12-15-2014, 05:28 PM
کوشا نوشته: چرخش ابر و باد و مه و خورشید و میلیاردها میلیارد فلک دیگر واقعا بی دلیل و بی هدف است حتی اگر انسانی وجود نداشته باشد که بخواهد به پوچی برسد یا نرسد اما اینکه قید زدم "برای ما" از این جهت است که در حال حاضر موجود دیگری که بتواند با قدرت فکر خود وضعیت موجود را درک و تحلیل کند نمی شناسیم.
خب وقتی شما میگویید ما یعنی انسانها و انسانها همگی در یک مورد اتفاق نظر ندارند. انسانی مومن هست و دنبال درست یا نادرست بودن مذهبش نمیرود و اگر حرف هایی خلاف مذهبش بشنود آن را نادیده میگیرد و دیندار میماند. (اکثریت دینداران) انسان مومن دیگری نادیده نگرفته و به دنبال جواب میرود و پاسخ میدهد و خودش را قانع میکند. (اقلیت دینداران) انسان مومن دیگری مذهبش را ترک میکند. (اقلیتی کوچکتر)
این را من در قالب دیگری توضیح دادم. از آن اقلیت کوچکتر عده ای بیخدا میشوند و از آن عده ای که بیخدا شده اند عده ای با واقعیت کنار میایند و بیخیال جاودانگی میشوند تا آخر عمرشان. (اقلیت) عده ای دیگر بیخداییشان مدت دار است یا وابسته به شرایط یعنی مثلا تا پیری بیخدا میمانند و در پیری بخاطر ترس از مرگ وجود خدا را هرچند بی دلیل قبول میکنند تا آرامش بگیرند و عده ای دیگر هم تا وقتی که اوضاع بر وفق مرادشان است بیخدا هستند وقتی در زندگیشان به تنگنا و مشکل و بیچارگی میرسند بی دلیل خداباور میشوند تا آرامش بگیرند. (اکثریت)
اکثر بیخدایان که با دین و خدا و تفکر جاودانگی آن هم در بهشت بزرگ شده اند روزی از نظرشان برمیگردند و البته من این را دلیلی بر ایراد دار بودن بیخدایی نمیدانم بلکه دلیلی بر ضعف ما انسانها میدانم! ویل دورانت گفته اکثر فلاسفه بیخدا در سنین پیری خداباور میشوند و نیچه هم گفته اراده شیرانه میخواهد بیخدایی وقتی که همراه باشد با گرسنگی و خشم و تنهایی که خودش هم با اینکه گفته بود بیخدایی ایراد ندارد ولی نباید به پوچی رسید اما در سنین پایانی عمرش به پوچی رسید و در بیمارستان روانی بستری شد! اینکه برایتان چین را مثال زدم بخاطر این بود که چینی ها از کودکی با واقعیت یعنی نبود خدا و جاودانگی بزرگ شده اند و برایشان سخت نیست چه در سختی ها چه در پیری پای عقیده شان بمانند ولی ما که پیشینه دیندارانه داشته ایم برایمان سخت است که در چنین شرایطی پای حرف خود بایستیم و اکثرا در چنین شرایطی بیخیال بیخدایی میشویم!
البته اینها نظر من است نظر باقی دوستان را از خودشان بپرسید.
کوشا نوشته: اگر هستی خالقی نداشته باشد وقتی من، شما و دیگری آخرین نفس خود را می کشیم همزمان هستی با این عظمت به یکباره پوچ شده و از بین می رود و وجود و عدمش مساوی می شود.
ببینید هستی برای من مرده پوچ میشود برای من مرده وجود یا عدمش مساوی میشود ولی واقعیت کاری به من ندارد من یک انسانم در میان میلیاردها انسان دیگر و مرگ و زندگی من روی شروع و پایان هستی بی تاثیر است! این از نظر من بیخدا واقعیت است و تاکنون با آن کنار آمده ام.
مشکل شما این هست که با واقعیت (از نظر من و برخی دوستان دیگر) کنار نمی آیید و چون واقعیت ناخوشایند هست آن را زیر سوال میبرید حال آنکه خوشایند یا ناخوشایند بودن واقعیت تاثیر روی ما دارد اما روی واقعیت ندارد.