10-21-2013, 03:28 PM
Philo نوشته: نه دوست گرامی ایشان در این باره تنها نیستند، حزب کمونیست چین هم این دو را به هم آمیخته، و به نظر من از ملی گرایی بیشتر به عنوان وسیله ای برای همراه کردن اکثریت مردم خود در سرکوب اقلیت ها استفاده می کند.بله چین و مائو را به خاطر داشتم اما بیشتر کمونیستِ مدلِ ایرانی مدنظرم بود.
Mehrbod نوشته: خوب دشواری نخست شما همینجاست که هیچ زیانی در "تکسانی" و "تکزبانی" و "تکاندیشی" و بوارونه, سودی در ورتش[5] میان اینها نمیبینید.خب البته اینها تلاشهای بیثمریست که معلوم نیست با قطاری از مارکها اساسا به چه چیزی میخواهند برسند؟ میخواهید خط بُلدی میانِ خودتان و من کشیده باشید که خودتان طرفدار «هومنی» و من از قماشِ بهرهکشانِ زالوصفت هستم تا از این طریق صداقتِ فکری خود را نشان دهید؟ یا مثلا چه؟ به هر حال اشتباه گرفتهای عزیزم.
سپس اینکه دوست مان @darisuh و همینجور @Russell — که مانند همیشه تیکهای انداخت که تنها خودش میگیرد! ((: — که بشیوهیِ
بامزهای از مزدائیک[6] هم سردر میاورند, ولی نمیتوانند لغزش خودشان را ببینند که دیگر گناه من و همزمان میهندوستانِ پادبهرهکش نمیشود!
من با مارکس (و احتمالا نه با مارکسیستها) اتفاقِ نظرها بسیار دارم و زمانی نیست که در اندیشهی سازوکارِ اقتصادی و سیاسی جوامع باشم و نمودی از باریکبینیها و نکتهسنجیهایش را نیابم. نگاه فلسفیِ دیالکتیکِ تاریخیِ او [که آنرا از هگل گرفته] بیشک آنچنان نبوغآسا هست که ارزش و توانِ آن را داشته باشد که تاثیرگذارترین اندیشهی سیاسیِ قرن بیستم باشد. اختلافهایی که دارم اگرچه به روشها و راهکارها بازمیگردد و از این منظر شاید بسیار جزئی باشند، اما برای ایجادِ فاصلهای عمیق میانمان کاملا کافیاند. من هرگز نتواستم دریابم که مارکسیسم چگونه میتواند غولی به عظمتِ دولتِ مارکسیستی را مهار کرده و پیامدهای غیرانسانیِ انحصارِ قدرت را، آنهم در انحصاریترین نوع ، که تنها در یک فاجعهی کوتاهِ چندساله موجبِ مرگِ میلیونها انسان شد توجیه کند؟ اگر من هم همچون شما و مزدکِ گرامی دچارِ فرمالیسمِ سادهانگارانه، با آن جملههای نیمخطی و نتیجهگیریهای مُختَرکان بودم، شاید بیمهابا میگفتم در برابر کمونیسم، من لیبرالیسم را هزار برابر، حداقل به سببِ آزادیها و شفافیتِ ظاهریاش بیشتر ترجیح میدهم. پس، از اینکه شما مرا لیبرالیست بخوانید ابایی ندارم فعلا، اگرچه خودم این را نمیپذیرم.
آنچه شما و دوستانِ دیگرتان ناتوان از درکش هستید و نمیتوانید «هوش» کنید، این است که فلسفهتان عمیقا بر این عقیدهی نادرست استوار است که بین فردیت و جامعه تنازعی همیشگی برقرار است، در حالیکه این خود مهمترین پیامدِ کمونیسم است که اگر واقعا هم چیزی شبیه به تنازع فردیت با جامعه وجود داشته باشد، کمونیسم نه تنها آن را حل نمیکند، بلکه با راهکارهای بچه گانه، هرچه بیشتر بدان دامن میزند؛ و احتمالا برای آنکه حرفتان را باور کنیم نباید عینِ فردیت را در کنارِ بالندگی ِ جمعیِ کشورهای لیبرالِ امروزی ببینیم! دقیقا از همین مقدمهی نادرست است که در سطحِ کلان، ایدهها و آرمانهای جهانوطنیِ مارکسیستی سر بر میآورد. ربط و تضادِ کمونیسم و ناسیونالیسم را میتوانید از دائی مائو بپرسید که چرا هرآنچه که رنگِ ملیت به یک ملت بدهد، محکوم به نابودی است.
من وقتی نمونهی کمونیستهایی را میبینیم که در برابرِ دستاوردهای کشورهای لیبرالِ امروزی نمونههایی چون شوروی را برای ما غِی میکنند، بیش از پیش برخود لازم میبینم که خطکشی کاملا روشنی میانِ خودم و آنها داشته باشم و پس از این شاید به حالِ ایشان باید خندید [یا گریست] که همزمان که چماقِ اخلاق را بر سر آرمانهای لیبرالیستی میکوبند، برایمان از خیر بودن و درست بودنِ فدا شدنِ اجباریِ فرد در جهتِ منافع جمع افسانهپردازی میکنند. البته این تئوری حداقل یکجا براستی کاربرد دارد و آن اینکه ما باید خوشحال باشیم که در پی قرنِ بیستم زندگی میکنیم و این فرصت را داریم که بوی گندِ عملی شدنِ این اندیشه را پس از گولاکها بشنویم؛ اگر چه این بو از سلسهجبالِ اجسادِ میلیونها انسان برمیخیزد، اما بهرحال به نفع «هومنی» تمام شد.
کسشر هم تعاونی؟!