01-03-2012, 09:00 PM
ندانمگرایی بنظر من هم دیدگاه منطقی نیست.با اینکه ما دانشمون محدود هست و چیزهایی میتوانند باشند که ما تا بحال متوجه وجودشان نشده باشیم ولی بقول هیچنز باید شجاعت تصمیم گیری داشته باشیم.
ما نسبت به بسیاری چیزهای عجیب دیگر هم دانش کافی نداریم که با قطعیت وجود آنها را نفی کنیم ولی در عمل بدلیل نبود شواهد وجود آنها را در نظر نمیگیریم.بقولی بدون فرض وجود خدا جهان کار خود را میکند و فرض خدا فرض ضائدیست.
البته از یک نظر خدا با موجودات خیالی دیگر مثل غول چراغ مثلن فرق دارد.چرا که خدا درباره یک تئوری برای توضیح عملکرد و منشا جهان و انسان است و ادعاهای متافیزیکی دارد.از این رو باید با خدا مانند یک تئوری رفتار کرد.اساس تئوری خدای تئیستی هم مهندسی شدن جهان است(که در فارسی برهان نظم معروف است) اگر جهان مهندسی توسط فقط یک هوش فوق بشر نشده باشد بطوری که هدف خاصی از آن داشته باشد (بازی با انسانها)،خدا معنی خود را از دست میدهد.
اگر از این نگاه بنگریم با تیغ اوکام بسادگی ضائد بودن تئوری خدا در توضیح جهان روشن میشود.خدا مسائل جهان را توضیح نمیدهد که هیچ فقط تولید تناقض و معمای بیهوده میکند.
این از خدا تئیستی،اما خدای دئیستی بمعنای بسیار عام بعنوان یک وجود فرا بشری که کاری بکار انسان ندارد را نمیتوان ابطال کرد به این دلیل ساده که ما هر چه به عقب برویم باز هم میتوان عقبتر رفت و پرسید علت چه بوده،یا خدای پنتئیستی و وحدت وجودی.بقول داوکینز هواداری از خدا نشان از کمبود قدرت تخیل است.خدا به دلایل واضح موجودی ساخت ذهن انسان است و توهمات انسان بدوی در آن مشهود است.جهان قرار نیست توهمات ما را بواقعیت تبدیل کند و رویاها را به حقیقت.
بنظر من خدا از این نظر میآید که انسانها وجود را بدلیل اراده یه موجود هوشمند میدانند فقط و فقط.علتها و طبیعت هم حتمن باید به یک اراده ختم شوند.ولی اصلن خود آنچه ما اراده آزاد میدانیم هم دارد واضح میشود که بخش زیادی از آن توهم است.فرض دیگری که به خدا دامن میزند اینست که حالت طبیعی بر عدم است و حالا که چیزی هست پس هوشی آنرا طراحی کرده(مشخص نیست که در عدم که انسانی برای درک جهان بنا به تعریف نیست قرار است چه کسی متوجه این حالت طبیعی شود)،مانند تفکری در قدیم که فکر میکرد اجسام ثابتند مگر آنکه کشیده شوند(در حالی که مشخص شد این فکر کاملن غلط است و تئوری اتمی که بر اساس حرکت دائم اجرام است کاملن عکس اینست).
اینست که اگر سعی کنیم بطور عینی و فرا از پیش فرضهای ذهنی انسان نیمه تکامل یافته به جهان نگاه کنیم میبینیم که خدا یک تئوری مردود است و در رقابت با توضیحات امروزی و چشم انداز علم در آینده قدرت رقابت با تئوریهای رقیب را ندارد.
بنابراین خلاصه مطلب این میشود که سوال این نیست که خدا هست یا نه،سوال اصلی این است که حقیقت چیست،چرا جهان اینکونه است و منشا آن چیست،برای توضیح آن تئوریها و نظرهایی هست خدا یکی از آنهاست.بنابراین حقیقت اینست که ما میتوانیم بعلت کمبود دانش فعلی در گفتگو و تصمیم گیری را درباره حقیقت بعضی سوالات باز بگزاریم ولی درباره خدا اینگونه نیست،چون خدا تئوریست که قرار است همه چیز را توضیح دهد و اگر ما به تئوری خدا ندانمگرا باشیم به فلج شدن و ندانمگرایی در کل زندگی میرسیم.
ما نسبت به بسیاری چیزهای عجیب دیگر هم دانش کافی نداریم که با قطعیت وجود آنها را نفی کنیم ولی در عمل بدلیل نبود شواهد وجود آنها را در نظر نمیگیریم.بقولی بدون فرض وجود خدا جهان کار خود را میکند و فرض خدا فرض ضائدیست.
البته از یک نظر خدا با موجودات خیالی دیگر مثل غول چراغ مثلن فرق دارد.چرا که خدا درباره یک تئوری برای توضیح عملکرد و منشا جهان و انسان است و ادعاهای متافیزیکی دارد.از این رو باید با خدا مانند یک تئوری رفتار کرد.اساس تئوری خدای تئیستی هم مهندسی شدن جهان است(که در فارسی برهان نظم معروف است) اگر جهان مهندسی توسط فقط یک هوش فوق بشر نشده باشد بطوری که هدف خاصی از آن داشته باشد (بازی با انسانها)،خدا معنی خود را از دست میدهد.
اگر از این نگاه بنگریم با تیغ اوکام بسادگی ضائد بودن تئوری خدا در توضیح جهان روشن میشود.خدا مسائل جهان را توضیح نمیدهد که هیچ فقط تولید تناقض و معمای بیهوده میکند.
این از خدا تئیستی،اما خدای دئیستی بمعنای بسیار عام بعنوان یک وجود فرا بشری که کاری بکار انسان ندارد را نمیتوان ابطال کرد به این دلیل ساده که ما هر چه به عقب برویم باز هم میتوان عقبتر رفت و پرسید علت چه بوده،یا خدای پنتئیستی و وحدت وجودی.بقول داوکینز هواداری از خدا نشان از کمبود قدرت تخیل است.خدا به دلایل واضح موجودی ساخت ذهن انسان است و توهمات انسان بدوی در آن مشهود است.جهان قرار نیست توهمات ما را بواقعیت تبدیل کند و رویاها را به حقیقت.
بنظر من خدا از این نظر میآید که انسانها وجود را بدلیل اراده یه موجود هوشمند میدانند فقط و فقط.علتها و طبیعت هم حتمن باید به یک اراده ختم شوند.ولی اصلن خود آنچه ما اراده آزاد میدانیم هم دارد واضح میشود که بخش زیادی از آن توهم است.فرض دیگری که به خدا دامن میزند اینست که حالت طبیعی بر عدم است و حالا که چیزی هست پس هوشی آنرا طراحی کرده(مشخص نیست که در عدم که انسانی برای درک جهان بنا به تعریف نیست قرار است چه کسی متوجه این حالت طبیعی شود)،مانند تفکری در قدیم که فکر میکرد اجسام ثابتند مگر آنکه کشیده شوند(در حالی که مشخص شد این فکر کاملن غلط است و تئوری اتمی که بر اساس حرکت دائم اجرام است کاملن عکس اینست).
اینست که اگر سعی کنیم بطور عینی و فرا از پیش فرضهای ذهنی انسان نیمه تکامل یافته به جهان نگاه کنیم میبینیم که خدا یک تئوری مردود است و در رقابت با توضیحات امروزی و چشم انداز علم در آینده قدرت رقابت با تئوریهای رقیب را ندارد.
بنابراین خلاصه مطلب این میشود که سوال این نیست که خدا هست یا نه،سوال اصلی این است که حقیقت چیست،چرا جهان اینکونه است و منشا آن چیست،برای توضیح آن تئوریها و نظرهایی هست خدا یکی از آنهاست.بنابراین حقیقت اینست که ما میتوانیم بعلت کمبود دانش فعلی در گفتگو و تصمیم گیری را درباره حقیقت بعضی سوالات باز بگزاریم ولی درباره خدا اینگونه نیست،چون خدا تئوریست که قرار است همه چیز را توضیح دهد و اگر ما به تئوری خدا ندانمگرا باشیم به فلج شدن و ندانمگرایی در کل زندگی میرسیم.
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound