05-26-2014, 06:17 AM
بیزاری والامنش از فرومایه در پایان چیزی بجز تجلی حسرت او نسبت به زندگی بیشیله پیله و دردسر و در یک کلام شادمانهی او نیست. ما در جایجای نوشتههای نیچه، این بزرگترین والامنش تاریخ و تکفیرگر غایی لذتپرستی ِ سخیف مییابیم که چگونه از این کرختی، از این بیتفاوتی و آرامش غیرطبیعی هدانیست نسبت به محیط پیرامون خود ابراز بیزاری میکند. مشکل او چیزی بجز احساس آرامش و رضایت خاطر (و «خرفتی و کرختی») که لذتپرست در آن محو میشود نیست. او جوش و خروش و قیام و خودکاوی میخواهد، طالب پُتکی گران است که خانهی کوتولههای فکری را بر سرشان آوار بکند و میخواهد از این و آن فراتر برود، مرد ِ مست ِ کُس و شراب و آهنگ را که میبیند احساس بیزاری میکند.
این اما به نظر من این برآمده از یک اشتباه تاکتیکیست، ما اگر توان نه گفتن ولو موقت به لذایذ پست حیوانی را نداریم، بدرد صفوف ابرمردان نیچه هم نمیخوریم. مشکل او دقیقا همینست که پتانسیل را میبیند، اما از انتخاب راهی که هدانیست برای به فعلیت درآوردن آن پتانسیل برگزیده خشمگین و خروشان میشود.
این اما به نظر من این برآمده از یک اشتباه تاکتیکیست، ما اگر توان نه گفتن ولو موقت به لذایذ پست حیوانی را نداریم، بدرد صفوف ابرمردان نیچه هم نمیخوریم. مشکل او دقیقا همینست که پتانسیل را میبیند، اما از انتخاب راهی که هدانیست برای به فعلیت درآوردن آن پتانسیل برگزیده خشمگین و خروشان میشود.
زنده باد زندگی!