02-08-2014, 06:55 PM
Dariush نوشته: وقتی جلو هست، عقب به چه کار میآید؟!
به قول یکی از اساتید فن ، گرفتن برق از پشت کنتور لذت دیگه ای داره !!
Dariush نوشته: وقتی جلو هست، عقب به چه کار میآید؟!
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
Russell نوشته: ای بابا من نگاه کردم اینحا سوالات خودم را نیافتم. بگمانم از وسواس به تاخیر انداختمشان بعد هم فراموش کردهام.باشید تا وقت چشیدنِ لذتِ انتقام ما هم برسد
اینها باشند علی الحساب تا سری بعدی...
Russell نوشته: به ترتیب دوستداری در چه رشتههایی تحصیل کنی؟ حالا تحصیل هم نشد علاقهات را به ترتیب بگو.فلسفه
Russell نوشته: نظرت دربارهیِ روشنفکران ایرانی قبل از انقلاب و بعد از آن چیست؟روشنفکرانِ قبل از انقلاب بر خلاف حرفهایی که پشتشان نزد عوام زده میشود، انسانهایی بودند در درجههایی بالاتری از شرافت اخلاقی و فکری و اگر تغییر موضعی در آنها دیده میشد از انگیزههای انقلابیشان بود، چنانکه هرگز نان به نرخ روز خوردن در مرامشان نبود. اشتباهات محاسباتی و فکریشان تماما سهوا و قابل گذشت بود؛ پس از انقلاب اما قامتِ روشنفکران روی هم به اندازهی یکی احسان طبری و شاهرخ مسکوب هم نمیرسد. وانگهی تمام روشنفکرانِ امروزی که سرشان به تنشان میارزد، کسانی چون داریوش آشوری و دیگران، جملگی میراثدارانِ همان نسل روشنفکرانِ پیش از انقلاب هستند. موجسواران البته همیشه هستند اما قالب روشنفکرانِ تاثیرگذارِ پیش از انقلاب، انسانهای وارستهای بودند که در آن عصری که یک جلد کتاب هم به زور پیدا میشد و مثل امروز نبود که 5000 جلد کتاب درون تبلتِ یک نوجوان ذخیره باشد، سوادی داشتند چندبرابر روشنفکرانِ امروزی و دانستههای خویش را صدقه نمیدادند.
Russell نوشته: نظرت دربارهیِ سبیل گذاشتن چیست؟خیلی خیلی سبیل گذاشتن را دوست دارم! ترکیبی از مو، ریش و سبیل شبیه به این را دوست دارم اما نمیگذارم:
Russell نوشته: دربارهیِ هدونیسم نظرت چیست؟هدونیسم ابعادِ گوناگونی دارد و روایتهای گوناگونی از آن وجود دارد. روایت دوگانهی آن یکی مربوط است به «لذتگرایی به عنوانِ هدفی غائی» و دیگری «لذت به عنوانِ مخدر» است. با اولی مشکل دارم هم از لحاظ فقر فلسفیای که دارد و هم از لحاظِ دشواریهای اخلاقیاش. نوع دومِ آن ارتباطی تنگاتنگ با نیهلیسم دارد و دستورالعمل طلاییِ آن چنین است:«همینیست که هست، سعی کن لذت ببری!». البته این هم شکلهای مختلفی دارد و شما اگر هدونیست-نیهیلیست باشید، سعی میکنید از سخت کار کردن لذت ببرید، از جدلهای روانی ناخواسته لذت ببرید، از حال خراب لذب ببرید و ... . در همهی این احوال اما نمیتوان ردپای نوعی خلسهی عرفانی شخص لذتگرا را ندید، چنانکه من گاهی شخص مستغرق در لذتگرایی یک مازوخیست و از لحاظ روانی از بربادرفته درمییابم، کسی که در اثر ناتوانی ا ز تحلیل موقعیتها خود را راحتترین موضع ممکن قرار میدهد و اجازه میدهد شرایط او را و حالش را تعریف کند.
Russell نوشته: بازیگر مورد علاقهات کیست؟دانیل دیلوئیس
Russell نوشته: فوتبال دوست داری؟ بازی یا هواداری یا...، کلا ورزش چه دوست داری؟داشتم؛ الان دیگر نه نگاه میکنم و نه اهل بازی کردن هستم. از ورزشها هم همانطور که قبلا گفتم، شنا، دوچرخهسواری (همان اسب سواری زمان پیامبر) و مداحی(تیراندازی) را دوست میدارم! دو مورد نخست جدی بودند.
Russell نوشته: دربارهیِ جبر و اختیار چگونه میاندیشی؟ بنظرت راهی برای رهایی از رسیدن به تناقض در مواجه شدن با آن هست؟
Dariush نوشته: منظورتان اهل منقل و وافور است؟!بله، و همینطور قمار.
Dariush نوشته: در من بیشترین انگیزش جنسی را سینه و لب ایجاد میکنند.اینها که میگویید شما را بدل به کافر حربی میکند و میانهمان را برهم میزند.
در سکس هم بیشترین زمان را مشغول فرج هستم. پس به ترتیب:
سینه
لب(من نوعی خاص از لبها را بسیار دوست میدارم؛ این هم یک نوع فتیش است، نه؟)
کون
من زیاد اهل سکس مقعدی نیستم و از آن لذتی نمی برم. تنها یکبار دختری با من همخواب شد و خودش راسا از من در این مورد خواهش و تمنا میکرد منهم کردم، اشک او درآمد، به ما هم هیچ حالی نداد، دیگر هم امتحان نکردیم... وقتی جلو هست، عقب به چه کار میآید؟! بهترین آلترناتیو در مقابل مهبل هم به نظرم دهان است و دیگر هیچ...
Ouroboros نوشته: بی شوخی و مزاح اما من دریافتهام که ترجیح یکی به دیگری، اغلب چیزهای جالبی دربارهی یک مرد میگوید. چنانکه به گمانم اکنون این پرسش باید جزو سوالات استاندارد باشد!سکس مقعدی به نظر من نماد تمایلات سادیستی یا در لطیف ترین حالت کنترل طلب هست، البته شاید به روحیه تنوع و تفاوت طلب هم مرتبط باشه.
iranbanoo نوشته: داریوش جان به این اندیشیده اید که دانستن زیادی هم درد آور است؟یا اینطور میپندارید که دانستن شما را قدرتمند میکند؟بینهایت...شاید بیشترین درصد زمانهای اندیشیدنِ من در موردِ اندیشیدن بوده، چنانکه اگر رهایم کنید، تا صبح یک جلد کتاب قطور در این مورد خواهم نوشت. بطور خلاصه اما:
Ouroboros نوشته: بله، و همینطور قمار.بله، براستی چنین است و اینان گویی فلسفهای عرفانی(یا عرفانی فلسفی) دست یافتهاند و خود را چنان والا مییابند که شده هتا 90 درصد از مردم را در شان تعامل با خود نمیدیدند! من دوست نیچهپرستی داشتم که حاضر نبود یکی دیگر از دوستانِ مرا به مجلس عرقخوریمان راه دهد، به این خاطر که او سبکسرانه و زیادی میخندد!
به نظر نمیرسید اهل عیش باشید، بیشتر نیچه دوستان ایرانی که من دیدهام زیادی عوالم «والا» بودگی دارند و به لذایذ زمینی چندان روی خوشی نشان نمیدهند.
Ouroboros نوشته: اینها که میگویید شما را بدل به کافر حربی میکند و میانهمان را برهم میزند.آقا ما مخلصیم، این حرفها چیست؟!
iranbanoo نوشته: -داریوش جان دفتری دارید که در آن بنویسید؟نه خاطره!بلکه نوشته هایی که اگر بر روی کاغذ نیایند ول کنتان نباشند؟بله؛
iranbanoo نوشته: -شعر چه طور؟میتوانید یکی از اشعاری که خودتان سروده اید را اینجا بگذارید؟در هیچ مقیاسی از سنجش، شاعری به من نمیچسبد؛ دستنوشتهی ادبی اما زیاد. الان به آنها دسترسی ندارم شوربختانه ولی اگر هم داشتم شاید به جا نبود چیزی از آنها را در اینجا منتشر کنم، چرا که بیشترشان در جاهایی مثل وبلاگ و نشریه منتشر شده. بعدا به احترام شما، حتما یکی دو تایش را در جستارِ دستنوشتههای ادبی خواهم گذاشت.
iranbanoo نوشته: -مبنای قضاوتتان برای اینکه دختری را خوب بدانید چیست؟خوب از چه نظر؟ اخلاقی-رفتاری؟
iranbanoo نوشته: -آیا لحظه ای را بوده که حس کنید تازه متوجه شده اید بزرگ شده اید؟ لحظه ای که تا قبل از آن خود را همچنان یک نوجوان یا یک کودک میپنداشتید ؟راستش من هنوز نمیدانم چرا همه از کودکی انتظاراتی از من داشتند در حد مردانِ بالغ! با اینکه فرزندانی بزرگتر از من(و کوچکتر) در خانه بودند، اما نگاهِ متفاوتی به من میشد. مثلا همان عزیز که گفتم در 13 سالگیِ من زندانی شده بود، همیشه موقع ملاقاتیها میخواست که مرا ببیند و در ملاقات کلی به من سفارش میکرد که از تو انتظاراتی متفاوت دارم و این چیزها ... من از همان سنین نوجوانی(15 سالگی) «مزیتهای مردی» را به خوبی چشیدم؛ یادم نمیرود یکی از تابستانهای دورانِ نوجوانی در شهری دور از خانه رفتم برای کار و کارگری؛ هرگز در حقم اینقدر بیرحمی نشده، هنوز برایم معماست که چرا آنطور بیرجمانه از من کار میکشیدند بیشرفها، یعنی دقیقا به اندازهی یک مرد بالغ! چنانکه یکی دو بار سرِ کار از حال رفتم؛ برخی از آثارش هنوز روی بدنم هست، از جمله شکستگیها و بریدگیهایش... من از همان وقتها بخشی از بار اقتصادی خانواده را بر عهده داشتم و گرچه فقیرانه و بیبظاعت، اما به خودم وابسته بودم. اینها یعنی بلوغی زودرس و بسیار جانکاه را گذراندم. من هرگز کودکیِ درخوری نداشتم...
iranbanoo نوشته: -واینکه آیا از بزرگ شدن خودتان خوشحالید یا همان حرفهای تکراری که( بچه بودیم چه خوب بود) را دوست میدارید؟بر اساسِ پاسخِ من به پرسش پیشین، طبیعیست که هیچ علاقهای ندارم که به کودکیِ خویش بازگردم. اما اینکه کودک شوم و کودکی کنم را همیشه خواب میبینم:e058: