«واکنش مرد آلفا»
مردان آلفا آنقدر باهوش نیستند که به ظرافتهای پنهان درپس کنش و واکنش اجتماعی پی ببرند، اما به دلیل رهبری طبیعی گروه حساسیتی غریزی نسبت به «چالش معطوف به قدرت» نشان میدهند.
هرکس تا به حال تلاش کرده قدرت اجتماعی خود را از طریق آلفا بودن بازسازی بکند میداند که رهبری اغلب پوزیشنیست گشوده به روی هرکس که نسبت به اشغال آن اقدام میکند، یعنی کافیست اراده بکنید، دیگران رهبری شما را با آغوش باز و لبخندی گشوده میپذیرند. چرا؟ دلیل اصلی آنست که رهبری در اغلب مواقع برابر است با تصمیمگیری، و تصمیمگیری برابر است با سرمایهگذاری از اعتبار، احترام، موقعیت، محبوبیت، مقبولیت و در یک کلام «تصویر اجتماعی».
هیچکس نمیخواهد تصمیم بگیرد «شام کجا بریم» چون ممکن است غذا بد باشد، دیر برسید، گران باشد، راه ترافیک داشته باشد، جای پارک پیدا نشود و … هیچکس نمیخواهد تصمیم بگیرد «کجا برویم خوشگذرانی» چون ممکن است آنجا که انتخاب میکند هیچ خوش نگذرد، ایدهی او از خوشگذرانی هماهنگ با ایدهی دیگر اعضای گروه نباشد و … همهی این احتمالات در صورت رخ دادن به نحوی منفی بر وجهه و چهرهی اجتماعی شخص تصمیمگیرنده تأثیر خواهند گذاشت. پس تنها کسانی اقدام به رهبری، یا «تصمیمگیری مداوم» همراه با آن میکنند که یا فاقد هوش بسنده برای تشخیص عواقب احتمالی تصمیمات خود هستند، یا آنقدر معتمد به نفس خویش هستند که بعید میدانند تصمیمی اشتباه بگیرند و یا به کلی افرادی دلیر هستند که ریسک بیاعتباری و بیآبرویی را به جان میخرند تا شیرینی در رأس بودن را تجربه بکنند.
مردان آلفا مردانی هستند که جرأت به خرج دادهاند، تصمیم گرفتهاند و تصمیمشان با موفقیت همراه بوده. در تجربیات شخصی من، سه مرتبهی اول اهمیتی حیاتی در برانگیختن «ایمان» مردان دیگر به شما دارد. یعنی اگر بتوانید در آغاز آشنایی سه تصمیم توأم با موفقیت نسبی اتخاذ بکنید، مردان جمع رهبری شما را میپذیرند و تا میزانی بسیار فراتر از حکم عقل سلیم، از شما پیروی میکنند، ولو آنکه دهها تصمیم فاجعهآمیز بگیرید.
فرض بگیرید که برای اولین بار است که با دو نفر از همکارانتان خارج از محیط کاری بیرون میروید. شما تصمیم میگیرید که برویم به فلان پاساژ برای دختربازی. وقت رسیدن به مقصد، به رغم اعتراض یکی از همراهان، ماشین را به جای خیابان خلوط کنار پاساژ، میبرید در پارکینگ. به محض عبور از درهای ورودی مرکز خرید کذایی، با انبوهی از دختران جوان و زیبا روبرو میشوید و یکی دو ساعت آینده را به شادی و خوشی سپری میکنید. از هیجان تماشای دختربازیهای شما، یکی از دوستانتان تصمیم میگیرد یک صفایی به کمد لباس خود بدهد کتی جدیدی خریداری بکند. پس از آنکه کت را انتخاب کرد فروشنده به هنگام تخفیف کمی ناخن خشکی میکند. شما اصرار میکنید که دوستتان کت را نخرد، و او را به زور از مغازه بیرون میکشید. بر حسب اتفاق، چند ویترین جلوتر، همان کت را با تخفیفی فصلی برای فروش گذاشتهاند. سرحال از دختریبازی و خرید ارزانی که داشتهاید از پاساژ بیرون میزنید تا در آبمیوهفروشی کوچهی کنار پاساژ گلویی تازه بکنید، که میبینید تمام ماشینهای پارک شده در آن خیابان جریمه شدهاند. در این لحظه، به طور ناخودآگاه، احترام دو همکار شما برایتان چند برابر میشود، و آشکارا رهبری شما را میپذیرند. شما ارزشمندی خود را اثبات کردهاید، با انتخاب محل خوشگذرانی درست، خرید به جا و جای پارک مناسب، سه تصمیم موفقیتآمیز گرفتهاید. شایستگی شما برای رهبری آزموده شده، به اثبات رسیده است.
زنان از آنجاکه به شدت نسبت به چهرهی اجتماعی خود حساس هستند و فاکتوری که جایگاه آنها را در هرم قدرت اجتماعی مشخص میکند روی صورتشان حک شده، معمولاً وظیفهی رهبری را به مراتب درجات دشوارتر از مردان مییابند و آنرا بر عهدهی پائینترین عضو گروه، یا زشتترین دختر جمع میاندازند.
فارغ از آنکه کدامیک از این سه محرک باعث اقدام به اشغال جایگاه رهبری از سوی آلفا شده باشد، مرد آلفا نسبت به موقعیت خود در جمع حساس و آگاه است، و هرگونه حملهای بر تصویر اجتماعی خود را با مقاومتی سخت و گلدرشت پاسخ میدهد. پس نخندیدن شما به جوک خود را حمل بر آنچه که هست، یعنی حملهای قدرتمند کرده، میکوشد در ادامه آنرا «تلافی» بکند.
تلاش برای تلافی اغلب ناکام میماند زیرا جنونپیشه دم به تله نمیدهد و گفتگو خیلی زود تبدیل به بازی موش و گربهای میشود که در آن یک طرف سعی میکند ضربات وارده را پاسخ بدهد و در این تلاش قدرت خود را هرچه بیشتر تسلیم خشم میکند. مرد آلفا هیچ شانسی در برابر جنونپیشه ندارد.