ماجرای جوک بیمزه! -
Ouroboros - 02-24-2015
برای درک بازی سناریویی که در ادامه مییابد شما باید دو کار انجام بدهید: اول آنکه فرض بکنید تئوری «قدرت اجتماعی» حقیقت دارد، یعنی جامعه دارای سلسلهمراتبیست که بر مبنی جایگاه افراد در آن، میزان بهرهمندی ایشان از هر فاکتور که میتوان از طریق آن «قدرت» را اندازهگیری کرد افزایش مییابد. اینکه آیا قدرت مذکور برآمده از جایگاه وی در آن سلسلهمراتب مذکور است یا بالعکس را فراموش بکنید، اینکه چه افرادی طبقات بالای این سلسلهمراتب را آشغال میکنند، چه ویژگیهایی دارند و برچه مبنایی چنین کردهاند را نیز فراموش بکنید. همینقدر کافیست که بپذیریم آدمها هرچند یک رابطه را در موقعیتی برابر شروع میکنند، بلافاصله و در ادامه، از روشهای متفاوت در جایگاههایی نابرابر قرار میگیرند.
فرض دومی که باید بپذیرید آنست که این قدرت مواج و قابل انتقال است. با پذیرش این دو فرض از سوی شما، میتوانیم به بازگفتن سناریوی فرضی بپردازیم.
ماجرای جوک بیمزه! -
Ouroboros - 02-24-2015
سناریوی فرضی
تصور بکنید که ما میآییم میزان قدرت اجتماعی دو نفری که در حال گفتگو با هم هستند را به طور پیشفرض ۱۰۰ امتیاز تقسیم میکنیم. در واقعیت امر نیز، در آغاز هر رابطهای، دو طرف قدرتی برابر دارند، اما با کوچکترین کلام یا کنشی شاخص آن دگرگون میشود.
یکی از ایندو نفر جوکی تعریف میکند، این تلاشیست برای خنداندن طرف مقابل. خندیدن احساس خوبی در مخاطب، و نیز جمع پدید میآورد. یکی شدن حضور یا تصویر یا صدای شما با احساسی خوشایند باعث افزایش امتیازتان خواهد شد. فرض میگیریم که عمل تعریف کردن جوک برای شخص جوکگو ۱۵ امتیاز قدرت هزینه میبرد، یعنی او با گفتن جوک، ۱۵ امتیاز قدرت اجتماعی خرج میکند. اکنون شما به عنوان مخاطب او، با خندیدن به جوک وی، ۲۰ امتیاز به او باز میگردانید. این یک تبادل قدرت سالم در روابط اجتماعیست.
دو طرف از این معامله سود میبرند و رابطهی عاطفی و اجتماعی میان آنها، یا شاخص «صمیمیتشان» بیشتر میشود. شخصی که با ریسک کردن قدرت خود پیشدستانه اقدام به جوک گفتن کرده، کمی بیشتر سود دریافت میکند، ممکن است هر دو طرف به نوبت برای هم جوک بگویند و از این طریق رابطهای شاد و مطلوب داشته باشند، ممکن است یک طرف بیشتر جوک بگوید و طرف مقابل با خندیدن به جوکهایی که شاید حتی زیاد خندهدار نیستند تلاش او را پاداش بدهد و … همانطورکه گفتم این رابطهای سالم است، این رابطهی مردم عادی با یکدیگر است.
اکنون سناریو را دوباره تکرار میکنیم، اما طرف دوم، یعنی شنوندهی جوک، اینبار عکسالعملی خارقالعاده نشان میدهد: من با دقت به شما گوش میکنم، اما پس از تمام شدن جوک هیچ نمیخندم، بلکه پس از چند ثانیهی برای شما سنگین و طولانی که خیره نگاهتان کردم، با لحنی پرسان و کنجکاوی احتمالاً ساختگی میپرسم، «تمام شد؟!».
ماجرای جوک بیمزه! -
Ouroboros - 02-24-2015
احساس ناجوری که در این لحظه به شما دست میدهد، به معنی تحت الفظی کلمه قدرت اجتماعی شماست که دارد از بدنتان خارج میشود!
این ضربهای به تصویر و قدرت اجتماعی شما وارد میآورد، نه فقط ۱۵ امتیازی که شما هزینه کرده بودید هدر رفته، بلکه ۱۵ امتیاز دیگر نیز برای «بیمزه بودن» یا چیزی از این قبیل از دست دادهاید. طرف مقابل اما با هزینهی شما ۱۵ امتیاز به دست میآورد زیرا اکنون در موقعیت برتری قرار گرفته، نه فقط قادر بوده خود را در مقام قاضی قرار بدهد، بلکه با رد فرضیهی بامزگی شما به طور تلویحی این پیام را مخابره کرده که رابطه با شما برایش آنقدر مهم نیست. این واکنشیست بیمار، عصبی و خصمانه. این واکنش جنونپیشه است.
اگر خاطرتان باشد هر دو طرف با ۱۰۰ امتیاز شروع کردند، اکنون اما جنون پیشه ۱۱۵ امتیاز دارد و قربانی او ۷۰ امتیاز. این اختلاف قدرت به هر ناظر جدیدی که به جمع وارد بشود از طریق تنش پنهان، زبان بدن و … هویداست. قربانی ِ جنونپیشه خود نمیداند اما از اینجا به بعد رابطه را واکنش او به این عدم توازن است که مشخص میکند، و البته که ما به برسی این واکنشها خواهیم پرداخت.
ماجرای جوک بیمزه! -
Ouroboros - 02-24-2015
واکنش مرد شریف در انکار
واکنش اول و از همه شایعتر آنست که این هجمهی خصمانه را نادیده بگذارد و وانمود بکند که حتماً واقعاً جوکی که گفته خندهدار نبوده و اصلاً مهم نیست. این معمولاً گزینهای است که مردان معمولی، یا آدمهای شریف در مواجه با چنین موقعیتی انتخاب میکنند. در این سناریو شخص نه فقط واکنش عاطفی خود را نادیده میگیرد و احساس بدی که کرده را الگوی رفتار خود نمیکند، بلکه تا اندازهای تقصیر خطای خصم خود را نیز به گردن میگیرد(«حتما واقعا جوک بدی بوده»، «شاید من آنرا بد گفتم»...)، این روشیست برای عبور کردن از این احساس نامطلوب با حداقل لطمه به رابطه، زیرا قربانی تصور میکند که اصل رابطه با همان مختصاب قبلی هنوز پابرجاست و این تنها دستاندازی مزاحم بر سر راه ِ پیشتر هموار است.
ماجرای جوک بیمزه! -
Ouroboros - 02-24-2015
«خودکشی بازندهی بیخبر از همه جا»
واکنش نوع دوم آنست که شخص متوجه ضربهای که دریافت کرده میشود، اما به جای نادیده گرفتن آن، میکوشد این ضربه را با گفتن جوکی بامزهتر و هزینهی قدرتی بیشتر جبران بکند. این معمولاً واکنش فردیست که نمیداند همه با امتیاز برابر ۱۰۰ شروع میکنند و به دلیل کمبود شدید اعتماد بنفس، عقدههای جورواجور حقارت و … امتیاز خود را بسیار کمتر از ۱۰۰ تصور میکند، حتی وقتی هنوز رابطهای شروع نشده. او بدن خود را برای تازیانههای بعدی جنونپیشه داوطلب میکند به امید آنکه شاید بتواند دل او را به دست بیاورد و به عنوان پائینترین حلقهی جمع مورد پذیرش قرار بگیرد. در آغاز سومین جوکی که از سوی جنونپیشه نادیده گرفته شده یا از آن بدتر، با خندهای آشکارا مصنوعی و الکی همراه شده میتوان تشخیص داد که قربانی از آغاز هم نه در پی رسیدن به تبادل امتیازی همپا و تحکیم رابطه در موقعیتی برابر، بلکه درپی دریافت تائیدیه از مرجعی بالادستی بوده.
ماجرای جوک بیمزه! -
Ouroboros - 02-24-2015
واکنش «خودشیفتهی درونگرا»
نارسیسیست با خود میاندیشید، و شاید حتی به زبان بلند تکرار میکند که «حتما جوک را نفهمیدهای»، و بار عاطفی حملهی جنونپیشه را از دوش ذهن خود برمیدارد. او چنان خودشیفته است که خندهدار نبودن جوک خود را هرگز گزینهای محتمل تلقی نمیکند، اما آنقدر از دینامیک قدرت در جامعه آگاه هم نیست که متوجه حملهی طرف مقابل باشد یا از باختن امتیاز در این مبادلهی اجتماعی چیزی بفهمد. او موجودیست ذاتاً درونگرا و گمان میکند مادامی که کسی را آدم حساب نمیکند از داوری آنها نیز در امان است. آدم حساب نکردن دیگران چتر حمایتی بسیار برجستهای برای عواطف ما نسبت به داوری منفی آنهاست، حرف یا نظر کسی که او را آدم حساب نمیکند تأثیری بر عواطفتان ندارد، اما همچنان تأثیر اجتماعی آن حرف یا نظر بر چهرهی بیرونی شما واضح و پابرجاست. پس دغدغهی اصلی نارسیسیست نیز در پایان کار فیدبک عاطفی اوست، و از این جهت قربانی خوبی برای جنونپیشه به حساب میآید، به خصوص که نارسیسیست به طبع کنش و منشی که دارد منفور جمع نیز هست و حملهی جنونپیشه افزون بر تقویت تصویر او در مقام مردی قویتر، به تصویر او در مقام مرد محبوب جمع نیز یاری خواهد رساند.
ماجرای جوک بیمزه! -
undead_knight - 02-24-2015
امیر عمدا واکنش جنون پیشه به رفتار جنون پیشه دیگه رو ننوشتی!؟یا شایدم موکول کردی به بعد؟ :))
ماجرای جوک بیمزه! -
Ouroboros - 02-25-2015
موکول شده است به بعد. اما اگر چیزی به نظرتان میرسد بنویسید، فقط حواستان باشد که اینها فرضیات عقلانی نیست مشاهدات عینیست از اتفاقاتی مشابه. من این روزها دوباره به کسر وقت دچار شدهام اما حتما روزی یکی دو ساعت اینجا خواهم نوشت.
ماجرای جوک بیمزه! -
Ouroboros - 02-27-2015
«واکنش مرد آلفا»
مردان آلفا آنقدر باهوش نیستند که به ظرافتهای پنهان درپس کنش و واکنش اجتماعی پی ببرند، اما به دلیل رهبری طبیعی گروه حساسیتی غریزی نسبت به «چالش معطوف به قدرت» نشان میدهند.
هرکس تا به حال تلاش کرده قدرت اجتماعی خود را از طریق آلفا بودن بازسازی بکند میداند که رهبری اغلب پوزیشنیست گشوده به روی هرکس که نسبت به اشغال آن اقدام میکند، یعنی کافیست اراده بکنید، دیگران رهبری شما را با آغوش باز و لبخندی گشوده میپذیرند. چرا؟ دلیل اصلی آنست که رهبری در اغلب مواقع برابر است با تصمیمگیری، و تصمیمگیری برابر است با سرمایهگذاری از اعتبار، احترام، موقعیت، محبوبیت، مقبولیت و در یک کلام «تصویر اجتماعی».
هیچکس نمیخواهد تصمیم بگیرد «شام کجا بریم» چون ممکن است غذا بد باشد، دیر برسید، گران باشد، راه ترافیک داشته باشد، جای پارک پیدا نشود و … هیچکس نمیخواهد تصمیم بگیرد «کجا برویم خوشگذرانی» چون ممکن است آنجا که انتخاب میکند هیچ خوش نگذرد، ایدهی او از خوشگذرانی هماهنگ با ایدهی دیگر اعضای گروه نباشد و … همهی این احتمالات در صورت رخ دادن به نحوی منفی بر وجهه و چهرهی اجتماعی شخص تصمیمگیرنده تأثیر خواهند گذاشت. پس تنها کسانی اقدام به رهبری، یا «تصمیمگیری مداوم» همراه با آن میکنند که یا فاقد هوش بسنده برای تشخیص عواقب احتمالی تصمیمات خود هستند، یا آنقدر معتمد به نفس خویش هستند که بعید میدانند تصمیمی اشتباه بگیرند و یا به کلی افرادی دلیر هستند که ریسک بیاعتباری و بیآبرویی را به جان میخرند تا شیرینی در رأس بودن را تجربه بکنند.
مردان آلفا مردانی هستند که جرأت به خرج دادهاند، تصمیم گرفتهاند و تصمیمشان با موفقیت همراه بوده. در تجربیات شخصی من، سه مرتبهی اول اهمیتی حیاتی در برانگیختن «ایمان» مردان دیگر به شما دارد. یعنی اگر بتوانید در آغاز آشنایی سه تصمیم توأم با موفقیت نسبی اتخاذ بکنید، مردان جمع رهبری شما را میپذیرند و تا میزانی بسیار فراتر از حکم عقل سلیم، از شما پیروی میکنند، ولو آنکه دهها تصمیم فاجعهآمیز بگیرید.
فرض بگیرید که برای اولین بار است که با دو نفر از همکارانتان خارج از محیط کاری بیرون میروید. شما تصمیم میگیرید که برویم به فلان پاساژ برای دختربازی. وقت رسیدن به مقصد، به رغم اعتراض یکی از همراهان، ماشین را به جای خیابان خلوط کنار پاساژ، میبرید در پارکینگ. به محض عبور از درهای ورودی مرکز خرید کذایی، با انبوهی از دختران جوان و زیبا روبرو میشوید و یکی دو ساعت آینده را به شادی و خوشی سپری میکنید. از هیجان تماشای دختربازیهای شما، یکی از دوستانتان تصمیم میگیرد یک صفایی به کمد لباس خود بدهد کتی جدیدی خریداری بکند. پس از آنکه کت را انتخاب کرد فروشنده به هنگام تخفیف کمی ناخن خشکی میکند. شما اصرار میکنید که دوستتان کت را نخرد، و او را به زور از مغازه بیرون میکشید. بر حسب اتفاق، چند ویترین جلوتر، همان کت را با تخفیفی فصلی برای فروش گذاشتهاند. سرحال از دختریبازی و خرید ارزانی که داشتهاید از پاساژ بیرون میزنید تا در آبمیوهفروشی کوچهی کنار پاساژ گلویی تازه بکنید، که میبینید تمام ماشینهای پارک شده در آن خیابان جریمه شدهاند. در این لحظه، به طور ناخودآگاه، احترام دو همکار شما برایتان چند برابر میشود، و آشکارا رهبری شما را میپذیرند. شما ارزشمندی خود را اثبات کردهاید، با انتخاب محل خوشگذرانی درست، خرید به جا و جای پارک مناسب، سه تصمیم موفقیتآمیز گرفتهاید. شایستگی شما برای رهبری آزموده شده، به اثبات رسیده است.
زنان از آنجاکه به شدت نسبت به چهرهی اجتماعی خود حساس هستند و فاکتوری که جایگاه آنها را در هرم قدرت اجتماعی مشخص میکند روی صورتشان حک شده، معمولاً وظیفهی رهبری را به مراتب درجات دشوارتر از مردان مییابند و آنرا بر عهدهی پائینترین عضو گروه، یا زشتترین دختر جمع میاندازند.
فارغ از آنکه کدامیک از این سه محرک باعث اقدام به اشغال جایگاه رهبری از سوی آلفا شده باشد، مرد آلفا نسبت به موقعیت خود در جمع حساس و آگاه است، و هرگونه حملهای بر تصویر اجتماعی خود را با مقاومتی سخت و گلدرشت پاسخ میدهد. پس نخندیدن شما به جوک خود را حمل بر آنچه که هست، یعنی حملهای قدرتمند کرده، میکوشد در ادامه آنرا «تلافی» بکند.
تلاش برای تلافی اغلب ناکام میماند زیرا جنونپیشه دم به تله نمیدهد و گفتگو خیلی زود تبدیل به بازی موش و گربهای میشود که در آن یک طرف سعی میکند ضربات وارده را پاسخ بدهد و در این تلاش قدرت خود را هرچه بیشتر تسلیم خشم میکند. مرد آلفا هیچ شانسی در برابر جنونپیشه ندارد.
ماجرای جوک بیمزه! -
Ouroboros - 02-27-2015
«رأس هرم قدرت و هرم محبوبیت»
نوشتهی بالا شاید موجب سردرگمی خوانندهای شود که تاکنون گمان میکرده مرد آلفا در رأس هرم قدرت اجتماعی قرار میگیرد. واقعیت آنست که هرچند مرد آلفا قدرتی بیبدیل در اختیار دارد، آن قدرت چنانکه گفته شد با مسئولیتی سنگین و ریسکی بالا همراه میشود. در بازی شطرنج، شاه هدف تمام حملههاست، اما کسی کاری با یک اسب ساده که از جریان بازی نیز بیرون ایستاده ندارد. آن اسب اگر موقعیت خود را حفظ بکند و از فرصتها بهره بگیرد، حتماً چند پیاده خواهد گرفت. شاید حتی بتواند جای ویزیر و شاه را نیز پر بکند.. از شطرنج خارج شدیم به جهان استعارهها رفتیم، اما واقعیت آنست که قدرت مستقیم بهای پیشپرداختی لازم دارد، و جنونپیشگان اغلب از پرداخت هرگونه بهایی تن میزنند. نتیجتاً برای آنها مطلوبتر آنست که موقعیت رهبری، با تمام دردسرهایی که دارد را به دیگری بسپرند و از طریق چالشهایی لحظهای و کمجان همچون همین نخندیدن به یک جوک، موقعیتی متزلزل و جایگاهی ممتاز در جمع پیدا بکنند که قدرتی متوسط، مسئولیتی ناموجود و نفوذی نسبتاً بالا دارد.
در وضعیت طبیعی، هنگامی که یک مرد آلفا بازی را به مردی دیگر میبازد، جایگاه خود را از دست میدهد و آنرا برای مرد مذکور خالی میکند. جنونپیشگان اما با آنکه آلفای جمع را به محض ورود به چالش فرامیخوانند و به تمسخر میگیرند و تا آستانهی شکست میبرند، به او اجازهی گریختن آبرومندانه از لبهی پرتگاه را میدهند و دوباره از زیر نور به آغوش سایهها پناهنده میشوند. چرا؟ بخشی از آن به دلیل بیمیلی این افراد به ریسکپذیری و مسئولیتپذیریست، اما بخشی هم برآمده از خفت طبع و منفعتطلبی مبتذلیست که دارند. صرف اینکه کسی قادر است قدرت را به چالش بکشد و تحقیر بکند به این معنی نیست که انسانیست درپی رهبری کردن آن جمع به موقعیتی بهتر برای نفع عمومی و شخصی متقابل.
جنونپیشگان اغلب درگیری ذهنی بسیار بیشتری با منافع شخصی خود دارند، و یکی از نهادهای اصلی شخصیت ایشان این باور است که میان نفع شخصی و جمعی تضادی دائمی و آشتیناپذیر در میان است که تنها راه فایق آمدن به آن فریبکاری و برانگیختن کسان به عملی در تضاد با منافع خودشان است. از آنجاکه جنونپیشگان اغلب خودفریبی میکنند که «همه به اندازهی من خودخواه هستند، اما به اندازهی من باهوش نیستند که آنچه میخواهند را به دست بیاورند»، برای فریب دادن دیگران به خودخواهی ایشان متوسل میشوند.
این واقعیت است که همه در پی منافع شخصی خودشان هستند، اما این دروغ است که همه «فقط» در پی منافع شخصی خودشان هستند. یک انسان از منظر عاطفی و روانی سالم، به محبوبیت خود در جمع، سلامت جمع تا وقتی که با سلامت او در تضاد قرار نگرفته، آرامشی که در زندگی دارد، و از همه مهمتر، بهایی که ممکن است آن نفع برای دیگران داشته باشد اهمیت میدهد. بله، وجدان حقیقت دارد، ولو آنکه بسیار ضعیفتر از آن چیزیست که رمانتیکها ادعا میکنند، ولو آنکه هر روز ضعیفتر هم میشود و ولو آنکه ما برای انجام دادن کوچکترین رفتاری از سر وجدان خشک و خالی نیازمند تمرین بسیار شدید و زیادی هستیم.
در بازگشت به بحث اصلی، جنونپیشه از آلفا زهرچشم میگیرد اما او را از تخت پادشاهی بیرون نمیاندازد، باقی اعضای جمع یا نسبت به این قدرتنمایی بیاعتنا هستند، یا عقبنشینی جنونپیشه در لحظهی آخر را نشانهی پیروزی آلفای خود تلقی میکنند و با آرامش به موقعیت روانی که هر انسان سالمی خواستار آنست، یعنی پیروی از رهبری مقتدر باز میگردند. اما آلفا بهتر میداند، او از روابط پیچیدهی قدرت اجتماعی، در مرحلهای آگاه یا غریزی مطلع است، میداند که دندان تیز بر گلوی قربانی چه احساسی دارد زیرا خودش به طور روزمره به شکار میرود و تا به اینجا رسیده، گلوها دریده! این است که با شگفتی و میزانی قدرشناسی ناخودآگاه نسبت به جنونپیشه، با احترامی «خاص» که هرگز برای دیگر مردان تحت رهبری خود قائل نیست رفتار میکند و به فیدبک او اهمیتی ویژه میدهد. او در مرحلهای از خودآگاهی مطلع است که جنونپیشه میتواند هر وقت خواست او را برکنار بکند و جایش را بگیرد.