10-17-2013, 06:42 AM
خب ما که این بحثها رو خوندیم هنوز به نتیجه نرسیدیم که بالاخره سرمایه داری بهتره یا کمونیسم.
ولی من یه حرفی دارم، یه ایرادی نسبت به همگان.
من شخصا در زندگیم به زودی فهمیدم که زندگی یک نبرد همه جانبه است.
یکی از دلایلی (نمیگم همش، میگم یکی از دلایلش) که ازدواج کردم و قصد ازدواج ندارم همین مسئله بود.
چون هیچ منطقی نداره اگر شما دنیا رو واقعا میدان جنگ و زندگی رو نبردی بیرحمانه دیدید، برید با خیال راحت ازدواج کنید و بچه دار بشید و انتظار داشته باشید در کانون گرم خانواده محترم زندگی خوب و خوشی رو در آرامش بگذرانید و دست آخر سر سالم به گور ببرید.
آیا در میان یک میدان نبرد میتوان به کار پرورش گل مشغول شد؟
آیا در میان جنگ و میدان نبرد، جای لانه و آشیانه ساختن است؟
حال ایراد اینست که این همه بشریت که مدام شکایت میکنند و ایراد میگیرند و سرمایه دار و سرمایه داری را دشمن دانسته و محکوم میکنند، یا بعکس کمونیسم را، حرف از مبارزه و استثمار و ظلم و جنایت میزنند، بعد اکثرشان یا خیلی هایشان انگار نه انگار و انگار که تمام اینها بیشتر حرف بوده و وضعیت آنقدرها هم بد و ناامیدکننده نیست، میروند و ازدواج میکنند و خانواده تشکیل میدهند و تازه بچه هم میاورند!
بنظر بنده این یک تناقض است و یک مسخرگی محض.
نمیشود آدم اینطور حرف بزند و اینطور فکر کند، اما این کارها را هم بکند و سرش را بندازد پایین زندگی اش را بکند مثل بچه آدم!!
این یعنی چه؟
از اولین ابزارها و کنترلی که ما روی زندگی خودمان و بعد روی جهان داریم، همین امر ازدواج و بچه درست کردن است.
شمایی که از پر بودن جهان از استثمار و بدبختی و ظلم دم میزنید، آیا بچه بوجود میاورید که فردا به همین وضعیت دچار شود؟ بچه بوجود میاورید که عمله و زیردست همین ستمگران شود؟
من میگویم حتی نسل بشر هم، وقتی وضعیت بدین گونه است، هیچ ارزشی ندارد.
هرچند نسل بشر هم به این سادگی نابود نمیشود و الان دیگر آنقدر جمعیت و فناوری و علم و کنترل هست که تصور نابودی نسل بشر بخاطر کم شدن زاد و ولد تقریبا محال است.
من شخصا ازدواج نکردم چون یک دلیلش همین بود که از استثمار شدن و استثمارگران به حد مرگ تنفر دارم.
و تشخیص دادم که با ازدواج کردن طبیعتا باید انتظار بیشتر داشته باشم که وابستگی و ضعف بیشتری پیدا کنم.
ولی من یه حرفی دارم، یه ایرادی نسبت به همگان.
من شخصا در زندگیم به زودی فهمیدم که زندگی یک نبرد همه جانبه است.
یکی از دلایلی (نمیگم همش، میگم یکی از دلایلش) که ازدواج کردم و قصد ازدواج ندارم همین مسئله بود.
چون هیچ منطقی نداره اگر شما دنیا رو واقعا میدان جنگ و زندگی رو نبردی بیرحمانه دیدید، برید با خیال راحت ازدواج کنید و بچه دار بشید و انتظار داشته باشید در کانون گرم خانواده محترم زندگی خوب و خوشی رو در آرامش بگذرانید و دست آخر سر سالم به گور ببرید.
آیا در میان یک میدان نبرد میتوان به کار پرورش گل مشغول شد؟
آیا در میان جنگ و میدان نبرد، جای لانه و آشیانه ساختن است؟
حال ایراد اینست که این همه بشریت که مدام شکایت میکنند و ایراد میگیرند و سرمایه دار و سرمایه داری را دشمن دانسته و محکوم میکنند، یا بعکس کمونیسم را، حرف از مبارزه و استثمار و ظلم و جنایت میزنند، بعد اکثرشان یا خیلی هایشان انگار نه انگار و انگار که تمام اینها بیشتر حرف بوده و وضعیت آنقدرها هم بد و ناامیدکننده نیست، میروند و ازدواج میکنند و خانواده تشکیل میدهند و تازه بچه هم میاورند!
بنظر بنده این یک تناقض است و یک مسخرگی محض.
نمیشود آدم اینطور حرف بزند و اینطور فکر کند، اما این کارها را هم بکند و سرش را بندازد پایین زندگی اش را بکند مثل بچه آدم!!
این یعنی چه؟
از اولین ابزارها و کنترلی که ما روی زندگی خودمان و بعد روی جهان داریم، همین امر ازدواج و بچه درست کردن است.
شمایی که از پر بودن جهان از استثمار و بدبختی و ظلم دم میزنید، آیا بچه بوجود میاورید که فردا به همین وضعیت دچار شود؟ بچه بوجود میاورید که عمله و زیردست همین ستمگران شود؟
من میگویم حتی نسل بشر هم، وقتی وضعیت بدین گونه است، هیچ ارزشی ندارد.
هرچند نسل بشر هم به این سادگی نابود نمیشود و الان دیگر آنقدر جمعیت و فناوری و علم و کنترل هست که تصور نابودی نسل بشر بخاطر کم شدن زاد و ولد تقریبا محال است.
من شخصا ازدواج نکردم چون یک دلیلش همین بود که از استثمار شدن و استثمارگران به حد مرگ تنفر دارم.
و تشخیص دادم که با ازدواج کردن طبیعتا باید انتظار بیشتر داشته باشم که وابستگی و ضعف بیشتری پیدا کنم.