02-07-2014, 07:40 PM
من پرسشی از امیر گرامی در این مورد دارم که پس از مدتها هنوز نتوانستهام از عهدهی تحلیلِ و درکِ آن برآیم! همچنین نمیدانم این را دقیقا باید کجا بپرسم، همینجا میپرسم شاید جای درست باشد.
آخرین دوست دختر من که مدتی دراز با او بودم و جدیترین و صمیمیترین رابطه را با او داشتم، از خانوادهای بود بسیار مرفه و فرهنگی، دختری شدیدا نازوپرورده و خودش از لحاظ مالی مستقل و بسیار موفق بود. جایگاهِ من با او اصلا قابل مقایسه نبود، چنانکه از لحاظ مالی من در مقابل او همچون درویشی یک لا قبا بودم در برابر پادشاه! هماکنون او در یکی از کشورهای پیشرفتهی غربی به موفقیتهای خویش ادامه میدهد و من در این منجلاب همچنان دست و پا میزنم. پرسش نخست که پرسش فرعیست این است که چگونه میتوان چنین وجود رابطهای را توجیه کرد؟!
پرسش اصلی اما این است که یکبار او اعترافی کرد نزد من که هنوز هم مرا به شگفتی وامیدارد! من گاهی بسیار کلهخر میشوم و قید همهچیز را میزنم. نقل واژه به واژه:
-داریوش یه چیزی بگم، مطمئنم فکر میکنی خلم ولی میگیم.
-بگو؛ حق خل فرض کردنِ تو هم همچنان محفوظه واسم!
-من از اینکه تو بعضی وقتا عصبانی میشی و سرم داد میکشی یا با تحکم باهام حرف میزنی، مثلا وقتی که میگی" همینی که گفتم، نمیخام یه کلمهی دیگه در این مورد بشنوم" خیلی خوشم میاد!
این اعترافی بود بسیار شگفتآور برایم، چرا که من همیشه از بابت تندیهای گاه و بیگاهِ خودم نسبت به او شرمگین بودم و از او معذرت میخواستم، وانگهی او دختری بود بسیار با صلابت که مثلا در محیط کارش جذبهای داشت در حد زئوس که کسی جرئت کمترین نگاه چپ به او را نداشت و کمترین رفتار خارج از نزاکت، عقوبتی گران از طرف او میداشت! من هم در دختربازی بسیار کسدست هستم و هیچی نمیفهمم، هرچه هم تاکنون برایم پیش آمده شانس بوده! پس بعد از اینکه به وضع مسخرهی من خندیدید، درکم کنید
آخرین دوست دختر من که مدتی دراز با او بودم و جدیترین و صمیمیترین رابطه را با او داشتم، از خانوادهای بود بسیار مرفه و فرهنگی، دختری شدیدا نازوپرورده و خودش از لحاظ مالی مستقل و بسیار موفق بود. جایگاهِ من با او اصلا قابل مقایسه نبود، چنانکه از لحاظ مالی من در مقابل او همچون درویشی یک لا قبا بودم در برابر پادشاه! هماکنون او در یکی از کشورهای پیشرفتهی غربی به موفقیتهای خویش ادامه میدهد و من در این منجلاب همچنان دست و پا میزنم. پرسش نخست که پرسش فرعیست این است که چگونه میتوان چنین وجود رابطهای را توجیه کرد؟!
پرسش اصلی اما این است که یکبار او اعترافی کرد نزد من که هنوز هم مرا به شگفتی وامیدارد! من گاهی بسیار کلهخر میشوم و قید همهچیز را میزنم. نقل واژه به واژه:
-داریوش یه چیزی بگم، مطمئنم فکر میکنی خلم ولی میگیم.
-بگو؛ حق خل فرض کردنِ تو هم همچنان محفوظه واسم!
-من از اینکه تو بعضی وقتا عصبانی میشی و سرم داد میکشی یا با تحکم باهام حرف میزنی، مثلا وقتی که میگی" همینی که گفتم، نمیخام یه کلمهی دیگه در این مورد بشنوم" خیلی خوشم میاد!
این اعترافی بود بسیار شگفتآور برایم، چرا که من همیشه از بابت تندیهای گاه و بیگاهِ خودم نسبت به او شرمگین بودم و از او معذرت میخواستم، وانگهی او دختری بود بسیار با صلابت که مثلا در محیط کارش جذبهای داشت در حد زئوس که کسی جرئت کمترین نگاه چپ به او را نداشت و کمترین رفتار خارج از نزاکت، عقوبتی گران از طرف او میداشت! من هم در دختربازی بسیار کسدست هستم و هیچی نمیفهمم، هرچه هم تاکنون برایم پیش آمده شانس بوده! پس بعد از اینکه به وضع مسخرهی من خندیدید، درکم کنید
کسشر هم تعاونی؟!