12-03-2013, 12:09 PM
cool نوشته: خدایان دیگر خدایان دروغین هستند.تنها خدایان سکسی خدایان واقعی هستند.خدایی که بسیط باشد یعنی بی همتا باشد و دارای اجزا خارجی باشد وجود ندارد.اصلا این غیر منطقی است که خدا اجزا خارجی نداشته باشد و بی همتا باشد و ما از اینجا می فهمیم که این خدا خیالی بیش نیست.خیالات که ما با ذهن خود به وجود می اوریم از اجزا تشکیل نشده اند.مثلا من توی خیال خودم میگویم موجودی بنام تهتعهدعغ وجود دارد.خب کسی نمیداند این چه موجودی است و چه شکلی و چگونه است پس بسیط است و وجود ندارد!
اینکه خدای من دارای اجزاست دلیا روشنی بر اثبا وجودش میباشد(:
آیا خدایان سکسی واجب الوجود هستن ؟ اگر هستن چطور خدایی که بسیط نیست و مرکب است ، واجب الوجود است ؟
این هم پاسخ کامل تر :
.:: Porseman ::> Q&A Archive
نقل قول: بسیط در مقابل مركّب است. لذا اگر خدا بسیط نباشد، یعنی مركّب است. و اگر مركّب باشد، لازم می آید كه اجزایی داشته باشد. وجزء داشتن با واجب الوجود بودن در تعارض است. امّا چرا خدا جزء ندارد(مركّب نیست)؟
دلیل نخست:
چون موجود مركّب برای موجود شدن نیازمند اجزاء خود است. پس اگر خدا جزء داشته باشد ، لازم می آید كه اجزاء خدا قبل از خودش وجود داشته باشند. پس در حقیقت آنكه حقیقتاً خداست اجزاء او هستند نه خود او و لازمه ی این امر آن است كه به اندازه ی اجزاء خدا ، خدا وجود داشته باشد و این محال است. چون اگر خدا بیش از یكی باشد لازم می آید كه محدود باشد ؛ و وجود دو نامحدود معنی ندارد. همچنین موجودی كه محدود باشد كمال محض نمی تواند باشد ؛ و موجودی كه كمال محض نیست ناقص است ؛ و هر ناقصی محتاج است و موجود محتاج نمی تواند خدا باشد.
دلیل دوم:
چون موجود مركّب برای موجود شدن نیازمند اجزاء خود است. پس اگر خدا جزء داشته باشد ، لازم می آید كه اجزاء خدا قبل از خودش وجود داشته باشند. پس در حقیقت آنكه حقیقتاً خداست اجزاء او هستند نه خود او؛ و این خلف فرض است. پس فرض ما(مركّب بودن خدا) باطل بوده است.
دلیل سوم:
چون موجود مركّب برای موجود شدن نیازمند اجزاء خود است. پس اگر خدا جزء داشته باشد ، لازم می آید كه اجزاء خدا قبل از خودش وجود داشته باشند. پس در حقیقت آنكه حقیقتاً خداست اجزاء او هستند نه خود او. حال اگر تك تك اجزای آن خدا هستند، آنها هم باید مركّب باشند. پس اجزای اجزای خدا در حقیقت خدا هستند. امّا اگر آنها خدا هستند، پس خود آنها هم باید مركّب باشند؛ و اجزای آنها می شوند خدا؛ و این سلسله را تا بی نهایت می توان ادامه داد. لذا اگر خدا را مركّب فرض كنیم عملاً باید وجود خدا را انكار كنیم؛ چون هر چه عقب برگردیم به خدا نخواهیم رسید. پس فرض مركّب بودن خدا، فرض باطلی بوده است.
دلیل چهارم:
فرض كنیم خدا مثلاً دو جزء داشته باشد. در این صورت، یا هر دو جزء آن واجب الوجودند یا هر دو ممكن الوجودند یا یكی واجب الوجود است و دیگری ممكن الوجود.
اگر هر دو ممكن الوجودند، چگونه از تركیب دو ممكن الوجود، واجب الوجود درست شده است؟ اصلاً آن دو ممكن الوجود چگونه قبل از واجب الوجود وجود داشته اند؟ پس این احتمال باطل است.
اگر یكی واجب الوجود و دیگری ممكن الوجود باشد؛ آنكه واجب است، خداست و دیگری مخلوق اوست؛ و تركیب آن دو هم توهّم بوده است.
اگر هر دو واجب الوجود باشند، در واقع آن دو خدا هستند نه مجموع آنها. آنگاه هر كدام آنها هم باید مركّب باشند؛ و این سه حالت دوباره ی برای هر كدام آنها تكرار می شود؛ و دو واجب الوجود به چهار واجب الوجود می رسند؛ و باز مطالب برای آنها تكرار می شوند؛ و تعداد واجب الوجودها به هشت می رسد؛ و به همین ترتیب پیش می رویم تا تعداد واجب الوجودها به بی نهایت واجب الوجود برسد. و این خلاف فرض است. چون فرض نخست ما آن بود كه یك واجب الوجود مركّب داریم؛ ولی از این فرض وجود یك واجب مركّب به وجود بی نهایت واجب مركّب رسیدیم. پس اصل فرض غلط بوده كه به نتیجه متناقض رسیده است.