04-26-2012, 06:05 AM
من این مطلب را در هم میهن نوشتم که بلافاصله حذف شد.
ایرانیان شاهزادگانی بی تاج و تخت
ما ایرانیان چنینیم. برخی خود را شاهزادگانی می بینیم که تاج و تختمان را در طول تاریخ از ما ربوده اند و دیگران به جای ما فرمان رانده اند. اگر خوب بودند چه بدتر که از خوبیهای ما کم کرده اند!
وقتی گذری به این سو و آنی سوی این فاروم می کنم و در بحثهای عمیق تاریخی و قومی دقت می کنم نوشته های عجیبی می بینم که البته چندان نا آشنا نیستند. حال اینکه برای جلب مبارزان آتشین هستند یا واقعا از دل برخواسته اند را نمی دانم. به هر روی ایرانی هستیم دیگر. اگر به تاریخ خودمان بند نکنیم و به ایرانیت و بزرگان تاریخی نتازیم به که بتازیم و یا شاید بد نباشد از بیخ خود را در قلمرو غرب و یا عرب بیندازیم و تقاضای پناهندگی کنیم!؟ شاید به نحوی بتوانیم خود را از ننگهایی که این بزرگان ایران زمین بر پیشانی ما نشانده اند برهانیم؟! شبه تاریخ نگاری همچون ناصر پورریرار اگر میان هر قومی بود جز اندکی مجنون و شاید دار و دسته معتقدان به مسطح بودن زمین همنشینی نمی یافت. اما در میان ما اجر و قرب می گیرد و بدتر از آن طرفدارانی می یابد که نظراتش را بسط می دهند و تا آنجا می روند که کل فرهنگ و تاریخ این مرز و بوم را به پستی کشانند. به راستی مشکل از کجاست؟
در امریکا جان آدامز از معماران استقلال و تشکیل حکومت آمریکا بود. او مرد بزرگی بود فاقد چهره ای کاریزماتیک یا رندی سیاستمداران. با اینحال آنقدر بزرگ که پس از واشینگتن رییس جمهور آمریکا شد. اما در طی آن چهار سال مخالفانی داشت و برخی اقداماتش بعضی را خوش نیامد. در پارلمان به خصوص خیلی با او مخالف بودند. در نهایت هم در دور بعدی رای نیاورد. توماس جفرسون رفیق عزیزش رای بیشتری آورد و اینطور میانه شان به هم خورد. بعد از جفرسون هم باز همین داستانها ادامه داشت و دارد. هیچ کش ایده آل نیست اما بزرگان یک ملکت جایگاهشان در تاریخ و قلوب آن مردمان جاودانیست. در آن دوران و در طی ریاست جمهوری آدامز، مجلس می خواست سر به تن آدامز نباشد. اما آن دوران گذشت. تاریخنگران و تحیلی گران سیاسی گفتند و نوشتند. اکنون برای مردم عادی آمریکا مسخره است چنان نفرتی را مرتب در خود بپرورانند و دو گروه شوند تا عده ای به او فحش دهند و عده ای دفاعش کنند!
جان آدامز و توماس جفرسون و واشنگتن امروزه در آمریکا بسیار محترم و عزیزند. هر یک بنیادی دارند و کسانی هستند که یادشان را زنده نگه می دارند. کسی نه به آنها توهین می کند و نه بدشان را می گوید. حالا از آنها که بگذریم حتی دزدهای معرف آمریکا و آدمکشان دوران غرب وحشی هم الان اجر و قرب و احترام دارند. اصولا دلیلی ندارد کسی با تعصب و نفرت از افراد درگذشته یاد کند. وقتی چهره ای بخشی از میراث تاریخ و فرهنگی آن کشور شد آن را نگه می دارند و بزرگش می کنند. چون هویت خودشان را ساخته است. بدی هایش را فراموش و از خوبیهایش درس، و اعمال نیکش را به آیندگان می آموزند.
حال برگردیم به دنیای کهن. به راستی بزرگان ما خوبی ندارند؟ اصلا ما به دنبال چه هستیم. خوبی یا بدی؟ ما دکتر مصدقمان را که آنهمه خدمت کرد را هنوز فحش می دهیم, بگذریم از بقیه نخست وزیران و بزرگان معاصر قبل انقلاب. از آن دورتر تا به زمان هخامنشیان که بنیه فرهنگی ایرانیت از آن دوران جوانه گرفت. واقعا مضحک است ، داستان کوروش را امثال پورپیرار و نه یک تاریخدان متعصب غربی کلا وارونه می بیند. او را با معیارهای قرن بیست و یکمی می سنجد و گوشه و کنایه های دشمنانه تاریخی غرب را به جان و دل می خرد! و بعد چه پیروانی یافته است. از ضد ایرانیهای دینی بگیرید تا رهروان ایران اسلامی.
-------------------
اینها بخشی از نارضایتی های من از جامعه ای مجازی بود. به باور من یکی از مشکلات تفکری ما ایرانیان تمایل به مطلق نگریست. یعنی نمی توانیم پدیده ای اجتماعی، جنبشی یا فردی را به صورت کلی تشکیل شده از اجزایی خوب و بعد با اوزان مختلف ببینیم و بعد قضاوت کنیم. بیشتر راه ساده تر خوب یا بد را پی گرفته و در پی آن خیلی سخت است که میان دو نفر اتفاق و همدلی روی دهد. همان داستان منشعب شدن احزابمان است و مشکل فوق نیز از همین جا ناشی می شود. عده ای شخصیتی را به مقام خدایی رسانده و عده دیگر او را به قعر جهنم فرو می برند و در این میان همه باید جبهه خود را مشخص کنند وگرنه روی خاکریز می مانند و طعمه تیرهای هر دو سو. در داستان انقلاب، خمینی را به مقام خدایی رساندیم و از طرفی تمام حکومت شاه را به یک دید راندیم.[color="silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 06:05 am ---------- ارسال قبلی در 06:03 am ----------
[/color]در راستای این گفتار بنده کتابهای جامعه شناسی نخبه کشی و چگونه ما ما شدیم را تحقیقهایی مفید و ارزنده می دانم.
ایرانیان شاهزادگانی بی تاج و تخت
ما ایرانیان چنینیم. برخی خود را شاهزادگانی می بینیم که تاج و تختمان را در طول تاریخ از ما ربوده اند و دیگران به جای ما فرمان رانده اند. اگر خوب بودند چه بدتر که از خوبیهای ما کم کرده اند!
وقتی گذری به این سو و آنی سوی این فاروم می کنم و در بحثهای عمیق تاریخی و قومی دقت می کنم نوشته های عجیبی می بینم که البته چندان نا آشنا نیستند. حال اینکه برای جلب مبارزان آتشین هستند یا واقعا از دل برخواسته اند را نمی دانم. به هر روی ایرانی هستیم دیگر. اگر به تاریخ خودمان بند نکنیم و به ایرانیت و بزرگان تاریخی نتازیم به که بتازیم و یا شاید بد نباشد از بیخ خود را در قلمرو غرب و یا عرب بیندازیم و تقاضای پناهندگی کنیم!؟ شاید به نحوی بتوانیم خود را از ننگهایی که این بزرگان ایران زمین بر پیشانی ما نشانده اند برهانیم؟! شبه تاریخ نگاری همچون ناصر پورریرار اگر میان هر قومی بود جز اندکی مجنون و شاید دار و دسته معتقدان به مسطح بودن زمین همنشینی نمی یافت. اما در میان ما اجر و قرب می گیرد و بدتر از آن طرفدارانی می یابد که نظراتش را بسط می دهند و تا آنجا می روند که کل فرهنگ و تاریخ این مرز و بوم را به پستی کشانند. به راستی مشکل از کجاست؟
در امریکا جان آدامز از معماران استقلال و تشکیل حکومت آمریکا بود. او مرد بزرگی بود فاقد چهره ای کاریزماتیک یا رندی سیاستمداران. با اینحال آنقدر بزرگ که پس از واشینگتن رییس جمهور آمریکا شد. اما در طی آن چهار سال مخالفانی داشت و برخی اقداماتش بعضی را خوش نیامد. در پارلمان به خصوص خیلی با او مخالف بودند. در نهایت هم در دور بعدی رای نیاورد. توماس جفرسون رفیق عزیزش رای بیشتری آورد و اینطور میانه شان به هم خورد. بعد از جفرسون هم باز همین داستانها ادامه داشت و دارد. هیچ کش ایده آل نیست اما بزرگان یک ملکت جایگاهشان در تاریخ و قلوب آن مردمان جاودانیست. در آن دوران و در طی ریاست جمهوری آدامز، مجلس می خواست سر به تن آدامز نباشد. اما آن دوران گذشت. تاریخنگران و تحیلی گران سیاسی گفتند و نوشتند. اکنون برای مردم عادی آمریکا مسخره است چنان نفرتی را مرتب در خود بپرورانند و دو گروه شوند تا عده ای به او فحش دهند و عده ای دفاعش کنند!
جان آدامز و توماس جفرسون و واشنگتن امروزه در آمریکا بسیار محترم و عزیزند. هر یک بنیادی دارند و کسانی هستند که یادشان را زنده نگه می دارند. کسی نه به آنها توهین می کند و نه بدشان را می گوید. حالا از آنها که بگذریم حتی دزدهای معرف آمریکا و آدمکشان دوران غرب وحشی هم الان اجر و قرب و احترام دارند. اصولا دلیلی ندارد کسی با تعصب و نفرت از افراد درگذشته یاد کند. وقتی چهره ای بخشی از میراث تاریخ و فرهنگی آن کشور شد آن را نگه می دارند و بزرگش می کنند. چون هویت خودشان را ساخته است. بدی هایش را فراموش و از خوبیهایش درس، و اعمال نیکش را به آیندگان می آموزند.
حال برگردیم به دنیای کهن. به راستی بزرگان ما خوبی ندارند؟ اصلا ما به دنبال چه هستیم. خوبی یا بدی؟ ما دکتر مصدقمان را که آنهمه خدمت کرد را هنوز فحش می دهیم, بگذریم از بقیه نخست وزیران و بزرگان معاصر قبل انقلاب. از آن دورتر تا به زمان هخامنشیان که بنیه فرهنگی ایرانیت از آن دوران جوانه گرفت. واقعا مضحک است ، داستان کوروش را امثال پورپیرار و نه یک تاریخدان متعصب غربی کلا وارونه می بیند. او را با معیارهای قرن بیست و یکمی می سنجد و گوشه و کنایه های دشمنانه تاریخی غرب را به جان و دل می خرد! و بعد چه پیروانی یافته است. از ضد ایرانیهای دینی بگیرید تا رهروان ایران اسلامی.
-------------------
اینها بخشی از نارضایتی های من از جامعه ای مجازی بود. به باور من یکی از مشکلات تفکری ما ایرانیان تمایل به مطلق نگریست. یعنی نمی توانیم پدیده ای اجتماعی، جنبشی یا فردی را به صورت کلی تشکیل شده از اجزایی خوب و بعد با اوزان مختلف ببینیم و بعد قضاوت کنیم. بیشتر راه ساده تر خوب یا بد را پی گرفته و در پی آن خیلی سخت است که میان دو نفر اتفاق و همدلی روی دهد. همان داستان منشعب شدن احزابمان است و مشکل فوق نیز از همین جا ناشی می شود. عده ای شخصیتی را به مقام خدایی رسانده و عده دیگر او را به قعر جهنم فرو می برند و در این میان همه باید جبهه خود را مشخص کنند وگرنه روی خاکریز می مانند و طعمه تیرهای هر دو سو. در داستان انقلاب، خمینی را به مقام خدایی رساندیم و از طرفی تمام حکومت شاه را به یک دید راندیم.[color="silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 06:05 am ---------- ارسال قبلی در 06:03 am ----------
[/color]در راستای این گفتار بنده کتابهای جامعه شناسی نخبه کشی و چگونه ما ما شدیم را تحقیقهایی مفید و ارزنده می دانم.
Qui Tacet Consentire