11-22-2013, 02:04 PM
chipollini نوشته: آقای مزدک عزیز
ممکن است پرسش من را بارها پاسخ داده باشید اما متاسفانه من جدیدا با شما آَشنا شدم و باز متاسفانه خیلی از نوشته های شما را ظاهرا یا پاک کرده اند یا فاروم ها برای همیشه بسته شده.
پرسش من اینست که در جوانی و در روزی که با اطمینان باور پیدا کردید خدایی وجود ندارد آیا در همان ابتدا ترس و افسردگی یا چیزهایی شبیه به آن در شما پیدا نشد؟؟
آیا پذیرش این حقیقت برای شما مشکل نبود؟؟؟؟؟(در ماه های اول)
درست است که پس از مرگ دیگر نیستیم که درد نبودن را حس کنیم! اما آیا این که جهان خدایی نداشته دردآور نیست(حداقل در ابتدای راه)؟؟
از انجا که من از آغاز هم باور ژرفی نداشتم و آدم دینی هم نبودم،
این بود که چنین جای تهی در من پیدا نشد. بویژه اینکه پیشتر با
خواندن نسک های پرشمار و فراگرفتن و آشنایی با دانشها،
دگرگزین خوبی در من پدید آمد که جای تهی خدا را ، که بیشتر
در آدمهای نادان، همان جای نادانسته ها و ناشناخته هاست،
بخوبی پر کرد و مرا برآن داشت که خود سرنوشت خود را در
دست گرفته و چشم به خدا و کارهایی که او گویا برای ما انجام میدهد،
نباشم. من به راستی به روزگار کسانی که به ضریح قفل میبندند
و از خدا، چشم بهروزی و خوشبختی خود را دارند، دریغ میخورم
و از اینهمه نادانی و کودنی آنها دردمندم.
•
پارسیگر
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد