10-24-2013, 11:03 PM
پیشگفتار:
بودن و داشتن، دو مهندترین کارواژه در زبان های هندواروپایی هستند و در هنگام یادگیری این زبانها
نیز، پیش از هر کارواژه ی دیگری فراگرفتنی هستند. در زبانهای سامی وترکی هم هتّا کارواژه ی
داشتن نیست و از کارواژه ی بودن ( بودن برای کسی) بجای ان سود میبرند. نمونه در ترکی و تازی:
بنیم آدیم وار = برای من نام من هست= من نام دارم
لهم قلوب، لا یفقهون بها = برای آنها دلها هستند، ولی با آنها هوش نمیکنند!=
آنها دل دارند ولی با ان نمیهوشند.
بودن همواره با "داشتن" همراه و همدست بوده و هست ولی بودن، ریشه; و داشتن برگ هستی است.
داشتن در زبانها یک جور پیوند تنگ را میرساند و گاه چم های باریک و گوناگون ، و دگرسان ازهم دارد.
برای نمونه یکی آن است که بخشی از چیزی را میرساند: موش گوش دارد= گوش بخشی از پیکر
و هستی و کراننمایی موش است. ولی : دیوار موش دارد= در درون دیوار، موش هست ، ولی بخشی
از هستی آن نیست. تو خانه داری: تو در پیوند خاوندی (مالکیت) با خانه هستی، یا به زبان دیگر، تو
میتوانی دسترسی آزاد به آن چیز داشته باشی و هر چه دلت خواست، با ان انجام بدهی ، بفروشی
یا در آن بخوابی و یا در ان مهمان بپذیری. ما امروز و در این نگرستیزی درباره ی این چم داشتن،
یا همان خاوندی سخن میگوییم.
بودن فربودین است ولی داشتن ، یک فرایافت ویری و یک پیمان نامه میان هومنان. ما تنها میپنداریم
که چیزی را داریم، میگوییم این زمین ازآنِ ماست ولی برای جهان و طبیعت، چنین نیست و پیوندی میان
شما و بهمان زمین و آن تلاهایی که در بهمان بانک است را ندارد و نمیبیند، چرا که چنین پیوند مادی
که گویای دارندگی باشد، در طبیعت نیست و هستی فربودین ندارد. شما چیزی را تا زمانی دارید که در یک
پیمان نامه ی همبودین، پروانه ی دسترسی آزاد و گسارش آزاد آنرا گرفته باشید. این دسترسی در چیزهایی
مانند برگه ی خاوندی ( قباله ی خانه، برگه ی بانکی و ..) بازتاب میابد و یا در پیمان فرهنگی ( پوشیدن
یک جامه، برابر داشتن آن بشمار میرود)
تارزانی که در جنگل تنهاست، هیچ ندارد ولی همه چیز را هم که بتواند بدان دسترسی یابد، دارد. او میتواند
از درخت نارگیل بچیند، پس این درخت را "دارد" من هم میتوانم از درخت همسایه سیب بچینم، ولی از
روی این پیمان همبودین که دسترسی به آن سیب را تنها برای همسایه روا دانسته است، و قانون و زوری
که از این پیمان نامه پدافند مینماید، بزهکار و دزد شناخته میشوم و بازخورد "درد" و "رنج" را از همبود
که جهان مادی و پیرامون من است، دریافت مینمایم. تا زمانی که این پیمان نامه ی همبودین نبود و برای
نمونه ما در درختزاران هاوایی مانند زندگی میکردیم، یک دودمان در همه ی بنمایه ها با هم هنباز بودند،
چیزی که به آن امروزه "همبازگروه نخستین" ( primitive commune/ primitive communism)
گفته میشود. در این گروه های شکارچی و گردآور، رده های همبودین درکار نبودند و به هرکس به اندازه ای
که شکار و بنمایه پروانه میداد، بهره میبخشیدند.آنجا یک یکان همبودین با همبستگی خونی و خویشاوندی
نزدیک بود. رفته رفته با کشاورزی و پدید آمدن کارهای گوناگون، بخش کردن کار هم در این همبود ها به میان
آمد، دیگر همه نمیرفتند شکار و جنگ، بساکه "ارتشتاران" به جنگ میرفتند و کار کارشناسی شان، جنگ و
شکار و .. بود. و برزگران کشاوری کرده و پیشهوران کفش و چادر میدوختند و کیشبانان، کارهای مینوی
و نیایش به درگاه خدایان طبیعت و جز آنرا.. بدوش گرفته بودند. اینجا بود که کم کم ، سامانه ی پخش کردن
خوراک و فراورده ها، به دگرگونی گرایید و با بزرگتر شدن و پیچیده تر شدن، داد و ستد پایاپای کالا، کفش
کفشگر در برابر گندم برزگر، و زینهار و جنگ با دشمن در برابر کفش و نان، .. پدید آمده و فرایافت خاوندی
خودینه از دل همبازگرایی نخستین زاده شد. ارتشتاران نخستین گروهی بودند که برای پاسداشت از همبود و
جنگ با دشمنان، از دیگران باژ میگرفتند. آنها کالایی جز همین کشوریاری و پدافند که گونه ای کاریاری است
نداشتند، درست مانند پزشک یا کیسه کش گرمابه که کالایش پیشاورد کاریاری و نیروی کارش است و چیزیرا
بدست خود فرا نمیآورد. از انجا که بنمایه های زیستی پرگاه و همواره کمتر از نیاز های آدمیان پر زاد و زای بودند،
سرانجام روزگاری پیش می آمد که کالای بسنده برای همه در دست نبود و در اینجا این پرسش پیدا میشد که
چه کسی برتری و برگزیدگی و نخستینی گرفتن کالای نیازین خود را دارد و چه کسی باید با گرسنگی و مرگ
دست و پنجه نرم نماید. هرچه نیاز بیشتر بود و بنمایه ها کمتر، بیشتر پرسمان "دارندگی" برجسته میگردید و
گروه های همپیمان و زورمند، مانند ارتشتاران، نخستین خاوندان و زمین داران و برده داران بودند و سزامندی
گسارش نخستین* از آنِ آنان بود. چیزی که در بازی شترنگ هم میتوان دید که پیاده ها و سوار ها نخست به کام
مرگ فرومیروند تا از هستی و فرمانروایی شاه، که چکیده ی "کشور" و خاوند بزرگ و در آسیا هتّا خاوند همه ی
جانها و ادمها دانسته میشد، پدافند نمایند. در خشکسالی ها هم اینگونه، بیشتر تنها "فرودستان" می مردند.
اینگونه فرایافت دارندگی و خاوندی خودینه اندک اندک پدید امده و همچنین با پدید امدن کشاورزی و پیشهوری
پدیده ای دیگر بنام "ابزار فراورش" پای به جهان هستی نهاد. دگرسانی ابزار فراورش با دیگر کالاها این بود
که این ها یک توان "جادویی" داشتند و آنهم این بود که با انها میشد کالاهای دیگر پدید اورد. خود یک سوزن،
یکراست بدرد کسی نمیخورد و گسارده نمیشد، ولی پوشاکی که با این سوزن ساخته میشد، کالایی خواستنی
بود که یکراست گسارده میگردید. زمین کشاورزی و سنگ آسیاب را کسی نمیتوانست بخورد ولی گندم وآرد
و نان فراورده از آن خوردنی و گساردنی بود و از اینرو این کالای ویژه ، دارای ارزشی ویژه و کارکردی
زاینده گردید. کارکردی که به دارنده ی آن این دستیافت را داد بی اینکه خود به تن خویش هم در روند فراورش
هنباز باشد، کالاهای نیازین خود را دریافت نماید. من این سوزن را به شما ها که سوزن ندارید میدهم که
پوشاک بدوزید و شما در برابر، x جامه از ده جامه را به من بدهید. هوش کنید که من سوزن را به شما
نمیفروشم، تنها پروانه ی کاربرد آنرا به شما میدهم. بهوشید که با این سوزن، میتوانید جامه های بیشتری
فرابیاورید و بتند تر بدوزید و چون این سوزنِ منبه شما یاری میرساند، مانند این است که من و چند دوزنده
دیگر به شما یاری میرسانند!، پس شما به من ، تنها از برای اینکه سوزن دارایی من بوده، کالا بدهید.
پس اینچنین آهسته آهسته، دارنگی تزار نوینی و دیگرگونه ای بنام "خاوندی ابزار فراورش" در کنار خاوندی
خودینه کالاهای دیگر، پدید آمد. هومن هوش کرد که هرچه بیشتر از این جور کالا ها گرد بیاورد یا بسازد،
میتواند بیشتر از کار دیگران بسود خود بهره ببرد،او دیده بود که چگونه بردگان که از دودمان ها و کشورهای
دیگر گرفته شده اندو خود هیچ ندارند، میتوانند، با کمترین نان و آسایش برای او کار کنند. از انیرو برده
که "ابزار فراورش جاندار" بود، مانند خر به گاری بهره کشی بسته شده و خاوندی هومن بر هومن پدید آمد.
گفتار در رهگذر فرامنشی و آرتائیک ( اخلاق و اخلاقیت)
هر ارزشی در این جهان، اینکه چه چیز و چه کاری خوب یا بد است، از ارزش زندگی، زیست و فرازیست ژن
پدید امده است، هیچ چیز به خودی خود خوب یا بد نیست. بسته به سود و زیانی که برای بهزیستی و فرازیست
ما دارد ، خوب یا بد دانسته میشود. برای همین چیزی شاید برای شما خوب و برای من بد باشند، ولی چیزهایی
هم هستند که میتوانند برای همگان و برای سراسر همبود خوب یا بد باشند و این چیزها و پدید ها، با رفتار میان
مردم با هم، پیوند دارند. به زبان دیگر برخی رفتار های همبودین میتوانند برای همبود، یکپارچه، خوب باشند یا بد
گرچه برای گروهی در درون همبود، خوب هم بنگر برسند. برای نمونه به یک فرمانراویی فاشیستی در جمهوری
اسلامی بنگریم که در آن، گروهی از چاقی دارند میترکند و گروهی بیشتر در بدبختی و زیر سرکوب و تازیانه
بسر میبرند. پس میانگین بهزیستی و خوشبختی سراسر این همبود، "بد" است، و این بدی از رفتار همبودینی
که در آن کشور رواست، سرچشمه گرفته است. ین است که میگوییم "یک جای کار میلنگد" ولی این "یک جای
کار" کجاست؟ اکنون بینگارید که شما جوانی هستید که سوار اتوبوس شده اید، یک پیرمرد ناتوان و سست هم
که استخوان هایش دردمند هستند سوار میشود. شما جوان چابک و سرزنده زود میپرید در تنها سندلی تهی که
مانده، مینشینید. شما همچنین این گزینه را داشتید که این جارا به ان پیرمرد فرتوت وانهید. اکنون بیاییم و ببینیم
که هر گزینه چه پیامدی میتواند داشته باشد؟ شما که جوان و پر انرژی هستید، از ایستاده ماندن، رنج فراوانی
نمیبرید و با نشستن نیز خوشی و آسودگی و بدردی چندانی بهره ی شما نمیشود، ولی نشستن آن پیرمرد، برای
او خوشی و آسایش بالایی به شمار میرود. اگر شما و شماها و همگان اینکار را میکردند، تراز خوشی در
همبود بالا میرفت و سود دیگر و مهند ان هم این بود که اگر زمانی پدر پیر شما هم دچار چنین ایستاری میشد،
از این آسودگی و خوشی بهره میشد و اگر خودتان هم زمانیکه پیرو دردمند شدید، در چنین جایی بودید، دل استوار
داشتید که بدرد و رنج نخواهید افتاد. به زبان دیگر، یک گرایندی بود که خود شما نیز میوه ی این رفتار را بخورید
و به وارونه، اگر آن یکی رفتار نهادینه شود، تراز رنج برای همگان بالا تر میرود و خود شما و پدر پیرتان هم
باید ریسک رنج کشیدن را بیشتر را بپدیرید. از انیروست که ما دادن جا به پیرمرد را فرامنشی و پسندیده میدانیم
و آن رفتار دیگر را نکوهش میکنیم. در این میان گروهی شاید پیدا شوند که بگویند که من نه پدر پیر دارم و هم
اینکه من از بس نیرومندم و پولدار هم خواهم شد که در پیری ، راننده ام مرا به جاهای گوناگون خواهد برد، پس
من چرا باید گمگسار این ناتوانان باشم، پاسخ ساده است و آنرا فرزانگان چنین سروده اند:
چنین است آیین چرخ درشت
گهی پشت زین و گهی زین به پشت
و این همان است که میگوید که ما نمیتوانیم ١۰۰% بگوییم که روزی ما، مایی که اکنون نیرومند و توانگر و فرمانروا
هستیم و یا فرزندان نیرومند و والاگهر ما، ما درجایگاه ناتوانی نخواهیم بود و در همه زمانه ها و روزگاران،
از فرادستان و فرمانروایان خواهیم بود! این را نیاگان فرزانه ما نیز کوشیدند به ما بیاموزند:
از اسب پیاده شو، بر نطع زمین، رُخ نه
زیرِ پی پیلش بین، شهمات شده نعمان
ای بس شه پیل افکن، کافکند به شه-پیلی
شترنگی تقدیرش، در ماتگه حــرمان !
پس بهتر این است که و دوراندیشانه تر و خردمندانه نیز، که اکنون که ما توانا هستیم و میتوانیم رفتاری را در همبود
به پیس برده و نهادینه کنیم، اینکار را دستکم برای بیمه ی خودمان و فرزندانمان هم که شده، انجام بدهیم. اگر ما
بیاییم در گاه توانای، برده داری را رواگ دهیم، در گاه ناتوانی تا به تراز بردگی نیز میتوانیم فرو افتیم ولی اگر فرهنگ
برده داری را برچینیم، و انزمان که توان و فرمان داریم، برای فرهنگی بهتر کار کنیم، انگاه در هنگامی هم که شاید
"زین به پشت" خواهیم بود، خود در این چاه ژرف نیفتیم و گرام و هستی خود را بیکباره از دست ندهیم.
پس هر گونه رفتار همبودین، که به بدبختی و رنج بیشتر توده ی مردم بینجامد، فرومنشانه و نارواست و آن
گزینه ای که زیست و فرازیست و خوشی بیشتری را برای مردم پدید آورد، فرامنشانه دانسته میشود. هر رفتاری که
به آزردگی تن و روان، مانند خوارداشت و دگرداشت بینجامد، فرومنشانه است ( مانند خوارداشت کسانی به انگیزه ی
رنگ پوست) و هر رفتاری که گرام و هومنی dignity/Wuede آدمی را ریش نماید و زیر پا نهد، از انیرو فرومنشانه
شناخته میشود. کوروش بزرگ در همه جا به فرامنشی ستوده میشود، چون بردگان و دربندانی را گرفتار بهره کشان
بودند رهایی بخشید.
گفتار مهادین
[ATTACH=CONFIG]2747[/ATTACH]
کاپیتالیسم که پس از فئودالیسم و در پی برافتادن دودمان های پادشاهی و فئودالی زاده شد، بردگان نوینی را پدید آورد که
به پای خود دسته دسته برای بهره دهی می آمدند. این سامانه چنان سامه هایی فراهم آورده بود که این نگون بختان هیچ
چاره ای دیگر جز این، و یا مردن از گرسنگی نداشتند. آنها هیچ شانسی برای گرفتن مزد راستین خود نداشته و مزدی را
که سرمایه دار دیکته میکرد، به ناچار میپذیرفتند. دیری نپایید که لایه ی سرمایه دار اندک شمار ولی بسیار توانگر از
کار و بهر کارگران پدید آمدند و از سوی دیگر، کارگران و روشنویران، با دیدن بدبختی و رنج توده ی بزرگ کارگران
و روزمزدان، به اندیشه ی چاره و یافتن انگیزه ی این بدبختی ها افتادند. سرانجام این مارکس بود که آموزه ی همه گیر
و بزرگی را آگاشت که در آن، چیستان ساز و کار بهره کشی گشوده شده و راهکار آزادی نمایانده گردیده بود. فرومنشانه
بودن این سازوکار و این سامانه و بدبختی مردم چنان بود که در زمانی کوتاه، جنبش های فراوان و گوناگون کارگری در
بیشتر کشور ها پای گرفته و نبرد های کارگری به رهبری همبود گرایان و باهماد های کارگری آغازیدند. این نیرو ها،
پاسخی به رفتار فرومنشانه و بهره کشانه ی رده ی سرمایه دار بود که کوچکترین سزامندی برای نیروهایی که کالاها
و نیاز های همه مردم را با کار خود فرامی آوردند، را باز نمیشناخت و روا نمیداشت. از آن زمان تا کنون، واژگشت های
فراوان کارگری و کمونیستی در پهنه ی جهان، نبردهای همبودین و جنگ های رده ای و از خودگذشتگی های کارگران
و رزمندان کارگری، سرمایه داران را ناچار به واپس نشینی هایی نموده که اکنون از پدیده های بهنجار و معمولی
به شمار میروند، مانند مرخصی زایمان ! بیمه درمان و بهداشت، بیمه ی بازنشستگی، ساعت کار مرزمند، ...
ولی هنوز هم سرمایه داران میکوشند که هرجا که کارگران و نیروهای چپ کمی شل بگیرند، این دستاورد هارا بار دیگر
از آنان بگیرند، مزد هارا بکاهند، کاریاری درمانی را کاهش دهند، دستمزد ها یا توان خرید دستمزد ها را با ترفند های
گوناگون و قانون های "لیبرال" پایین بیاورند. بیرون کردن کارگر را آسانتر سازند و با یافتن سرزمین هایی که نیروی کار
ارزانتر دارند، کارگران بومی را به بیم و پذیرش دیکته ی آنها وادار سازند. هر جا که چپها، یگانگی و توان نبرد خود را
از دست دادند، میلیونهای $ میلیارد هایی که درسد ناچیزی از مردم هستند، بیشتر و گاه به بیش از ۹۰% همه ی دارایی
آن کشور رسید و شاخه های قیچی دارا و ندار هر بیشتر از هم باز شدند. سرمایه داران با این پولهای هنگفت کیهانی،
سامانه ی دمکراسی هم کژ دیسیده و به تئاتر نمایش خود دگراندند. سرنوشت همه ی مردم اینگونه, در دست گروهی
که همه ی ابزار فراورش که رگ مهادین زندگی مردم است، را دارا بودند، افتاده و آنها را برای آماج های بهره جویانه
و جهانخوارانه ی خود راهی جنگهای خانماسوز و ویرانگری کشور های ناسازگار و "شورشی" در دوردست های
گیتی، از کـُره گرفته تا ویتنام و.. نمودند و جوانان کشور را دسته دسته برای " سرکوب کمونیسم (= سرکوب دادخواهان
و کارگران جهان) فرستاده و به کشتن دادند. آنها دولت های جوان کمونیستی را که میخواستند راهی برای رهایی
هومنی از بهره کشی را آروین و آزمون کنند، از هراس از دست دادن فرمانروایی و مفت خوری ها خود، با بیشترین
توانی که داشتند در زیر فشار و جنگ سرد و گرم بردند تا نوزادی که فرمانروایی آنان را به بیم افکنده و بخور بخورهای
نادادوند آنهارا به سیج انداخته بودند، را در جا خفه کنند. با کامیاب شدن آنها، جهانی جایی بهتر نگردیده و هر روز بیش
از پیش با بحران ها، بدبختی ها، نابودی زیستبوم، نداری و برای توده های ۹۰% ای و انباشتگی ۹۰% داریی برای
کمتر از ده درسد دیگر، روبروست. آن بهشتی که سرمایه داری در هنگام جنگ سرد و .. برای پس از پیروزی بر کمونیسم
مژده میداد، در فربود ، اکنون جهانی دوزخ گونه، پر از گرسنگی و بیچارگی و ویرانی و روسپی گری و تریاک کشی و
بیکاری و دزدی و چپاول و قلدر بازی جهانی و آخوندیسم است. جهانی که در آن ، ندار ها در زورق های شکسته
آبها را بدست میاورند. آیا این سازوکار بهره کشی، سرنوشت جاودان هومنی است و هیچ دیگرگزین دیگری برای
این "بهشت" سرمایه دانسته نیست؟ ایا این فرامنشانه ترین روش زندگی است که سزاوار مردم جهان ، من و شما و
فرزندان و آیندگان ما بوده و خواهد بود؟آیا یک هومن، گزینه ای دیگر جز بهره دادن یا بهره کشیدن نخواهد داشت؟
[ATTACH=CONFIG]2748[/ATTACH]
•
*
primus capere ==> prince
پارسیگر
بودن و داشتن، دو مهندترین کارواژه در زبان های هندواروپایی هستند و در هنگام یادگیری این زبانها
نیز، پیش از هر کارواژه ی دیگری فراگرفتنی هستند. در زبانهای سامی وترکی هم هتّا کارواژه ی
داشتن نیست و از کارواژه ی بودن ( بودن برای کسی) بجای ان سود میبرند. نمونه در ترکی و تازی:
بنیم آدیم وار = برای من نام من هست= من نام دارم
لهم قلوب، لا یفقهون بها = برای آنها دلها هستند، ولی با آنها هوش نمیکنند!=
آنها دل دارند ولی با ان نمیهوشند.
بودن همواره با "داشتن" همراه و همدست بوده و هست ولی بودن، ریشه; و داشتن برگ هستی است.
داشتن در زبانها یک جور پیوند تنگ را میرساند و گاه چم های باریک و گوناگون ، و دگرسان ازهم دارد.
برای نمونه یکی آن است که بخشی از چیزی را میرساند: موش گوش دارد= گوش بخشی از پیکر
و هستی و کراننمایی موش است. ولی : دیوار موش دارد= در درون دیوار، موش هست ، ولی بخشی
از هستی آن نیست. تو خانه داری: تو در پیوند خاوندی (مالکیت) با خانه هستی، یا به زبان دیگر، تو
میتوانی دسترسی آزاد به آن چیز داشته باشی و هر چه دلت خواست، با ان انجام بدهی ، بفروشی
یا در آن بخوابی و یا در ان مهمان بپذیری. ما امروز و در این نگرستیزی درباره ی این چم داشتن،
یا همان خاوندی سخن میگوییم.
بودن فربودین است ولی داشتن ، یک فرایافت ویری و یک پیمان نامه میان هومنان. ما تنها میپنداریم
که چیزی را داریم، میگوییم این زمین ازآنِ ماست ولی برای جهان و طبیعت، چنین نیست و پیوندی میان
شما و بهمان زمین و آن تلاهایی که در بهمان بانک است را ندارد و نمیبیند، چرا که چنین پیوند مادی
که گویای دارندگی باشد، در طبیعت نیست و هستی فربودین ندارد. شما چیزی را تا زمانی دارید که در یک
پیمان نامه ی همبودین، پروانه ی دسترسی آزاد و گسارش آزاد آنرا گرفته باشید. این دسترسی در چیزهایی
مانند برگه ی خاوندی ( قباله ی خانه، برگه ی بانکی و ..) بازتاب میابد و یا در پیمان فرهنگی ( پوشیدن
یک جامه، برابر داشتن آن بشمار میرود)
تارزانی که در جنگل تنهاست، هیچ ندارد ولی همه چیز را هم که بتواند بدان دسترسی یابد، دارد. او میتواند
از درخت نارگیل بچیند، پس این درخت را "دارد" من هم میتوانم از درخت همسایه سیب بچینم، ولی از
روی این پیمان همبودین که دسترسی به آن سیب را تنها برای همسایه روا دانسته است، و قانون و زوری
که از این پیمان نامه پدافند مینماید، بزهکار و دزد شناخته میشوم و بازخورد "درد" و "رنج" را از همبود
که جهان مادی و پیرامون من است، دریافت مینمایم. تا زمانی که این پیمان نامه ی همبودین نبود و برای
نمونه ما در درختزاران هاوایی مانند زندگی میکردیم، یک دودمان در همه ی بنمایه ها با هم هنباز بودند،
چیزی که به آن امروزه "همبازگروه نخستین" ( primitive commune/ primitive communism)
گفته میشود. در این گروه های شکارچی و گردآور، رده های همبودین درکار نبودند و به هرکس به اندازه ای
که شکار و بنمایه پروانه میداد، بهره میبخشیدند.آنجا یک یکان همبودین با همبستگی خونی و خویشاوندی
نزدیک بود. رفته رفته با کشاورزی و پدید آمدن کارهای گوناگون، بخش کردن کار هم در این همبود ها به میان
آمد، دیگر همه نمیرفتند شکار و جنگ، بساکه "ارتشتاران" به جنگ میرفتند و کار کارشناسی شان، جنگ و
شکار و .. بود. و برزگران کشاوری کرده و پیشهوران کفش و چادر میدوختند و کیشبانان، کارهای مینوی
و نیایش به درگاه خدایان طبیعت و جز آنرا.. بدوش گرفته بودند. اینجا بود که کم کم ، سامانه ی پخش کردن
خوراک و فراورده ها، به دگرگونی گرایید و با بزرگتر شدن و پیچیده تر شدن، داد و ستد پایاپای کالا، کفش
کفشگر در برابر گندم برزگر، و زینهار و جنگ با دشمن در برابر کفش و نان، .. پدید آمده و فرایافت خاوندی
خودینه از دل همبازگرایی نخستین زاده شد. ارتشتاران نخستین گروهی بودند که برای پاسداشت از همبود و
جنگ با دشمنان، از دیگران باژ میگرفتند. آنها کالایی جز همین کشوریاری و پدافند که گونه ای کاریاری است
نداشتند، درست مانند پزشک یا کیسه کش گرمابه که کالایش پیشاورد کاریاری و نیروی کارش است و چیزیرا
بدست خود فرا نمیآورد. از انجا که بنمایه های زیستی پرگاه و همواره کمتر از نیاز های آدمیان پر زاد و زای بودند،
سرانجام روزگاری پیش می آمد که کالای بسنده برای همه در دست نبود و در اینجا این پرسش پیدا میشد که
چه کسی برتری و برگزیدگی و نخستینی گرفتن کالای نیازین خود را دارد و چه کسی باید با گرسنگی و مرگ
دست و پنجه نرم نماید. هرچه نیاز بیشتر بود و بنمایه ها کمتر، بیشتر پرسمان "دارندگی" برجسته میگردید و
گروه های همپیمان و زورمند، مانند ارتشتاران، نخستین خاوندان و زمین داران و برده داران بودند و سزامندی
گسارش نخستین* از آنِ آنان بود. چیزی که در بازی شترنگ هم میتوان دید که پیاده ها و سوار ها نخست به کام
مرگ فرومیروند تا از هستی و فرمانروایی شاه، که چکیده ی "کشور" و خاوند بزرگ و در آسیا هتّا خاوند همه ی
جانها و ادمها دانسته میشد، پدافند نمایند. در خشکسالی ها هم اینگونه، بیشتر تنها "فرودستان" می مردند.
اینگونه فرایافت دارندگی و خاوندی خودینه اندک اندک پدید امده و همچنین با پدید امدن کشاورزی و پیشهوری
پدیده ای دیگر بنام "ابزار فراورش" پای به جهان هستی نهاد. دگرسانی ابزار فراورش با دیگر کالاها این بود
که این ها یک توان "جادویی" داشتند و آنهم این بود که با انها میشد کالاهای دیگر پدید اورد. خود یک سوزن،
یکراست بدرد کسی نمیخورد و گسارده نمیشد، ولی پوشاکی که با این سوزن ساخته میشد، کالایی خواستنی
بود که یکراست گسارده میگردید. زمین کشاورزی و سنگ آسیاب را کسی نمیتوانست بخورد ولی گندم وآرد
و نان فراورده از آن خوردنی و گساردنی بود و از اینرو این کالای ویژه ، دارای ارزشی ویژه و کارکردی
زاینده گردید. کارکردی که به دارنده ی آن این دستیافت را داد بی اینکه خود به تن خویش هم در روند فراورش
هنباز باشد، کالاهای نیازین خود را دریافت نماید. من این سوزن را به شما ها که سوزن ندارید میدهم که
پوشاک بدوزید و شما در برابر، x جامه از ده جامه را به من بدهید. هوش کنید که من سوزن را به شما
نمیفروشم، تنها پروانه ی کاربرد آنرا به شما میدهم. بهوشید که با این سوزن، میتوانید جامه های بیشتری
فرابیاورید و بتند تر بدوزید و چون این سوزنِ منبه شما یاری میرساند، مانند این است که من و چند دوزنده
دیگر به شما یاری میرسانند!، پس شما به من ، تنها از برای اینکه سوزن دارایی من بوده، کالا بدهید.
پس اینچنین آهسته آهسته، دارنگی تزار نوینی و دیگرگونه ای بنام "خاوندی ابزار فراورش" در کنار خاوندی
خودینه کالاهای دیگر، پدید آمد. هومن هوش کرد که هرچه بیشتر از این جور کالا ها گرد بیاورد یا بسازد،
میتواند بیشتر از کار دیگران بسود خود بهره ببرد،او دیده بود که چگونه بردگان که از دودمان ها و کشورهای
دیگر گرفته شده اندو خود هیچ ندارند، میتوانند، با کمترین نان و آسایش برای او کار کنند. از انیرو برده
که "ابزار فراورش جاندار" بود، مانند خر به گاری بهره کشی بسته شده و خاوندی هومن بر هومن پدید آمد.
گفتار در رهگذر فرامنشی و آرتائیک ( اخلاق و اخلاقیت)
هر ارزشی در این جهان، اینکه چه چیز و چه کاری خوب یا بد است، از ارزش زندگی، زیست و فرازیست ژن
پدید امده است، هیچ چیز به خودی خود خوب یا بد نیست. بسته به سود و زیانی که برای بهزیستی و فرازیست
ما دارد ، خوب یا بد دانسته میشود. برای همین چیزی شاید برای شما خوب و برای من بد باشند، ولی چیزهایی
هم هستند که میتوانند برای همگان و برای سراسر همبود خوب یا بد باشند و این چیزها و پدید ها، با رفتار میان
مردم با هم، پیوند دارند. به زبان دیگر برخی رفتار های همبودین میتوانند برای همبود، یکپارچه، خوب باشند یا بد
گرچه برای گروهی در درون همبود، خوب هم بنگر برسند. برای نمونه به یک فرمانراویی فاشیستی در جمهوری
اسلامی بنگریم که در آن، گروهی از چاقی دارند میترکند و گروهی بیشتر در بدبختی و زیر سرکوب و تازیانه
بسر میبرند. پس میانگین بهزیستی و خوشبختی سراسر این همبود، "بد" است، و این بدی از رفتار همبودینی
که در آن کشور رواست، سرچشمه گرفته است. ین است که میگوییم "یک جای کار میلنگد" ولی این "یک جای
کار" کجاست؟ اکنون بینگارید که شما جوانی هستید که سوار اتوبوس شده اید، یک پیرمرد ناتوان و سست هم
که استخوان هایش دردمند هستند سوار میشود. شما جوان چابک و سرزنده زود میپرید در تنها سندلی تهی که
مانده، مینشینید. شما همچنین این گزینه را داشتید که این جارا به ان پیرمرد فرتوت وانهید. اکنون بیاییم و ببینیم
که هر گزینه چه پیامدی میتواند داشته باشد؟ شما که جوان و پر انرژی هستید، از ایستاده ماندن، رنج فراوانی
نمیبرید و با نشستن نیز خوشی و آسودگی و بدردی چندانی بهره ی شما نمیشود، ولی نشستن آن پیرمرد، برای
او خوشی و آسایش بالایی به شمار میرود. اگر شما و شماها و همگان اینکار را میکردند، تراز خوشی در
همبود بالا میرفت و سود دیگر و مهند ان هم این بود که اگر زمانی پدر پیر شما هم دچار چنین ایستاری میشد،
از این آسودگی و خوشی بهره میشد و اگر خودتان هم زمانیکه پیرو دردمند شدید، در چنین جایی بودید، دل استوار
داشتید که بدرد و رنج نخواهید افتاد. به زبان دیگر، یک گرایندی بود که خود شما نیز میوه ی این رفتار را بخورید
و به وارونه، اگر آن یکی رفتار نهادینه شود، تراز رنج برای همگان بالا تر میرود و خود شما و پدر پیرتان هم
باید ریسک رنج کشیدن را بیشتر را بپدیرید. از انیروست که ما دادن جا به پیرمرد را فرامنشی و پسندیده میدانیم
و آن رفتار دیگر را نکوهش میکنیم. در این میان گروهی شاید پیدا شوند که بگویند که من نه پدر پیر دارم و هم
اینکه من از بس نیرومندم و پولدار هم خواهم شد که در پیری ، راننده ام مرا به جاهای گوناگون خواهد برد، پس
من چرا باید گمگسار این ناتوانان باشم، پاسخ ساده است و آنرا فرزانگان چنین سروده اند:
چنین است آیین چرخ درشت
گهی پشت زین و گهی زین به پشت
و این همان است که میگوید که ما نمیتوانیم ١۰۰% بگوییم که روزی ما، مایی که اکنون نیرومند و توانگر و فرمانروا
هستیم و یا فرزندان نیرومند و والاگهر ما، ما درجایگاه ناتوانی نخواهیم بود و در همه زمانه ها و روزگاران،
از فرادستان و فرمانروایان خواهیم بود! این را نیاگان فرزانه ما نیز کوشیدند به ما بیاموزند:
از اسب پیاده شو، بر نطع زمین، رُخ نه
زیرِ پی پیلش بین، شهمات شده نعمان
ای بس شه پیل افکن، کافکند به شه-پیلی
شترنگی تقدیرش، در ماتگه حــرمان !
پس بهتر این است که و دوراندیشانه تر و خردمندانه نیز، که اکنون که ما توانا هستیم و میتوانیم رفتاری را در همبود
به پیس برده و نهادینه کنیم، اینکار را دستکم برای بیمه ی خودمان و فرزندانمان هم که شده، انجام بدهیم. اگر ما
بیاییم در گاه توانای، برده داری را رواگ دهیم، در گاه ناتوانی تا به تراز بردگی نیز میتوانیم فرو افتیم ولی اگر فرهنگ
برده داری را برچینیم، و انزمان که توان و فرمان داریم، برای فرهنگی بهتر کار کنیم، انگاه در هنگامی هم که شاید
"زین به پشت" خواهیم بود، خود در این چاه ژرف نیفتیم و گرام و هستی خود را بیکباره از دست ندهیم.
پس هر گونه رفتار همبودین، که به بدبختی و رنج بیشتر توده ی مردم بینجامد، فرومنشانه و نارواست و آن
گزینه ای که زیست و فرازیست و خوشی بیشتری را برای مردم پدید آورد، فرامنشانه دانسته میشود. هر رفتاری که
به آزردگی تن و روان، مانند خوارداشت و دگرداشت بینجامد، فرومنشانه است ( مانند خوارداشت کسانی به انگیزه ی
رنگ پوست) و هر رفتاری که گرام و هومنی dignity/Wuede آدمی را ریش نماید و زیر پا نهد، از انیرو فرومنشانه
شناخته میشود. کوروش بزرگ در همه جا به فرامنشی ستوده میشود، چون بردگان و دربندانی را گرفتار بهره کشان
بودند رهایی بخشید.
گفتار مهادین
[ATTACH=CONFIG]2747[/ATTACH]
کاپیتالیسم که پس از فئودالیسم و در پی برافتادن دودمان های پادشاهی و فئودالی زاده شد، بردگان نوینی را پدید آورد که
به پای خود دسته دسته برای بهره دهی می آمدند. این سامانه چنان سامه هایی فراهم آورده بود که این نگون بختان هیچ
چاره ای دیگر جز این، و یا مردن از گرسنگی نداشتند. آنها هیچ شانسی برای گرفتن مزد راستین خود نداشته و مزدی را
که سرمایه دار دیکته میکرد، به ناچار میپذیرفتند. دیری نپایید که لایه ی سرمایه دار اندک شمار ولی بسیار توانگر از
کار و بهر کارگران پدید آمدند و از سوی دیگر، کارگران و روشنویران، با دیدن بدبختی و رنج توده ی بزرگ کارگران
و روزمزدان، به اندیشه ی چاره و یافتن انگیزه ی این بدبختی ها افتادند. سرانجام این مارکس بود که آموزه ی همه گیر
و بزرگی را آگاشت که در آن، چیستان ساز و کار بهره کشی گشوده شده و راهکار آزادی نمایانده گردیده بود. فرومنشانه
بودن این سازوکار و این سامانه و بدبختی مردم چنان بود که در زمانی کوتاه، جنبش های فراوان و گوناگون کارگری در
بیشتر کشور ها پای گرفته و نبرد های کارگری به رهبری همبود گرایان و باهماد های کارگری آغازیدند. این نیرو ها،
پاسخی به رفتار فرومنشانه و بهره کشانه ی رده ی سرمایه دار بود که کوچکترین سزامندی برای نیروهایی که کالاها
و نیاز های همه مردم را با کار خود فرامی آوردند، را باز نمیشناخت و روا نمیداشت. از آن زمان تا کنون، واژگشت های
فراوان کارگری و کمونیستی در پهنه ی جهان، نبردهای همبودین و جنگ های رده ای و از خودگذشتگی های کارگران
و رزمندان کارگری، سرمایه داران را ناچار به واپس نشینی هایی نموده که اکنون از پدیده های بهنجار و معمولی
به شمار میروند، مانند مرخصی زایمان ! بیمه درمان و بهداشت، بیمه ی بازنشستگی، ساعت کار مرزمند، ...
ولی هنوز هم سرمایه داران میکوشند که هرجا که کارگران و نیروهای چپ کمی شل بگیرند، این دستاورد هارا بار دیگر
از آنان بگیرند، مزد هارا بکاهند، کاریاری درمانی را کاهش دهند، دستمزد ها یا توان خرید دستمزد ها را با ترفند های
گوناگون و قانون های "لیبرال" پایین بیاورند. بیرون کردن کارگر را آسانتر سازند و با یافتن سرزمین هایی که نیروی کار
ارزانتر دارند، کارگران بومی را به بیم و پذیرش دیکته ی آنها وادار سازند. هر جا که چپها، یگانگی و توان نبرد خود را
از دست دادند، میلیونهای $ میلیارد هایی که درسد ناچیزی از مردم هستند، بیشتر و گاه به بیش از ۹۰% همه ی دارایی
آن کشور رسید و شاخه های قیچی دارا و ندار هر بیشتر از هم باز شدند. سرمایه داران با این پولهای هنگفت کیهانی،
سامانه ی دمکراسی هم کژ دیسیده و به تئاتر نمایش خود دگراندند. سرنوشت همه ی مردم اینگونه, در دست گروهی
که همه ی ابزار فراورش که رگ مهادین زندگی مردم است، را دارا بودند، افتاده و آنها را برای آماج های بهره جویانه
و جهانخوارانه ی خود راهی جنگهای خانماسوز و ویرانگری کشور های ناسازگار و "شورشی" در دوردست های
گیتی، از کـُره گرفته تا ویتنام و.. نمودند و جوانان کشور را دسته دسته برای " سرکوب کمونیسم (= سرکوب دادخواهان
و کارگران جهان) فرستاده و به کشتن دادند. آنها دولت های جوان کمونیستی را که میخواستند راهی برای رهایی
هومنی از بهره کشی را آروین و آزمون کنند، از هراس از دست دادن فرمانروایی و مفت خوری ها خود، با بیشترین
توانی که داشتند در زیر فشار و جنگ سرد و گرم بردند تا نوزادی که فرمانروایی آنان را به بیم افکنده و بخور بخورهای
نادادوند آنهارا به سیج انداخته بودند، را در جا خفه کنند. با کامیاب شدن آنها، جهانی جایی بهتر نگردیده و هر روز بیش
از پیش با بحران ها، بدبختی ها، نابودی زیستبوم، نداری و برای توده های ۹۰% ای و انباشتگی ۹۰% داریی برای
کمتر از ده درسد دیگر، روبروست. آن بهشتی که سرمایه داری در هنگام جنگ سرد و .. برای پس از پیروزی بر کمونیسم
مژده میداد، در فربود ، اکنون جهانی دوزخ گونه، پر از گرسنگی و بیچارگی و ویرانی و روسپی گری و تریاک کشی و
بیکاری و دزدی و چپاول و قلدر بازی جهانی و آخوندیسم است. جهانی که در آن ، ندار ها در زورق های شکسته
آبها را بدست میاورند. آیا این سازوکار بهره کشی، سرنوشت جاودان هومنی است و هیچ دیگرگزین دیگری برای
این "بهشت" سرمایه دانسته نیست؟ ایا این فرامنشانه ترین روش زندگی است که سزاوار مردم جهان ، من و شما و
فرزندان و آیندگان ما بوده و خواهد بود؟آیا یک هومن، گزینه ای دیگر جز بهره دادن یا بهره کشیدن نخواهد داشت؟
[ATTACH=CONFIG]2748[/ATTACH]
•
*
primus capere ==> prince
پارسیگر
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد