12-03-2013, 12:55 PM
من اعتقاد دارم که ارزش موجوداتی که به خوشبختی بیشتری دست می یابند بیشتر است.
چون این مسئله ایست که بطور مستقیم درمیابم. در زندگی ام تجربه کرده ام. شخصا لمس کرده ام. تقریبا مطمئن هستم.
موجودی که خوشبختی بیشتری دارد از زندگی بهرهء بیشتری میبرد، و بنابراین با از بین رفتن، چیز بیشتری از دست میدهد.
من خودم را مستثنی نمیکنم.
و در این زمینه زندگی را به شکل یک مبارزه یا رقابت میبینم، که همه ناگزیر از شرکت در آن هستند.
همه باید تلاش کنند.
در پایان فرد یا عده ای موفق، کامیاب، خوشحال خواهند بود، و عدهء دیگری ممکن است موفق نشده و متضرر و ناراحت باشند. اما این تقصیر شرکت کنندگان در مسابقه نیست. این یک تحمیل بوده است. چیزی خارج از کنترل ما. شاید یک نتیجهء جانبی از فرایندی و هدفی مهمتر.
بنابراین، من از اینکه دیگران را زیرپا بگذارم، احساس گناه نخواهم کرد، اما فقط وقتی که براستی نتوانسته باشم از آن جلوگیری کنم. اگر بتوانم از این جلوگیری کنم، تاحد توان و امکان سعی میکنم که اینطور نشود.
من خویش را مستثنی نمیکنم.
شاید من برنده نباشم.
شاید قربانی شوم.
اما ترجیح میدهم اگر سرانجام برنده نخواهم شد و به خوشبختی دست نمی یابم، بطور کلی از صحنهء هستی محو شوم. برای همیشه. چراکه بدون موفقیت و کامیابی و خوشبختی، بودن ارزشی نخواهد داشت.
اگر خدایی باشد، و اگر ساختار ادراکش شبیه من باشد، یعنی من شبیه او آفریده شده باشم، پس او هم باید همینطور فکر کند، و بنابراین باید تمامی موجودات در نهایت از رنج و ناکامی نجات یابند و همه بتوانند خوشبخت شوند.
من دربارهء وجود موجودات ضعیف و بدبخت که فکر میکنم، تنها دلیلی که میتوانم برای وجودشان بیابم همین است، یعنی اینکه در نهایت آنها هم به این درجه و موفقیت و خوشبختی خواهند رسید، اما فعلا ضعیف و ناکام هستند، که شاید این لازمهء این فرایند باشد.
چون این مسئله ایست که بطور مستقیم درمیابم. در زندگی ام تجربه کرده ام. شخصا لمس کرده ام. تقریبا مطمئن هستم.
موجودی که خوشبختی بیشتری دارد از زندگی بهرهء بیشتری میبرد، و بنابراین با از بین رفتن، چیز بیشتری از دست میدهد.
من خودم را مستثنی نمیکنم.
و در این زمینه زندگی را به شکل یک مبارزه یا رقابت میبینم، که همه ناگزیر از شرکت در آن هستند.
همه باید تلاش کنند.
در پایان فرد یا عده ای موفق، کامیاب، خوشحال خواهند بود، و عدهء دیگری ممکن است موفق نشده و متضرر و ناراحت باشند. اما این تقصیر شرکت کنندگان در مسابقه نیست. این یک تحمیل بوده است. چیزی خارج از کنترل ما. شاید یک نتیجهء جانبی از فرایندی و هدفی مهمتر.
بنابراین، من از اینکه دیگران را زیرپا بگذارم، احساس گناه نخواهم کرد، اما فقط وقتی که براستی نتوانسته باشم از آن جلوگیری کنم. اگر بتوانم از این جلوگیری کنم، تاحد توان و امکان سعی میکنم که اینطور نشود.
من خویش را مستثنی نمیکنم.
شاید من برنده نباشم.
شاید قربانی شوم.
اما ترجیح میدهم اگر سرانجام برنده نخواهم شد و به خوشبختی دست نمی یابم، بطور کلی از صحنهء هستی محو شوم. برای همیشه. چراکه بدون موفقیت و کامیابی و خوشبختی، بودن ارزشی نخواهد داشت.
اگر خدایی باشد، و اگر ساختار ادراکش شبیه من باشد، یعنی من شبیه او آفریده شده باشم، پس او هم باید همینطور فکر کند، و بنابراین باید تمامی موجودات در نهایت از رنج و ناکامی نجات یابند و همه بتوانند خوشبخت شوند.
من دربارهء وجود موجودات ضعیف و بدبخت که فکر میکنم، تنها دلیلی که میتوانم برای وجودشان بیابم همین است، یعنی اینکه در نهایت آنها هم به این درجه و موفقیت و خوشبختی خواهند رسید، اما فعلا ضعیف و ناکام هستند، که شاید این لازمهء این فرایند باشد.