01-28-2014, 11:40 PM
سپاسگزاری پولدار از ندار
بیایید با هم روراست باشیم: شما هرگز برندهیِ بختآزمایی نخواهید شد.
در دست دیگر، گِرایندیِ اینکه در یک پیشهیِ روانفرسا بازماندهیِ زندگی اتان را در کار و تکاپو برای این و آن بردهوار بسپرانید, بسیار بالاست.
چه که به گرایندی بالاْ در ردهیِ همبودین نادرست زاده شدهاید. بگذارید پوستکنده و ساده بگویم — شما هموندی از ردهیِ کارگر هستید; با پوزش!
فرجامِ آن، شما تراز فرهیختگی، ادب، رفتار، دوستان و آشنایان، تیپ و چهره و سرانجام خوی و سرشت بایسته و بایا برای اینکه هرگز یکی از ما باشید را, ندارید.
در فرهود، ما به کتابی به بزرگیِ کتاب اول مینیازیم که همه برتریهایِ نادادگرانهای که ما بهت داریم را در آن فهرست کنیم. برای همینه
که ما همچو نفسی هم از سر آسودگی میکشیم, زمانیکه تو همهیِ آن داستانهای شیرینِ بچگانه, از "دادگری همبودین" و از "فرصتهایِ برابر" را همچنان میباوری.
هرچند، در یک سامانهیِ هرموار همبودین مانندِ همینِ خودمان، از آغاز هم جای چندانی آن بالاها نبوده و نیست که بخواهیم دربارهاش پرسخنی کنیم.
تازه، تا همین جا م با خود امان پُر شده — و ما هم این بالا را آن اندازه دوست داریم که میخواهیم همین ریختی نگهاش داریم. ولی دستْکم
آن پایین مایینها, در ردههایِ زیرین همیشه یک کسی پیدا میشود که هتّا تو هم خودتو ازش برتر ببینی و هر از گاهی با لگد بزنی توی دندههایش.
هتّا یک ظرفشور فرومایه هم بآسانی یک بدبخت ژولیده و چند رده پایینتر از خودش را پیدا میکند که به ریش اش بخنده و
تو روش تف بندازه. پس سپاسگو باش, برای همه این کارگرهای کوچگر، آدمهای بیخانمان و روسپیهایی که در خیابانها ول میبینی.
همیشه به یاد داشته باش که اگر همه از دید پولی و امنیت همچون ما بهرهور میبودند، کسی نمیماند همهیِ آن کارهایِ دلزننده، سیجناک و
کم دستمزد در اقتصاد شکوفایمان را بیانجامد. هیچکس جنگهای مان را برای ما نمیرفت، یا کورکورانه, دستورهای از بالا آمدهیِ ما در شرکتهایِ اقتصادی امان را پینمیرفت.
و بی هیچ گمانی, هیچکس اینچنین رام و آشتیجویانه بسوی گور خود اش نمیرفت بی اینکه زندگی خوب و نوآورانهای کرده باشد. پس از شما خواهش میکنم، همینجور کار خوب اتان را دنبال کنید!
جدای همهیِ اینها, گرایندوار شما آن رانهیِ توانمندِ آزمندی و وادارنده, در به دستآوریِ هر چه بیشترِ پول، زور و پرستیژی که ما داریم را هم ندارید.
گرچه, شما گاه از ته دل آروز میکنید که زندگی اتان را یکجوری بدگرانید، ولی همان اندازهها هم از دگرگونی راستین و رسیدن به چیزهایی که میخواهید, میترسید.
همینجوریه که تو و آدمهای مانند تو در یک ایستار روانی برزخگون گرفتار آمدهاید و همینجور ماشینوار روزهای زندگی اتان را یکی پس از دیگری میسپرانید
و نقشهای همبودین از پیش داده شده اتان را بازی میکنید، بیمناک از اینکه مبادا دیگران, چه درباره ات خواهند اندیشید, اگر که روزی از هنجار, بزنی بیرون.
سرشتوار، ما هم هر زمان که نیاز مان میکشید میکوشیم شما را به جان همدیگر بیاندازیم: کارگران پُر-درآمد دربرابر کم-درآمد، صنف متحد شدهها دربرابر صنف متحد نشدهها.
سیاه دربرابر سپید، زن دربرابر مرد، کارگر آمریکایی دربرابر ژاپنی, دربرابر مکزیکی … و ما همینجور دستمزدهای شما را به دستآویزهایِ "همآوردی میانکشوری"،
"قانون تقاضا و عرضه"، "امنیت ملی" و یا "کمبود بودجه دولتی" فرومیکاهیم. اگر هم از رج بزنی بیرون یا سود ما را به سیج بیاندازی پرت ات خواهید کرد به پُشتهیِ بیکاران.
برای اینکه هر از چندی هم از همهیِ این باژهای اقتصادی گوناگون آسودگیای بهت داده باشیم,
میگذاریم در بازیهای گزینشیک ما شرکت کنی، بهتر شناخته شده از سوی رفقایِ درستکاری چون تو
به نام «انتخابات». شاد از اینکه تو و کسانی چون تو, هتّا کوچکترین ایدهای هم از اینکه براستی چه
میگذرد, ندارید — بجای آن میگردید "بیگانهها"، "یهودها" و هرکس و ناکس دیگری را یافته و برای بدبختیهایِ خود اتانْ سرزنش میکنید.
ما بس خوشنودایم که بسیاری از شماها همچنان از «اخلاقیات کار» پاسداری میکنید؛ گرچه بیشتر فعالیتهای اقتصادی ما
زیستبوم را میویرانند، به اندیشه و تندرستی تان آسیبهایِ بازگشتناپذیر میرسانند و از بیخ و بُن, انگیزهیِ زندگی را از
شما برونمکیده و میخشکانند... ما بروشنی, درباره خود «کار کردن» هم چیز چندانی نمیدانیم، ولی از اینکه شما بجایش میدانید, شادمانایم!
درسته, زندگی میتوانست جور دیگری باشد; ساختار همبود میتوانست هوشمندانه و خردپذیرانه گونهای باشد که همه نیازهای توده را برآورد.
تو و دیگران میتوانستید با همکاری و همبستگی همدیگر خود اتان را از بند یـوغِ ما برهانید. ولی شما این را نمیدانید. در فربود، شما هتّا نمیتوانید
بیانگارید که راه دیگری هم برای زیست شُدنیست! و این براستی, بزرگترین و باارزشترین دستآوردِ سامانهیِ ما بوده است — دزدیدن نیروی پندار، فرانگار, نوآوری و سرانجامْ کنشورزی برای خویش.
پس برای همینه که بی هیچ شیله پیلهای میخواهیم از ته دلهایِ بیدل امان, از شما سپاسگزاری بکنیم. از خودگذشتگیِ پیماندارانهیِ شماست
که زندگی باشکوه ما را شدنی میسازد؛ کار و توانمایهیِ شماست که سامانهیِ ما را شدنی میکند. سپاس برای «دانستن جایگاه اتان» — بی اینکه هتّا آن را بدانید!
پارسیگر
بیایید با هم روراست باشیم: شما هرگز برندهیِ بختآزمایی نخواهید شد.
در دست دیگر، گِرایندیِ اینکه در یک پیشهیِ روانفرسا بازماندهیِ زندگی اتان را در کار و تکاپو برای این و آن بردهوار بسپرانید, بسیار بالاست.
چه که به گرایندی بالاْ در ردهیِ همبودین نادرست زاده شدهاید. بگذارید پوستکنده و ساده بگویم — شما هموندی از ردهیِ کارگر هستید; با پوزش!
فرجامِ آن، شما تراز فرهیختگی، ادب، رفتار، دوستان و آشنایان، تیپ و چهره و سرانجام خوی و سرشت بایسته و بایا برای اینکه هرگز یکی از ما باشید را, ندارید.
در فرهود، ما به کتابی به بزرگیِ کتاب اول مینیازیم که همه برتریهایِ نادادگرانهای که ما بهت داریم را در آن فهرست کنیم. برای همینه
که ما همچو نفسی هم از سر آسودگی میکشیم, زمانیکه تو همهیِ آن داستانهای شیرینِ بچگانه, از "دادگری همبودین" و از "فرصتهایِ برابر" را همچنان میباوری.
هرچند، در یک سامانهیِ هرموار همبودین مانندِ همینِ خودمان، از آغاز هم جای چندانی آن بالاها نبوده و نیست که بخواهیم دربارهاش پرسخنی کنیم.
تازه، تا همین جا م با خود امان پُر شده — و ما هم این بالا را آن اندازه دوست داریم که میخواهیم همین ریختی نگهاش داریم. ولی دستْکم
آن پایین مایینها, در ردههایِ زیرین همیشه یک کسی پیدا میشود که هتّا تو هم خودتو ازش برتر ببینی و هر از گاهی با لگد بزنی توی دندههایش.
هتّا یک ظرفشور فرومایه هم بآسانی یک بدبخت ژولیده و چند رده پایینتر از خودش را پیدا میکند که به ریش اش بخنده و
تو روش تف بندازه. پس سپاسگو باش, برای همه این کارگرهای کوچگر، آدمهای بیخانمان و روسپیهایی که در خیابانها ول میبینی.
همیشه به یاد داشته باش که اگر همه از دید پولی و امنیت همچون ما بهرهور میبودند، کسی نمیماند همهیِ آن کارهایِ دلزننده، سیجناک و
کم دستمزد در اقتصاد شکوفایمان را بیانجامد. هیچکس جنگهای مان را برای ما نمیرفت، یا کورکورانه, دستورهای از بالا آمدهیِ ما در شرکتهایِ اقتصادی امان را پینمیرفت.
و بی هیچ گمانی, هیچکس اینچنین رام و آشتیجویانه بسوی گور خود اش نمیرفت بی اینکه زندگی خوب و نوآورانهای کرده باشد. پس از شما خواهش میکنم، همینجور کار خوب اتان را دنبال کنید!
جدای همهیِ اینها, گرایندوار شما آن رانهیِ توانمندِ آزمندی و وادارنده, در به دستآوریِ هر چه بیشترِ پول، زور و پرستیژی که ما داریم را هم ندارید.
گرچه, شما گاه از ته دل آروز میکنید که زندگی اتان را یکجوری بدگرانید، ولی همان اندازهها هم از دگرگونی راستین و رسیدن به چیزهایی که میخواهید, میترسید.
همینجوریه که تو و آدمهای مانند تو در یک ایستار روانی برزخگون گرفتار آمدهاید و همینجور ماشینوار روزهای زندگی اتان را یکی پس از دیگری میسپرانید
و نقشهای همبودین از پیش داده شده اتان را بازی میکنید، بیمناک از اینکه مبادا دیگران, چه درباره ات خواهند اندیشید, اگر که روزی از هنجار, بزنی بیرون.
سرشتوار، ما هم هر زمان که نیاز مان میکشید میکوشیم شما را به جان همدیگر بیاندازیم: کارگران پُر-درآمد دربرابر کم-درآمد، صنف متحد شدهها دربرابر صنف متحد نشدهها.
سیاه دربرابر سپید، زن دربرابر مرد، کارگر آمریکایی دربرابر ژاپنی, دربرابر مکزیکی … و ما همینجور دستمزدهای شما را به دستآویزهایِ "همآوردی میانکشوری"،
"قانون تقاضا و عرضه"، "امنیت ملی" و یا "کمبود بودجه دولتی" فرومیکاهیم. اگر هم از رج بزنی بیرون یا سود ما را به سیج بیاندازی پرت ات خواهید کرد به پُشتهیِ بیکاران.
برای اینکه هر از چندی هم از همهیِ این باژهای اقتصادی گوناگون آسودگیای بهت داده باشیم,
میگذاریم در بازیهای گزینشیک ما شرکت کنی، بهتر شناخته شده از سوی رفقایِ درستکاری چون تو
به نام «انتخابات». شاد از اینکه تو و کسانی چون تو, هتّا کوچکترین ایدهای هم از اینکه براستی چه
میگذرد, ندارید — بجای آن میگردید "بیگانهها"، "یهودها" و هرکس و ناکس دیگری را یافته و برای بدبختیهایِ خود اتانْ سرزنش میکنید.
ما بس خوشنودایم که بسیاری از شماها همچنان از «اخلاقیات کار» پاسداری میکنید؛ گرچه بیشتر فعالیتهای اقتصادی ما
زیستبوم را میویرانند، به اندیشه و تندرستی تان آسیبهایِ بازگشتناپذیر میرسانند و از بیخ و بُن, انگیزهیِ زندگی را از
شما برونمکیده و میخشکانند... ما بروشنی, درباره خود «کار کردن» هم چیز چندانی نمیدانیم، ولی از اینکه شما بجایش میدانید, شادمانایم!
درسته, زندگی میتوانست جور دیگری باشد; ساختار همبود میتوانست هوشمندانه و خردپذیرانه گونهای باشد که همه نیازهای توده را برآورد.
تو و دیگران میتوانستید با همکاری و همبستگی همدیگر خود اتان را از بند یـوغِ ما برهانید. ولی شما این را نمیدانید. در فربود، شما هتّا نمیتوانید
بیانگارید که راه دیگری هم برای زیست شُدنیست! و این براستی, بزرگترین و باارزشترین دستآوردِ سامانهیِ ما بوده است — دزدیدن نیروی پندار، فرانگار, نوآوری و سرانجامْ کنشورزی برای خویش.
پس برای همینه که بی هیچ شیله پیلهای میخواهیم از ته دلهایِ بیدل امان, از شما سپاسگزاری بکنیم. از خودگذشتگیِ پیماندارانهیِ شماست
که زندگی باشکوه ما را شدنی میسازد؛ کار و توانمایهیِ شماست که سامانهیِ ما را شدنی میکند. سپاس برای «دانستن جایگاه اتان» — بی اینکه هتّا آن را بدانید!
پارسیگر
.Unexpected places give you unexpected returns