05-25-2014, 05:32 PM
آنها كه می گویند سیاست اسلام در جهت آزادی بردگان بوده و سلمان فارسی و بلال حبشی را مثال می آورند . اشتباه می كنند . اسلام در جنگهای تهاجمی و تجاوز به سرزمین دیگران اسرای جنگ را به عنوان برده می گرفت و می فروخت . معیار بارز برده داری اسلام را در سرگذشت ابولولوء به روشنی می توان دید .
فیروزنهاوندی ازجمله ایرانیانی بود كه به عنوان غنیمت جنگی میان مسلمانان تقسیم شده و درخدمت مغیره بن شعبه بردگی می كرد . تازیان او را ابولولو می گفتند . از آن جهت كه دختری داشت مروارید نام . و عربان مروارید را لولو گویند . از این جهت پدر مروارید را با كنیه ابولولو می شناختند .
عمر اجازه نمی داد هیچ برده عجم به سن بلوغ رسیده در مدینه اسكان یابد . اما مغیره ابن شعبه به عمر نامه نوشت غلامی دارد كاردان . با چندین مهارت در پیشه آهنگری . درودگری و نقاشی و از عمر اجازه خواست به خاطر آنكه به كار مردم مدینه می خورد در مدینه اسكان یابد . و عمر این اجازه را داد .
در گزارشها فیروز را از سرداران جنگ نهاوند ذكر كرده اند . ولی یك روایت طبری نشان می دهد كه او پیش از سقوط نهاوند به اسارت افتاده و برخی منابع روایت می كنند . پیش از فتح تیسفون و در جنگ قادسیه به اسارت درآمده بود .
روزی كه برده شدگان زن و كودكان كم سن و سال نهاوند را برای تقسیم بین اصحاب پیامبر به مدینه فرستاده بودند و ازكوچه ها می گذراندند . ابولولو دركنار ایستاده بود . و با اندوه فراوان به اسرا می نگریست . او از شكست و اسارت هموطنانش چون پلنگی زخمی بخود می پیچید و زیر لب می غرید . گاه دست برسر این كودكان برده شده می كشید و می گریست . آه از نهاد برمی كشید و می گفت . عمر جگرم را بسوخت . (طبری جلد 5 صفحه 1958) .
در باره تصمیم فیروز به ترور عمر نوشته اند . روزی عمر از بازار مدینه می گذشت . ابولولو وی را دید و گفت . ای امیرمومنین . از دست مغیره ابن شعبه به دادم برس كه بار گرانی از خراج بر من نهاده . عمر پرسید خراجت چند است ؟ گفت . روزی دو درهم . گفت پیشه ات چیست ؟ گفت . نجارم . نقاشم و هم آهنگرم . گفت . در قبال این همه كار كه تو میدانی خراجت گران نیست .
آنگاه عمر گفت شنیده ام اگر بخواهی می توانی آسیابی بسازی كه با باد بگردد . و گندم و جو آرد كند . گفت آری چنین است . گفت برایم آسیابی چنین بساز . گفت چنان آسیابی بسازم كه صدایش شرق تا غرب عالم برود . فیروز این بگفت و برفت و عمر پس از رفتن وی به همراهان گفت . این غلام ایرانی مرا تهدید كرد . (طبری . اعثم كوفی . مقدسی و همه منابع رد و بدل شدن این جملات را ذكر كرده اند ) .
چند روز بعد از این واقعه . در سپیده دمان بامداد روز چهارشنبه 15 آبان 23 ( 27 ذوالحجه 23 هجری ) اوائل نوامبرسال 644 میلادی در حالی كه عمر مشغول نماز بود . فیروز از میان نمازگزاران به درآمد و شش ضربه دشنه بر خلیفه وارد آورد واو را از پای بیانداخت .همچنین 12 تن از همراهان خلیفه را نیز زخم زد كه شش تن از آنها جان سپردند . از جمله لیب بن ابی بكیر لیثی نایب و جانشین عمر كشته شد . و چون وی را گرفتند ضربتی به خود زد و جان به جان آفرین تسلیم كرد . (مسعودی مروج الذهب جلد1 ص736) .عمردر اثر زخمهائی كه برداشت سه روز بعد درگذشت . و قربانی قضاوت ظالمانه خود گردید .
عبدالرحمان پسر ابوبكر روایت می كند . شب قبل از حادثه سه نفر ایرانی (هرمزان . فیروز و جفینه ) را دیدم در حال نجوا . چون مرا دیدند از جای برخاستند . یك خنجر دوسره و دودمه كه قبضه آن در میان بود از كمر فیروز بیافتاد و او دوباره آنرا از زمین برداشت . آن همان خنجری بود كه عمر بدان كشته شد( طبری جلد 5 صفحه 2026) .
معلوم شد دراین ماجرا فیروز نهاوندی تنها نبوده . بلكه با هرمزان فرمانده سپاه یزدگرد در اهواز . و عبدالله جفینه كه هرسه از اسیران ایرانی در مدینه بودند و برای عربها بردگی می كردند . پس از مشورت و رایزنی با یكدیگر طرح ترور خلیفه عمر را ریخته اند .
عبدالله پسر عمر چون خبردار شد سوگند یاد كرد . كه هرچه ایرانی در مدینه هست به انتقام پدرم خواهم كشت . ابتدا هرمزان را طبق توطئه ای كه چیده بود به بهانه مشورت برای خریدن یك اسب از مدینه بیرون برد و به قتل رسانید . بعد از آن در فرصتی دیگر دختر هرمزان و همچنین جفینه را نیز به قتل رساند و چون گفته بود كه می خواهد چند تن دیگر را هم بكشد . كسانی كه نمی خواستند بردگانشان به دست او كشته شوند . شمشیر از او بگرفتند و در خانه سعد ابی وقاص محبوسش ساختند .
فیروزنهاوندی ازجمله ایرانیانی بود كه به عنوان غنیمت جنگی میان مسلمانان تقسیم شده و درخدمت مغیره بن شعبه بردگی می كرد . تازیان او را ابولولو می گفتند . از آن جهت كه دختری داشت مروارید نام . و عربان مروارید را لولو گویند . از این جهت پدر مروارید را با كنیه ابولولو می شناختند .
عمر اجازه نمی داد هیچ برده عجم به سن بلوغ رسیده در مدینه اسكان یابد . اما مغیره ابن شعبه به عمر نامه نوشت غلامی دارد كاردان . با چندین مهارت در پیشه آهنگری . درودگری و نقاشی و از عمر اجازه خواست به خاطر آنكه به كار مردم مدینه می خورد در مدینه اسكان یابد . و عمر این اجازه را داد .
در گزارشها فیروز را از سرداران جنگ نهاوند ذكر كرده اند . ولی یك روایت طبری نشان می دهد كه او پیش از سقوط نهاوند به اسارت افتاده و برخی منابع روایت می كنند . پیش از فتح تیسفون و در جنگ قادسیه به اسارت درآمده بود .
روزی كه برده شدگان زن و كودكان كم سن و سال نهاوند را برای تقسیم بین اصحاب پیامبر به مدینه فرستاده بودند و ازكوچه ها می گذراندند . ابولولو دركنار ایستاده بود . و با اندوه فراوان به اسرا می نگریست . او از شكست و اسارت هموطنانش چون پلنگی زخمی بخود می پیچید و زیر لب می غرید . گاه دست برسر این كودكان برده شده می كشید و می گریست . آه از نهاد برمی كشید و می گفت . عمر جگرم را بسوخت . (طبری جلد 5 صفحه 1958) .
در باره تصمیم فیروز به ترور عمر نوشته اند . روزی عمر از بازار مدینه می گذشت . ابولولو وی را دید و گفت . ای امیرمومنین . از دست مغیره ابن شعبه به دادم برس كه بار گرانی از خراج بر من نهاده . عمر پرسید خراجت چند است ؟ گفت . روزی دو درهم . گفت پیشه ات چیست ؟ گفت . نجارم . نقاشم و هم آهنگرم . گفت . در قبال این همه كار كه تو میدانی خراجت گران نیست .
آنگاه عمر گفت شنیده ام اگر بخواهی می توانی آسیابی بسازی كه با باد بگردد . و گندم و جو آرد كند . گفت آری چنین است . گفت برایم آسیابی چنین بساز . گفت چنان آسیابی بسازم كه صدایش شرق تا غرب عالم برود . فیروز این بگفت و برفت و عمر پس از رفتن وی به همراهان گفت . این غلام ایرانی مرا تهدید كرد . (طبری . اعثم كوفی . مقدسی و همه منابع رد و بدل شدن این جملات را ذكر كرده اند ) .
چند روز بعد از این واقعه . در سپیده دمان بامداد روز چهارشنبه 15 آبان 23 ( 27 ذوالحجه 23 هجری ) اوائل نوامبرسال 644 میلادی در حالی كه عمر مشغول نماز بود . فیروز از میان نمازگزاران به درآمد و شش ضربه دشنه بر خلیفه وارد آورد واو را از پای بیانداخت .همچنین 12 تن از همراهان خلیفه را نیز زخم زد كه شش تن از آنها جان سپردند . از جمله لیب بن ابی بكیر لیثی نایب و جانشین عمر كشته شد . و چون وی را گرفتند ضربتی به خود زد و جان به جان آفرین تسلیم كرد . (مسعودی مروج الذهب جلد1 ص736) .عمردر اثر زخمهائی كه برداشت سه روز بعد درگذشت . و قربانی قضاوت ظالمانه خود گردید .
عبدالرحمان پسر ابوبكر روایت می كند . شب قبل از حادثه سه نفر ایرانی (هرمزان . فیروز و جفینه ) را دیدم در حال نجوا . چون مرا دیدند از جای برخاستند . یك خنجر دوسره و دودمه كه قبضه آن در میان بود از كمر فیروز بیافتاد و او دوباره آنرا از زمین برداشت . آن همان خنجری بود كه عمر بدان كشته شد( طبری جلد 5 صفحه 2026) .
معلوم شد دراین ماجرا فیروز نهاوندی تنها نبوده . بلكه با هرمزان فرمانده سپاه یزدگرد در اهواز . و عبدالله جفینه كه هرسه از اسیران ایرانی در مدینه بودند و برای عربها بردگی می كردند . پس از مشورت و رایزنی با یكدیگر طرح ترور خلیفه عمر را ریخته اند .
عبدالله پسر عمر چون خبردار شد سوگند یاد كرد . كه هرچه ایرانی در مدینه هست به انتقام پدرم خواهم كشت . ابتدا هرمزان را طبق توطئه ای كه چیده بود به بهانه مشورت برای خریدن یك اسب از مدینه بیرون برد و به قتل رسانید . بعد از آن در فرصتی دیگر دختر هرمزان و همچنین جفینه را نیز به قتل رساند و چون گفته بود كه می خواهد چند تن دیگر را هم بكشد . كسانی كه نمی خواستند بردگانشان به دست او كشته شوند . شمشیر از او بگرفتند و در خانه سعد ابی وقاص محبوسش ساختند .