلمان معرفی می کنند.
چهار ویژگی مسلمانی بی خدا
این مسلمانی در برابر دینداری دیگران (خواه دینداری هویتی و خواه کلامی و شریعتمدارانه) تعریف نمی شود. این دینداری چهار مشخصه دارد:
۱. "غم گذشته" را می خورد به این معنا که به چیزی افتخار آمیز در گذشته متصل است. به همین دلیل تا موضوعی دیگر در گذشته قوت و قدرت پیدا کند (مثل آیین مهرگان یا گردنبند نقش تخت جمشید) مسلمانی بی خدا کنار گذاشتنه می شود.
۲. "آمیخته با خاطره" است به این معنا که بدان به عنوان بخشی از خاطرات متعلق به فرد (دل چسب یا دل ناچسب) نگریسته می شود. افراد احساس می کنند که اگر دیگر ابراز مسلمانی نکنند باید خاطرهی مادر بزرگشان را که با چادر سفید نماز می خواند یا اذان ظهر موذن زادهی اردبیلی یا دعای افطار شجریان را از ذهن پاک کنند یا احساس خوبی را که از رفتن به مسجد وکیل در شیراز یا مسجد شاه در اصفهان پیدا کردهاند فراموش کنند. کم نیستند ایرانیانی که برای قرار گذاشتن با دوست دختر خود از شاه چراغ شیراز یا امامزداده صالح در تهران استفاده کردهاند. اگر همین احساس با حضور در مقبرهی دانیال نبی در شوش یا معبد چغازنبیل در نزدیکی شوش یا کاخ آپادانای تخت جمشید و قبر کوروش در پاسارگاد پیدا شود یکی از ستونهای مسلمانی بی خدا فرومی ریزد.
۳. "تکثر گرا"ست. این مسلمانان به درستی متوجه شدهاند که توحید نتیجهی فرایندی طولانی از نزاع میان قبایل سامی در زادگاه دین یهود بوده است. آنها دیگر به این عنصر وحدت بخش و در عین حال سرکوبگر نیاز ندارند و می خواهند از آن آزاد شوند در عین آن که همهی مراسم و آیینهای آن را نمی خواهند به دور بریزند (مثل قربانی کردن برای شفا یابی). این مسلمانان به دلیل سنت هزار سالهی کلامی نمی توانند این خدای متشخص و یکه تاز را کنار بگذارند و نظام چند خدایی یا همه خدایی را به میان آورند و به همین دلیل اصل آن را کنار می گذارند.
۴. "نیایشی و نمایشی" است. این مسلمانان بی خدا ممکن است روزه بگیرند، تسبیح بگردانند، در مراسم ماه رمضان یا محرم مثل تهیه و توزیع نذری شرکت کنند یا حتی به مکه و کربلا و نجف و مشهد بروند. اما نیایش در اینجا بیشتر وجه تجربه کردن یک داستان را دارد تا عبودیت برای یک موجود ناشناخته. مسلمانی بی خدا بخشی از نیروی اجتماعی خود را مرهون داستانهایی است که در عرصهی عمومی به میدان آورده و این داستانها مثل داستان کربلا محبوبیت پیدا کردهاند. داستانهای معراج پیامبر اسلام یا غار حرا یا شق القمر به هیچ وجه مانند داستان کربلا مورد توجه مسلمانان ایرانی قرار نگرفتهاند.
چشم بستگی روحانیت
مشکل روحانیت در ایران آن است که این تحول را در نیافته است و صرفا به حرفهای خود گوش می کند. ۳۵ سال است که روحانیون از آسیبهای فرهنگی و کسانی که مقدسات را نفی می کنند یا بدانها باور ندارند شکایت می کنند و به هر حربهای مثل قتل برای حذف آنها تمسک جستهاند اما مشکل آنها در حوزهی فرهنگ که بسط بیدینی یا بیخدایی یا بی توجهی به شریعت است همچنان ادامه داشته و تشدید هم شده است. روحانیت شیعه در برابر جامعهی ایران به کری و کوری دچار شده است.
مسلمانان بی خدا با خدای اسلام که ریشه در جامعهی بدوی عربستان دارد و احکام و دستورات غیر قابل قبولی (در زمانهی امروز) صادر می کند مشکل دارند. اینها نمی توانند سنگسار و قطع دست و پا، ازدواج با کودک نه ساله، چند همسری، تحقیر زنان (محسوب کردن زن به عنوان نصف مرد) و حرمت موسیقی و نقاشی و مجسمه سازی و رقص را بپذیرند.
تجربهی حکومت اسلامی به مسلمانان ایرانی چهرهی واقعی خدای شارع را که چهرهای، عصبانی، انتقام جو، عبوس و بی توجه به رنجها و دردهای انسانی دارد (بر خلاف عیسی مسیح که غم آنها را می خورد) نشان داده است. بخشی از ایرانیانی که برای چهار دغدغهی فوق بدیلی یافتهاند و دیگر نیازی به مسلمانی برای رفع نیازهای خود نمی بینند به سراغ مسیحیت می روند چون خدایی قابل اتکا تر و انسانی تر در آن پیدا می کنند. در میان ادیانی که مسلمانان در ایران به آنها می گروند نه یهودیت، نه زرتشتی گری (که دین آبا و جدادی آنهاست) و نه بهاییگری که دینی مدرن و ساختهی خود آنهاست هیچ یک به اندازهی مسیحیت نتوانسته پیرو از میان مسلمانان پیدا کند.
اسلام زدایی از اسلام
اگر امکان به عرصه آمدن و ظهور مقدسانی تازه از ادیانی جدید یا کهن در ایران امروز وجود داشت تقدس انحصاری از خدای اسلام اخذ شده و در صورت اشیا یا افراد نیز دمیده می شد یا به عبارت دیگر، از اسلام "اسلام زدایی" می شد. اسلام زدایی از اسلام تاریخی و اسلام نهادی (روحانیت) در عقول و جانهای بسیاری از مسلمانان ایرانی انجام شده است اما هنوز به بخشی از ادبیات رسمی اهل فرهنگ و اقشار مختلف مردم تبدیل نشده است.
برای آن که مردم ایران پس از حذف حکومت دینی با اسلام کنار بیایند چارهای بجز اسلام زدایی از اسلام موجود نیست. همان طور که کلیسای کاتولیک امروز بخش عمدهای از میراث کلیسا را نفی و نقد کرده (مثل تفتیش عقاید یا خود حق پنداری در برابر دیگر ادیان) یا مسکوت می گذارد (مثل مبارزه با همجنسگرایی یا وسایل پیش گیری در سخنان پاپ فرانسیس) و بدین طریق از مسیحیت کاتولیک نوعی مسیحیت زدایی می کند دستگاه مذهبی شیعه نیز در آینده برای آشتی با مردمی که چند دهه با تمسک به حکومت دینی آنها را تاراج و سرکوب کرده مجبور به اسلام زدایی از اسلام خواهد شد.
مسلمانان بی خدا و اسلام زدایی از اسلام
آقای محمدی یک جامعه شناس است که گاهی مقالات خوبی دارد البته مقاله بالا را نمی توان از مقالات خوب ایشان دانست ولی مقاله بدی هم نیست. برای نمونه نمی توانیم افراد را که دارای چهار ویژگی بالا هستند را بیخدا نامید. شاید برخی از بیخدایان نیز دارای این ویژگی ها نباشند.
بهر حال نگاه تیزبینی دارد و با این که خارج نشنین است تحولات اجتماعی ایران را از نگر دور نمی دارد و همیشه دورادور مراقب است. هر چند من این را یک مقاله شتابزده می بینیم ولی بهر حال خوب است.
مجید محمدی - WiKi
ویکی پدیا فارسی اطلاعات بیشتری در باره ایشان دارد.
بیایید تا یک جور دیگر هم نگاه کنیم و آن هم داشتن مخاطب است. داشتن مخاطب خودش گاهی بسیار گرانبهاتر از نویسنده بودن و کنشگر بودن است.
آقای محمدی با توجه به تعریفی که می دهد شمار بسیاری را در جرگه بیخدایان قرار می دهد. اگر نگاه برخی از افراد این گونه هست و بسیاری را می دانند چرا در این سایت ما محدود شده ایم؟
چرا ما در خود توانایی انجام کارهای اجتماعی را نمی بینیم؟ آیا آمادگی روانی برای چنین کارهایی وجود ندارد؟