04-26-2014, 03:11 PM
Theodor Herzl نوشته: خیر ، باید از یک سوراخی چیزی که فقط یک چشم معلوم باشه به طرف اگر هم خواستید نگاه کنید ، این زجر تنهایی و فراموش شدگی از درد زخمها بیشتر است ، اینکه هیچ امیدی به فرار و پیدا شدن نیست!
Theodor Herzl نوشته: بازجو فکر کردید چه میکند؟ به شما قالب میکند که هیچ راهی نیست و تنها امید و دوستی که دارید او هست ، آن وقت شروع میکنید حرف زدن!ای عاقا قبول نیست داری جر زنی میکنی:))
توی سناریو اولیه میخواستی ول کنی و برنگردی،بازجو میره ولی طرف میدونه هنوز هست و هر لحظه ممکنه برگرده و اگر بخواد اعتراف بکنه درد و عذابش تموم میشه:))
اه اه یادم نبود شماها مثل من کار اطلاعاتی نکردید خبر ندارید:))
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
Tacitus-