11-18-2014, 08:07 AM
من از سرمایه دارها خوشم نمی آید، مگر تعدادی از آنها که آدمهای خوبی هستند، یا اینطور بگویم که در حد قابل تحمل هستند. شخصا از استثمار و استثمارگرها بی نهایت متنفرم، در حد مرگ، و یک دلیلی که روش زندگی ام را به نحو خاصی چیدم و مثلا حتی ازدواج نکردم به همین خاطر بود که متوجه شدم در جهان این جنگ ها و زور و ظلم و استثمار داستان همیشگی است!
من خودم خیلی از این مسائل خشمگین و پر از تنفر هستم و بارها به خشونت و درگیری جدی با این افراد و سیستم فکر کرده ام و سعی میکنم خود را برای این مسئله آماده نگه دارم و قوی کنم. کشتن آنها، آتش زدن اموالشان، پایین کشیدن خشتکشان، همه و همه مسائلی بوده که همیشه در ذهنم آمده و در افکار خودم نبردهای خونینی با ایشان داشته ام. اما من سعی میکنم هیچوقت کار به آنجا نکشد، چون به احتمال زیاد برای خودم هم فاجعه بار خواهد بود، و تا وقتی مجبور نشوم و راهی برای دور زدن این سیستم یا کنترل حداقلی آن داشته باشم به سمت چنین چیزی نمیروم.
گرچه از چیزهایی و لذت هایی تا آخر عمرم محروم شوم. من تا آن وقت که مجبور نشوم یا آنها خودشان به حیطهء شخصی من تجاوز نکنند و جنگ مستقیم و تمام عیار نهایی را شروع نکنند با ایشان کاری ندارم. تحملشان میکنم! برخلاف جناب مزدک که معتقد هستند باید شورش و انقلاب کرد و همهء آنها را تار و مار کرد! بنظر من این اساسا تاحد زیادی ماهیت جهانی است که در آن زندگی میکنیم و ماهیت فیزیکی و روانی و نیازهای اساسی خود ما و اگر ما بخواهیم صرفا بخاطر چند محرومیت و سختی و حسادت و عقده های خودمان، به عالم و آدم حمله ور شویم و دست به خون و خشونت و زور بیالاییم، خود دست کمی از آنها نداشته بلکه بدتر خواهیم بود!
درمورد کمونیست ها هم چیزی که تاکنون بنده در وجود آنها نشانه هایش را فکر میکنم دیده باشم و با این بحث و گفتارهای جناب مزدک دوباره این خاطره برایم زنده شد اینست که بیشتر کمونیست ها انسانهایی بهتر از همان سرمایه دارهای استثمارگر نیستند، بلکه شاید بدتر باشند، و این کمونیست ها درواقع افرادی هستند که در جنگ همیشگی و طبیعی که برای تصاحب امکانات و لذت در جهان ما جریان دارد بنوعی شکست خورده اند، عقب مانده اند، و میشود گفت بعضا آن هوشمندی و زیرکی و قدرت یا شرایط و شانس مساعدتری را که سرمایه داران موفق داشته اند نداشته اند، و وجودشان پر از کینه و عقده های پنهان است، و حال میخواهند انتقام خود را از جهان و زندگی با هدف قرار دادن این افراد (بلکه تمامی مردمی که کوچکترین مخالفتی با آنها بکنند یا مانعی در سر راهشان باشند) و خشونت و کشتار آنها بگیرند و سپس خودشان هم از یکسری امکانات و لذت ها و تصاحب اموال دیگران تاحدی هم که شده بهره مند شوند (یا حداقل وقتی میشوند بدشان نمی آید و بهشان چیزهای مفت بدست آمده حال میدهد!).
بنده تفکر و روش خودم را برای مواجهه با این جهان خشن و ظالمانه داشته ام، و مثلا ایده و تاپیکی که درمورد مقایسه قدرتهای اصیل و درونی و قدرتهای برونی و دست دوم داشته ام در همین راستاست. یعنی بنظر من آنکس که بهرصورت به سرمایه و رقابتهای مادی متداول و این کارها علاقمند نیست یا در آن اقبال کافی ندارد، اما در عین حال میخواهد زندگی ای با حداقل کیفیت و بهره مندی قابل قبول از لذت و احساس موفقیت داشته باشد، باید به دنبال قدرتهای اصیل و درونی برود، چون این قدرتها میتوانند به او حس برتری و موفقیت و پیشرفت بدهند و لذت بخش هستند و میتوانند تاحد زیادی جایگزین امکانات و لذت های مادی و قدرتهای برونی مثل ثروت شوند.
بطور مثال هنرهای رزمی یک قدرت و سرگرمی و لذت و حس قدرت و برتری (که البته کاملا واقعی هم هست - در مقایسه با قدرت و برتری ای مثل ثروت چیزی کم ندارد که شاید برتر هم باشد) هستند که آدم میتواند دنبال کسب آنها برود و بدست بیاورد. زندگی یک راهب کنگفوکار شائولین هم یک نمونه از زندگی خاص افرادی خاص است که مزایای خودش را دارد. حتی در جوامع و شهرهای فعلی هم دسترسی و اهمیت و ممکن بودن اینطور روشهای خاص زندگی آنچنان نامتصور نیست. میخواهم بگویم اینطور نیست که همهء قدرتها و بهره مندی و لذت های ممکن و بزرگ و اصلی این جهان در ثروت و سرمایه و تجارت و حتی نمیدانم زن و سکس خلاصه شده باشد، و هنوز هم لذت ها و راه و امکانات جایگزینی برای افرادی که به هر دلیلی نمیخواهند یا نمیتوانند راه دیگر را بروند کم و بیش وجود دارد.
و انتظار نداشته باشید که در این جهان همه چیز به همین راحتی ایدئال شود، عدالت و رفاه عمومی شود، همه بطور یکسان از ثروت و قدرت و زن و سکس بهره مند شوند. چنین تفکری واقعگرایانه نیست. حداقل برای زمان حال به درد من و شما نمیخورد! باید واقعیت گرا و عملگرا بود. باید واقعیت های تلخ را دید و پذیرفت. این قدم اول پیشرفت است.
چه بخواهید و چه نخواهید این ماهیت جهان ما بوده و هست. این خود ما هستیم که باید از قدرتهای درونی و اصیل خود بیشتر بهره بگیریم، نه اینکه در جهان خارج به دنبال آن بگردیم یا بخواهیم آنرا از دست دیگران بستانیم!
بالاخره یک مقدار سختی و محرومیت و نقص را هرکسی باید قبول کند که تحمل کند، چون اگر نخواهیم تحمل کنیم، راهی جز ظلم و جنایت نسبت به دیگران و نابودی همه چیز و همه کس حتی خودمان، نخواهیم داشت!
بالاخره تفاوت کسی که براستی برای انسانیت هزینه ای میکند و راه درست را ترجیح میدهد با کسی که اینطور نیست و امثال همان سرمایه دارهای استثمارگری که از آنها متنفر هستید، اینطور مشخص میشود. برای راستی و راه خردمندانه و دوری از پلیدی و تباهی باید آمادهء پرداخت هزینه نیز بود! نمیشود همه چیز را با هم داشت! یعنی دست ما نیست و به گمانم چیز نادری است!
ضمنا بقول sonixax فکر نکنید هرکس به سرمایه و راحتی رسیده است فقط با استثمار دیگران بوده بدون اینکه به خودش فشار زیادی بیاید و صدمه ببیند یا از اول خیلی شانس و موقعیت خوبی داشته و مثلا بهش ارث رسیده است و خودش کونش پاره نشده است! شاید بعضی ها اینطور باشند، اما اکثریت یا خیلی هایشان هم اینطور نیست و بالاخره فشارها و کون پارگی های شدیدی ولو برای مدت موقت و محدودی هم که شده داشته اند که شاید من و شما حاضر به مواجه شدن و تحمل آنها نباشیم و بنظرمان ارزشش را نداشته باشد. خود بنده شخصا یک دلیلی که حاضر نیستم وارد این بازی شود و این راه را طی کنم بخاطر همین مسائلی است که میدانم سر راه تقریبا هرکسی هست و مواردی از آنرا بعضا دانسته ام که سر آنهایی که این راه را طی کرده اند آمده است. بلاهایی سرشان آمده است، فشارهایی، کون پارگی هایی، که من حاضر نیستم و بنظرم ارزشش را ندارد که آنها را بر خودم روا بدارم. نگاه نکنید اگر کسی الان پول دارد و در تجارت و موقعیت اجتماعی به جایی رسیده است و راحتی دارد، بلکه همان فرد میبینید تا به آنجا برسد با چه رقبای پلید و رقابت سخت و مشکلات و فشارهای شدید جسمی و روحی-روانی مواجه شده است و حداقل مدتی هم که شده دورهء سختی شدیدی را تحمل کرده است. سختی ها و حوادثی بر آنها گذشته است و مسائل ناامیدکننده ای که شاید من و شما تحمل آنها را نداشته باشیم یا بهرصورت نخواهیم هیچوقت با چنان چیزهایی مواجه شویم!
خیلی از این افراد چرا بعدها دچار مشکلات روانی و عقده هایی میشوند و یکسری مسائل دیگر، شاید به همین خاطر باشد و بخاطر یکسری حوادث و تجربه های بسیار سخت و تلخی که در این مسیر بر سر آنها آمده است (که خیلی از آنها شاید هیچوقت فاش و عمومی نشده اند) و چیزهایی که در دورانی یا حتی شاید برای بقیه عمرشان از آنها محروم شده اند و دیگر حتی با دنیایی ثروت هم نمیتوان آنها را جبران کرد یا همهء عوارض آنها را ترمیم نمود.
چرا مثلا فردی مثل استیو جابز آنقدر عصبی و پرخاشگر بود؟ آیا این فرد درونا آرامش داشت و حس خوشبختی میکرد؟ بنظر نمی آید! بنظر می آید اگر هر موفقیتی هم داشت فقط تاحدی دردها و عقده ها و لطمات درونی او را تسکین میداد (و نه اینکه به کلی زخم ها را درمان و فراموش کند) و بیشتر یک ظاهر موفق و خوشبخت به او میداد تا یک چیز واقعی و باطنی.
من خودم خیلی از این مسائل خشمگین و پر از تنفر هستم و بارها به خشونت و درگیری جدی با این افراد و سیستم فکر کرده ام و سعی میکنم خود را برای این مسئله آماده نگه دارم و قوی کنم. کشتن آنها، آتش زدن اموالشان، پایین کشیدن خشتکشان، همه و همه مسائلی بوده که همیشه در ذهنم آمده و در افکار خودم نبردهای خونینی با ایشان داشته ام. اما من سعی میکنم هیچوقت کار به آنجا نکشد، چون به احتمال زیاد برای خودم هم فاجعه بار خواهد بود، و تا وقتی مجبور نشوم و راهی برای دور زدن این سیستم یا کنترل حداقلی آن داشته باشم به سمت چنین چیزی نمیروم.
گرچه از چیزهایی و لذت هایی تا آخر عمرم محروم شوم. من تا آن وقت که مجبور نشوم یا آنها خودشان به حیطهء شخصی من تجاوز نکنند و جنگ مستقیم و تمام عیار نهایی را شروع نکنند با ایشان کاری ندارم. تحملشان میکنم! برخلاف جناب مزدک که معتقد هستند باید شورش و انقلاب کرد و همهء آنها را تار و مار کرد! بنظر من این اساسا تاحد زیادی ماهیت جهانی است که در آن زندگی میکنیم و ماهیت فیزیکی و روانی و نیازهای اساسی خود ما و اگر ما بخواهیم صرفا بخاطر چند محرومیت و سختی و حسادت و عقده های خودمان، به عالم و آدم حمله ور شویم و دست به خون و خشونت و زور بیالاییم، خود دست کمی از آنها نداشته بلکه بدتر خواهیم بود!
درمورد کمونیست ها هم چیزی که تاکنون بنده در وجود آنها نشانه هایش را فکر میکنم دیده باشم و با این بحث و گفتارهای جناب مزدک دوباره این خاطره برایم زنده شد اینست که بیشتر کمونیست ها انسانهایی بهتر از همان سرمایه دارهای استثمارگر نیستند، بلکه شاید بدتر باشند، و این کمونیست ها درواقع افرادی هستند که در جنگ همیشگی و طبیعی که برای تصاحب امکانات و لذت در جهان ما جریان دارد بنوعی شکست خورده اند، عقب مانده اند، و میشود گفت بعضا آن هوشمندی و زیرکی و قدرت یا شرایط و شانس مساعدتری را که سرمایه داران موفق داشته اند نداشته اند، و وجودشان پر از کینه و عقده های پنهان است، و حال میخواهند انتقام خود را از جهان و زندگی با هدف قرار دادن این افراد (بلکه تمامی مردمی که کوچکترین مخالفتی با آنها بکنند یا مانعی در سر راهشان باشند) و خشونت و کشتار آنها بگیرند و سپس خودشان هم از یکسری امکانات و لذت ها و تصاحب اموال دیگران تاحدی هم که شده بهره مند شوند (یا حداقل وقتی میشوند بدشان نمی آید و بهشان چیزهای مفت بدست آمده حال میدهد!).
بنده تفکر و روش خودم را برای مواجهه با این جهان خشن و ظالمانه داشته ام، و مثلا ایده و تاپیکی که درمورد مقایسه قدرتهای اصیل و درونی و قدرتهای برونی و دست دوم داشته ام در همین راستاست. یعنی بنظر من آنکس که بهرصورت به سرمایه و رقابتهای مادی متداول و این کارها علاقمند نیست یا در آن اقبال کافی ندارد، اما در عین حال میخواهد زندگی ای با حداقل کیفیت و بهره مندی قابل قبول از لذت و احساس موفقیت داشته باشد، باید به دنبال قدرتهای اصیل و درونی برود، چون این قدرتها میتوانند به او حس برتری و موفقیت و پیشرفت بدهند و لذت بخش هستند و میتوانند تاحد زیادی جایگزین امکانات و لذت های مادی و قدرتهای برونی مثل ثروت شوند.
بطور مثال هنرهای رزمی یک قدرت و سرگرمی و لذت و حس قدرت و برتری (که البته کاملا واقعی هم هست - در مقایسه با قدرت و برتری ای مثل ثروت چیزی کم ندارد که شاید برتر هم باشد) هستند که آدم میتواند دنبال کسب آنها برود و بدست بیاورد. زندگی یک راهب کنگفوکار شائولین هم یک نمونه از زندگی خاص افرادی خاص است که مزایای خودش را دارد. حتی در جوامع و شهرهای فعلی هم دسترسی و اهمیت و ممکن بودن اینطور روشهای خاص زندگی آنچنان نامتصور نیست. میخواهم بگویم اینطور نیست که همهء قدرتها و بهره مندی و لذت های ممکن و بزرگ و اصلی این جهان در ثروت و سرمایه و تجارت و حتی نمیدانم زن و سکس خلاصه شده باشد، و هنوز هم لذت ها و راه و امکانات جایگزینی برای افرادی که به هر دلیلی نمیخواهند یا نمیتوانند راه دیگر را بروند کم و بیش وجود دارد.
و انتظار نداشته باشید که در این جهان همه چیز به همین راحتی ایدئال شود، عدالت و رفاه عمومی شود، همه بطور یکسان از ثروت و قدرت و زن و سکس بهره مند شوند. چنین تفکری واقعگرایانه نیست. حداقل برای زمان حال به درد من و شما نمیخورد! باید واقعیت گرا و عملگرا بود. باید واقعیت های تلخ را دید و پذیرفت. این قدم اول پیشرفت است.
چه بخواهید و چه نخواهید این ماهیت جهان ما بوده و هست. این خود ما هستیم که باید از قدرتهای درونی و اصیل خود بیشتر بهره بگیریم، نه اینکه در جهان خارج به دنبال آن بگردیم یا بخواهیم آنرا از دست دیگران بستانیم!
بالاخره یک مقدار سختی و محرومیت و نقص را هرکسی باید قبول کند که تحمل کند، چون اگر نخواهیم تحمل کنیم، راهی جز ظلم و جنایت نسبت به دیگران و نابودی همه چیز و همه کس حتی خودمان، نخواهیم داشت!
بالاخره تفاوت کسی که براستی برای انسانیت هزینه ای میکند و راه درست را ترجیح میدهد با کسی که اینطور نیست و امثال همان سرمایه دارهای استثمارگری که از آنها متنفر هستید، اینطور مشخص میشود. برای راستی و راه خردمندانه و دوری از پلیدی و تباهی باید آمادهء پرداخت هزینه نیز بود! نمیشود همه چیز را با هم داشت! یعنی دست ما نیست و به گمانم چیز نادری است!
ضمنا بقول sonixax فکر نکنید هرکس به سرمایه و راحتی رسیده است فقط با استثمار دیگران بوده بدون اینکه به خودش فشار زیادی بیاید و صدمه ببیند یا از اول خیلی شانس و موقعیت خوبی داشته و مثلا بهش ارث رسیده است و خودش کونش پاره نشده است! شاید بعضی ها اینطور باشند، اما اکثریت یا خیلی هایشان هم اینطور نیست و بالاخره فشارها و کون پارگی های شدیدی ولو برای مدت موقت و محدودی هم که شده داشته اند که شاید من و شما حاضر به مواجه شدن و تحمل آنها نباشیم و بنظرمان ارزشش را نداشته باشد. خود بنده شخصا یک دلیلی که حاضر نیستم وارد این بازی شود و این راه را طی کنم بخاطر همین مسائلی است که میدانم سر راه تقریبا هرکسی هست و مواردی از آنرا بعضا دانسته ام که سر آنهایی که این راه را طی کرده اند آمده است. بلاهایی سرشان آمده است، فشارهایی، کون پارگی هایی، که من حاضر نیستم و بنظرم ارزشش را ندارد که آنها را بر خودم روا بدارم. نگاه نکنید اگر کسی الان پول دارد و در تجارت و موقعیت اجتماعی به جایی رسیده است و راحتی دارد، بلکه همان فرد میبینید تا به آنجا برسد با چه رقبای پلید و رقابت سخت و مشکلات و فشارهای شدید جسمی و روحی-روانی مواجه شده است و حداقل مدتی هم که شده دورهء سختی شدیدی را تحمل کرده است. سختی ها و حوادثی بر آنها گذشته است و مسائل ناامیدکننده ای که شاید من و شما تحمل آنها را نداشته باشیم یا بهرصورت نخواهیم هیچوقت با چنان چیزهایی مواجه شویم!
خیلی از این افراد چرا بعدها دچار مشکلات روانی و عقده هایی میشوند و یکسری مسائل دیگر، شاید به همین خاطر باشد و بخاطر یکسری حوادث و تجربه های بسیار سخت و تلخی که در این مسیر بر سر آنها آمده است (که خیلی از آنها شاید هیچوقت فاش و عمومی نشده اند) و چیزهایی که در دورانی یا حتی شاید برای بقیه عمرشان از آنها محروم شده اند و دیگر حتی با دنیایی ثروت هم نمیتوان آنها را جبران کرد یا همهء عوارض آنها را ترمیم نمود.
چرا مثلا فردی مثل استیو جابز آنقدر عصبی و پرخاشگر بود؟ آیا این فرد درونا آرامش داشت و حس خوشبختی میکرد؟ بنظر نمی آید! بنظر می آید اگر هر موفقیتی هم داشت فقط تاحدی دردها و عقده ها و لطمات درونی او را تسکین میداد (و نه اینکه به کلی زخم ها را درمان و فراموش کند) و بیشتر یک ظاهر موفق و خوشبخت به او میداد تا یک چیز واقعی و باطنی.