11-03-2010, 06:28 PM
[FONT="]. [/FONT][FONT="]قلعه[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قالا = قال (قالماق = ماندن ، پابرجا ماندن) + ا (اك) = ماندگار ، پابرجا[/FONT][FONT="]
787. [/FONT][FONT="]قٍلٍق[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيل (قيلماق = گزاردن ، ادا كردن ، رفتار كردن) + يق (اك) = رفتار خاص ، لٍم[/FONT][FONT="]
788. [/FONT][FONT="]قُلّق[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوْللوق = قول (خدمت) + لوق (اك) = خدمتكاري ، بندگي و غلامي در دربارها[/FONT][FONT="]
789. [/FONT][FONT="]قلما[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قالما = قال (قالماق = ماندن ، پابرجا ماندن) + ما (اك) = ماندني ، فلاخن ، آلت سنگ اندازي چوپانها (27) ؛ اگر از اين ريشه باشد ارتباطش را نمي دانم[/FONT][FONT="].
790. [/FONT][FONT="]قَلماش[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قالماش = هرزه ، نامعقول ، دروغگو ، ياوه گو (8 ،19) ؛ احتمالاً همريشه با قلاش (ه.م) است[/FONT][FONT="] :
[/FONT][FONT="]با توقلماشيات خواهم گفت هان[/FONT][FONT="]! × [/FONT][FONT="]صوفيا!خوش پهن بگشا گوش جان/ مولوي[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]بند كن مشك سخن پاشي ات را × وامكن انبان قلماشي ات را/ مولوي[/FONT][FONT="]
791. [/FONT][FONT="]قُلي[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوُلو = قوُل (خدمت) + و (اك) = خادم ، فرزند پسر ، پسر ، نام آقا ؛ همريشه با غلام و غلمان و قلّق (25[/FONT][FONT="])
792. [/FONT][FONT="]قليان[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قالايان = قالا (قالاماق = انباشتن ، برافروختن ، روشن كردن وسيله حرارتي[/FONT][FONT="]) + [/FONT][FONT="]يان (اك فاعلساز) = برافروزنده ، برافروزنده و روشن كننده با آتش ؛ اود قالاماق = آتش برافروختن[/FONT][FONT="]
793. [/FONT][FONT="]قليچ[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيْليْنج و قليج و قيليش = شمشير : اي ارسلان قليچ مكش از بهرخون من × عشقت گرفته جملة اجزام موبه مو[/FONT][FONT="]/ [/FONT][FONT="]مولوي[/FONT][FONT="]
794. [/FONT][FONT="]قمچي[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قامچي = قام (قامماق = زدن ، زدن بقصد كشت) + چي (اك شغل) = وسيلة كتك زدن ، تازيانه و شلاق ؛ همريشه با: قمه (ه.م) و قاميچ (كفگير كه غذا را بهم زنند) و غاميش (ه.م) ؛ مصدر فوق نبايستي با قانماق (فهميدن) خلط شود(1[/FONT][FONT="]):
[/FONT][FONT="]قمچي به ناز بندوجفارا بهانه كن×باعاشقان سخن به سرتازيانه كن/سيفي[/FONT][FONT="]
795. [/FONT][FONT="]قمه[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قاما = قام (قامماق = زدن ، زدن بقصد كشت) + ا (اك) = وسيلة جنگي ، خنجر كلان ، نوعي چاقو ؛ قملتي = چاقوي بزرگ (باخ: قمچي و غاميش) (1،3،25[/FONT][FONT="])
796. [/FONT][FONT="]قميز[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قاميْز= قام (صفت كاهنان ،كاهن ، غيبگو) + ايز (اك) = مربوط به كار كاهنان ، شراب ، نوشيدني ترش از شير گاو و شتر ، جام ، پياله ، ساغر ؛ بصورت [/FONT][FONT="]koumiss [/FONT][FONT="]در انگليسي و[/FONT][FONT="] kymys [/FONT][FONT="]در روسي هم استفاده مي شود: هرگزشراب و قميز و نمك نمي خورد/حبيب السير[/FONT][FONT="]
797. [/FONT][FONT="]قنداق[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوُنداق = قون (دسته[/FONT][FONT="]) + [/FONT][FONT="]داق (اك) = گرفتني ، دسته ، دستة اسلحه ، پوشاندني نوزاد ؛ قوُنج = دسته[/FONT][FONT="]
798. [/FONT][FONT="]قنق[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوْنوق وقوْناق = قوْن (قوْنماق = منزل كردن ، فرود آمدن ، نشستن ، نازل شدن) + اق (اك) = منزل كرده ، از راه رسيده ، نشسته ، مهمان ؛ قوْنشو[/FONT][FONT="] = [/FONT][FONT="]همسايه : چون راه رفتني است توقف هلاكت است×چونت قنق كندكه بيا خرگه اندرا [/FONT][FONT="]/ [/FONT][FONT="]مولوي[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]صوفيي مي گشت در دور افق× تا شبي در خانقاهي شد قنق/ مولوي[/FONT][FONT="]
799. [/FONT][FONT="]قوتسوز[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوت (مبارك) + سوز (نا ، بي ، بدون) = نامبارك ، ناميمون ، فلك زده و بيچاره،آدم فرومايه:تُرك آن بود كز بيم او دِه از خــراج ايمن بود * ترك آن نباشد كزطمع سيلي هر قوتسوز خورد/ مولوي[/FONT][FONT="]
800. [/FONT][FONT="]قوچ[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]و غوچ= قوْچ= پهلوان، ازچهارپايان ؛ قوچقار =گوسفند پروار گشني[/FONT][FONT="]
801. [/FONT][FONT="]قور[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوْر = سلاح ؛ قورخانه = زرادخانه و كارخانة مهمات سازي ، قورچي = مسلح ، قورچي باشي= رئيس زرادخانه[/FONT][FONT="]
802. [/FONT][FONT="]قورباغه[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوُرباغا = قوُر (صدا) + باغا (باخ: باخه) = دوزيست قور قور كننده ؛ توسباغا = تاسباغا = تاس (و تاش = سنگ) + باغا (دوزيست) = دوزيست سنگي ، سنگ پشت[/FONT][FONT="]
803. [/FONT][FONT="]قورت[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]از مصدرقورتماق (= بلعيدن و فرو بردن) ؛ قورتوم = جرعه ، قورت قورت = جرعه جرعه[/FONT][FONT="]
804. [/FONT][FONT="]قورداوتو/گ[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوُرد (گرگ) + اوْت (علف) + و (اك مضاف) = علف گرگ ، گياه خارا گوش (1[/FONT][FONT="])
805. [/FONT][FONT="]قورماج[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوْوورماج = قوْوور (قوْوورماق = برشته كردن ، تف دادن ، بو دادن گندم و ذرت) + ماج (اك) = تف دادني ، بو دادني ، برشته كردني ،گندم و ذرت بو داده شده[/FONT][FONT="]
806. [/FONT][FONT="]قورمه[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوْوورما = قوْوور (قوْوورماق = برشته كردن ، تف دادن) + ما (اك) = برشته ، تف داده شده ،گندم و ذزت و سبزي و… تف داده و بو داده شده ؛ قورمه سبزي = نوعي غذا با استفاده از سبزي تف داده شده[/FONT][FONT="]
807. [/FONT][FONT="]قوروت[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قورو (قوروماق = خشك شدن) + ت (اك متعدي كننده) = خشكانده ،كشك ؛ قره قوروت = كشك سياه[/FONT][FONT="]
808. [/FONT][FONT="]قوريلتاي[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوُرولتا = قوُر(قوُرماق = چيدن ، برنامه ريزي كردن) + ول (اك براي اجباري كردن فعل كه معادل فارسي ندارد) + تا (اك) = برنامه ريزي شده براي امري ، شوراي بزرگ ، شوراي بزرگ مردمي براي انتخاب رئيس (1): … و برادران به ديدار يكديگر مستبشر و مستظهر گشتند و آغاز قوريلتاي و طوي كردند/ تاريخ غازاني[/FONT][FONT="]
809. [/FONT][FONT="]قوش[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]عموماً بمعناي پرنده و خصوصا يكي از پرندگان شكاري (سنقر[/FONT][FONT="])
810. [/FONT][FONT="]قوشچي /ت[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوُش (پرنده) + چي (اك شغل ساز) = كسيكه كارش با پرنده است ، ملّاعلي علاءالدين علي بن محمد سمرقندي عالم و رياضيدان و متكلّم ايراني كه به فرمان سلطان اُلُغ بيگ مأمور تشكيل رصدخانة سمرقند گرديد و ايشان عقاب مخصوص شاه را در شكارگاه نگه مي داشت[/FONT][FONT="].
811. [/FONT][FONT="]قوطي[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوتو = جعبه [/FONT][FONT="](1) [/FONT][FONT="]؛ در قوتادغوبيليك (باخ: مقدمه) بمعناي دستة مردم آمده است. شايد بعداً اجتماع تخته ها براي ساخته شدن قوطي نيز به اين معني آمده است[/FONT][FONT="]! .
812. [/FONT][FONT="]قهرمان[/FONT][FONT="]
1-[/FONT][FONT="]قارامان = قارا (قوي ، سياه رنگ ، بسيار) + مان (مانند ، پهلوان) = پهلوان قوي ، بسيار قوي[/FONT][FONT="]
2-[/FONT][FONT="]قاهارمان = قاهار (قاهارماق = برانداختن ، مچ انداختن) + مان (پهلوان) = پهلوان غالب و برازنده[/FONT][FONT="]
813. [/FONT][FONT="]قيچي[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيچي = قيْيچي = قيْي (قيْيماق = بريدن ، ريز ريز كردن ، رحم نكردن ، زير قول زدن ، نگاه تيز و با دقت كردن) + چي (اك شغلي) = برش دهنده ؛ قيچاچي[/FONT][FONT="] = [/FONT][FONT="]قييچي چي = خياط ، قيْيديرماق = نگاه تيز كردن ، قييْقاج (باخ: قيقاج[/FONT][FONT="]) [/FONT][FONT="]، قيْيما (باخ: قيمه) ؛ البته قيْييْ (= سوزن) و قيْييْق (= سوزن گوني دوزي[/FONT][FONT="]) [/FONT][FONT="]عليرغم تشابه ظاهري با اين كلمه همريشه نيستند بلكه از مصدر قايوماق[/FONT][FONT="] (= [/FONT][FONT="]قازورماق = كوك زدن) بوجود آمده اند[/FONT][FONT="].
814. [/FONT][FONT="]قير[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيْر = سياهي ، مرز و سرحد ، ناز و عشوه ؛ قيْراق = كناره ، قيْرنا = لبة ديوار و پشت بام ، قيْرقيْز (ه.م) ، قير- قوم = قير – ماسه و تار – مار ، قيْرچيل = عشوه گر ، قيْرقيْ (باخ: قرقي) ، قيْرجانماق = خنده هاي لوس و عشوه ناك ، قيْريْشما (باخ: كرشمه[/FONT][FONT="])
815. [/FONT][FONT="]قيسي[/FONT][FONT="]
=[/FONT][FONT="]قايسيْ = خشكة توت يا زردآلو ، قيصي (معر) (8[/FONT][FONT="])
816. [/FONT][FONT="]قيش[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيْش = صورت محاوره اي قيْچ ، پا ، ركاب ، پايه ، تسمه ، بند ، دوال كمر ، چرم ، نان خمير ، زمستان (قيْش) (1): تيغ را ماليد بر قيشي كه بود × پيش تخمش در ركوع و در سجود/عارف[/FONT][FONT="]
817. [/FONT][FONT="]قيطان[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قايتان = بند كفش ، قايتاق = بند و تسمه ؛ اصل آنرا يوناني مي دانند ولي احتمالاً مصدري بصورت قايتاماق بوده كه ايندو كلمة مشابه از آن مشتق شده است[/FONT][FONT="].
818. [/FONT][FONT="]قيقاج[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيْيقاج = قيي (قيماق = بريدن ، نگاه تيز و پنهاني كردن) + قاج (اك[/FONT][FONT="]) = [/FONT][FONT="]بريده ، نگاه چپ ، نگاه كج ،كج ؛ قيقاج زدن = دل بردن (بوسيلة نگاه خماري[/FONT][FONT="]) : [/FONT][FONT="]مشق قيقاجي كه آن برگشته مژگان كرد و رفت * لاله زارسينة ما را گلستان كرد و رفت/ داراب بيگ[/FONT][FONT="]
819. [/FONT][FONT="]قيماز[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيْي (قييماق = انصاف كردن ، خرج كردن ، بريدن) + ماز (اك سلبيّت) =كسي كه دل خرج كردن ندارد ، خسيس ؛ نمي دانم چرا آنرا در لغتنامه هاي فارسي كنيز مي نويسند؟ شايد از شعر زير بجاي خسيس ، كنيز استنباط كرده اند[/FONT][FONT="] :
[/FONT][FONT="]پس درِ خانه بگو قيماز را × تا بيارد آن رقاق و غاز را / مولوي[/FONT][FONT="]
820. [/FONT][FONT="]قيماق[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قايماق = قاي (قايماق = انباشتن) + ماق (اك) = انباشته ، رويه ، سرشير[/FONT][FONT="]: [/FONT][FONT="]زيمن نان جوين و پياز فقر زنم × هزارگونه مقشر به سبلت قيماق/ فوقي يزدي[/FONT][FONT="]
821. [/FONT][FONT="]قيمه[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيْيما = قيْي (قيْيماق = بريدن ، انصاف دادن) + ما (اك) = بريده ،گوشت بريده ؛ قيمه خورشت = خورشتي با گوشت ريز شده ، قيمه قيمه = بريده بريده ، باخ: قيچي[/FONT][FONT="]
822. [/FONT][FONT="]قين[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيْن = شكنجه ، عذاب (1) ؛ احتمال دارد كه كين در فارسي ، خفيف شدة همين كلمه باشد: بعد از قين و شكنجه و اخذ مال آنها ، شربت شهادت مي چشانيدند / عالم آرا [/FONT][FONT="]
823. [/FONT][FONT="]كابين[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]كبين[/FONT][FONT="] = [/FONT][FONT="]مهريه ، صداق ؛ اين كلمه تركي است و در قديم بصورتهاي كبين ، قالين و قاليم استفاده شده است (2) و نبايد اصرار كرد كه با كابين فارسي (در اصل فرانسوي) بمعني اطاقك در ارتباط است[/FONT][FONT="]:
[/FONT][FONT="]اين جهان نوعروس را ماند × رطل كابينش گير و باده بيار/ خسروي[/FONT][FONT="]
824. [/FONT][FONT="]كاپود[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قاپود = قاپ (قاپماق و قاپاماق = بستن ، در بستن) + ود (اك) = دربچه ، درب جلوي ماشين ؛ همريشه با: قاپو (در) و قاپاق (سرپوش) و قاپقا (دروازه) ؛ تركيب قاپود مانند اومود (اميد) است[/FONT][FONT="].
825. [/FONT][FONT="]كاسپين[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]قوم ترك كاسپي يا كاسي كه در هزارة دوم قبل از ميلاد در اطراف اين درياچه مي ريستند[/FONT][FONT="]. [/FONT][FONT="]احتمالاً جمع عربي بسته شده است. نام اين قوم در كاشان (ه.م) هم دي?
= [/FONT][FONT="]قالا = قال (قالماق = ماندن ، پابرجا ماندن) + ا (اك) = ماندگار ، پابرجا[/FONT][FONT="]
787. [/FONT][FONT="]قٍلٍق[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيل (قيلماق = گزاردن ، ادا كردن ، رفتار كردن) + يق (اك) = رفتار خاص ، لٍم[/FONT][FONT="]
788. [/FONT][FONT="]قُلّق[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوْللوق = قول (خدمت) + لوق (اك) = خدمتكاري ، بندگي و غلامي در دربارها[/FONT][FONT="]
789. [/FONT][FONT="]قلما[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قالما = قال (قالماق = ماندن ، پابرجا ماندن) + ما (اك) = ماندني ، فلاخن ، آلت سنگ اندازي چوپانها (27) ؛ اگر از اين ريشه باشد ارتباطش را نمي دانم[/FONT][FONT="].
790. [/FONT][FONT="]قَلماش[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قالماش = هرزه ، نامعقول ، دروغگو ، ياوه گو (8 ،19) ؛ احتمالاً همريشه با قلاش (ه.م) است[/FONT][FONT="] :
[/FONT][FONT="]با توقلماشيات خواهم گفت هان[/FONT][FONT="]! × [/FONT][FONT="]صوفيا!خوش پهن بگشا گوش جان/ مولوي[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]بند كن مشك سخن پاشي ات را × وامكن انبان قلماشي ات را/ مولوي[/FONT][FONT="]
791. [/FONT][FONT="]قُلي[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوُلو = قوُل (خدمت) + و (اك) = خادم ، فرزند پسر ، پسر ، نام آقا ؛ همريشه با غلام و غلمان و قلّق (25[/FONT][FONT="])
792. [/FONT][FONT="]قليان[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قالايان = قالا (قالاماق = انباشتن ، برافروختن ، روشن كردن وسيله حرارتي[/FONT][FONT="]) + [/FONT][FONT="]يان (اك فاعلساز) = برافروزنده ، برافروزنده و روشن كننده با آتش ؛ اود قالاماق = آتش برافروختن[/FONT][FONT="]
793. [/FONT][FONT="]قليچ[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيْليْنج و قليج و قيليش = شمشير : اي ارسلان قليچ مكش از بهرخون من × عشقت گرفته جملة اجزام موبه مو[/FONT][FONT="]/ [/FONT][FONT="]مولوي[/FONT][FONT="]
794. [/FONT][FONT="]قمچي[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قامچي = قام (قامماق = زدن ، زدن بقصد كشت) + چي (اك شغل) = وسيلة كتك زدن ، تازيانه و شلاق ؛ همريشه با: قمه (ه.م) و قاميچ (كفگير كه غذا را بهم زنند) و غاميش (ه.م) ؛ مصدر فوق نبايستي با قانماق (فهميدن) خلط شود(1[/FONT][FONT="]):
[/FONT][FONT="]قمچي به ناز بندوجفارا بهانه كن×باعاشقان سخن به سرتازيانه كن/سيفي[/FONT][FONT="]
795. [/FONT][FONT="]قمه[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قاما = قام (قامماق = زدن ، زدن بقصد كشت) + ا (اك) = وسيلة جنگي ، خنجر كلان ، نوعي چاقو ؛ قملتي = چاقوي بزرگ (باخ: قمچي و غاميش) (1،3،25[/FONT][FONT="])
796. [/FONT][FONT="]قميز[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قاميْز= قام (صفت كاهنان ،كاهن ، غيبگو) + ايز (اك) = مربوط به كار كاهنان ، شراب ، نوشيدني ترش از شير گاو و شتر ، جام ، پياله ، ساغر ؛ بصورت [/FONT][FONT="]koumiss [/FONT][FONT="]در انگليسي و[/FONT][FONT="] kymys [/FONT][FONT="]در روسي هم استفاده مي شود: هرگزشراب و قميز و نمك نمي خورد/حبيب السير[/FONT][FONT="]
797. [/FONT][FONT="]قنداق[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوُنداق = قون (دسته[/FONT][FONT="]) + [/FONT][FONT="]داق (اك) = گرفتني ، دسته ، دستة اسلحه ، پوشاندني نوزاد ؛ قوُنج = دسته[/FONT][FONT="]
798. [/FONT][FONT="]قنق[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوْنوق وقوْناق = قوْن (قوْنماق = منزل كردن ، فرود آمدن ، نشستن ، نازل شدن) + اق (اك) = منزل كرده ، از راه رسيده ، نشسته ، مهمان ؛ قوْنشو[/FONT][FONT="] = [/FONT][FONT="]همسايه : چون راه رفتني است توقف هلاكت است×چونت قنق كندكه بيا خرگه اندرا [/FONT][FONT="]/ [/FONT][FONT="]مولوي[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]صوفيي مي گشت در دور افق× تا شبي در خانقاهي شد قنق/ مولوي[/FONT][FONT="]
799. [/FONT][FONT="]قوتسوز[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوت (مبارك) + سوز (نا ، بي ، بدون) = نامبارك ، ناميمون ، فلك زده و بيچاره،آدم فرومايه:تُرك آن بود كز بيم او دِه از خــراج ايمن بود * ترك آن نباشد كزطمع سيلي هر قوتسوز خورد/ مولوي[/FONT][FONT="]
800. [/FONT][FONT="]قوچ[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]و غوچ= قوْچ= پهلوان، ازچهارپايان ؛ قوچقار =گوسفند پروار گشني[/FONT][FONT="]
801. [/FONT][FONT="]قور[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوْر = سلاح ؛ قورخانه = زرادخانه و كارخانة مهمات سازي ، قورچي = مسلح ، قورچي باشي= رئيس زرادخانه[/FONT][FONT="]
802. [/FONT][FONT="]قورباغه[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوُرباغا = قوُر (صدا) + باغا (باخ: باخه) = دوزيست قور قور كننده ؛ توسباغا = تاسباغا = تاس (و تاش = سنگ) + باغا (دوزيست) = دوزيست سنگي ، سنگ پشت[/FONT][FONT="]
803. [/FONT][FONT="]قورت[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]از مصدرقورتماق (= بلعيدن و فرو بردن) ؛ قورتوم = جرعه ، قورت قورت = جرعه جرعه[/FONT][FONT="]
804. [/FONT][FONT="]قورداوتو/گ[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوُرد (گرگ) + اوْت (علف) + و (اك مضاف) = علف گرگ ، گياه خارا گوش (1[/FONT][FONT="])
805. [/FONT][FONT="]قورماج[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوْوورماج = قوْوور (قوْوورماق = برشته كردن ، تف دادن ، بو دادن گندم و ذرت) + ماج (اك) = تف دادني ، بو دادني ، برشته كردني ،گندم و ذرت بو داده شده[/FONT][FONT="]
806. [/FONT][FONT="]قورمه[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوْوورما = قوْوور (قوْوورماق = برشته كردن ، تف دادن) + ما (اك) = برشته ، تف داده شده ،گندم و ذزت و سبزي و… تف داده و بو داده شده ؛ قورمه سبزي = نوعي غذا با استفاده از سبزي تف داده شده[/FONT][FONT="]
807. [/FONT][FONT="]قوروت[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قورو (قوروماق = خشك شدن) + ت (اك متعدي كننده) = خشكانده ،كشك ؛ قره قوروت = كشك سياه[/FONT][FONT="]
808. [/FONT][FONT="]قوريلتاي[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوُرولتا = قوُر(قوُرماق = چيدن ، برنامه ريزي كردن) + ول (اك براي اجباري كردن فعل كه معادل فارسي ندارد) + تا (اك) = برنامه ريزي شده براي امري ، شوراي بزرگ ، شوراي بزرگ مردمي براي انتخاب رئيس (1): … و برادران به ديدار يكديگر مستبشر و مستظهر گشتند و آغاز قوريلتاي و طوي كردند/ تاريخ غازاني[/FONT][FONT="]
809. [/FONT][FONT="]قوش[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]عموماً بمعناي پرنده و خصوصا يكي از پرندگان شكاري (سنقر[/FONT][FONT="])
810. [/FONT][FONT="]قوشچي /ت[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوُش (پرنده) + چي (اك شغل ساز) = كسيكه كارش با پرنده است ، ملّاعلي علاءالدين علي بن محمد سمرقندي عالم و رياضيدان و متكلّم ايراني كه به فرمان سلطان اُلُغ بيگ مأمور تشكيل رصدخانة سمرقند گرديد و ايشان عقاب مخصوص شاه را در شكارگاه نگه مي داشت[/FONT][FONT="].
811. [/FONT][FONT="]قوطي[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قوتو = جعبه [/FONT][FONT="](1) [/FONT][FONT="]؛ در قوتادغوبيليك (باخ: مقدمه) بمعناي دستة مردم آمده است. شايد بعداً اجتماع تخته ها براي ساخته شدن قوطي نيز به اين معني آمده است[/FONT][FONT="]! .
812. [/FONT][FONT="]قهرمان[/FONT][FONT="]
1-[/FONT][FONT="]قارامان = قارا (قوي ، سياه رنگ ، بسيار) + مان (مانند ، پهلوان) = پهلوان قوي ، بسيار قوي[/FONT][FONT="]
2-[/FONT][FONT="]قاهارمان = قاهار (قاهارماق = برانداختن ، مچ انداختن) + مان (پهلوان) = پهلوان غالب و برازنده[/FONT][FONT="]
813. [/FONT][FONT="]قيچي[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيچي = قيْيچي = قيْي (قيْيماق = بريدن ، ريز ريز كردن ، رحم نكردن ، زير قول زدن ، نگاه تيز و با دقت كردن) + چي (اك شغلي) = برش دهنده ؛ قيچاچي[/FONT][FONT="] = [/FONT][FONT="]قييچي چي = خياط ، قيْيديرماق = نگاه تيز كردن ، قييْقاج (باخ: قيقاج[/FONT][FONT="]) [/FONT][FONT="]، قيْيما (باخ: قيمه) ؛ البته قيْييْ (= سوزن) و قيْييْق (= سوزن گوني دوزي[/FONT][FONT="]) [/FONT][FONT="]عليرغم تشابه ظاهري با اين كلمه همريشه نيستند بلكه از مصدر قايوماق[/FONT][FONT="] (= [/FONT][FONT="]قازورماق = كوك زدن) بوجود آمده اند[/FONT][FONT="].
814. [/FONT][FONT="]قير[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيْر = سياهي ، مرز و سرحد ، ناز و عشوه ؛ قيْراق = كناره ، قيْرنا = لبة ديوار و پشت بام ، قيْرقيْز (ه.م) ، قير- قوم = قير – ماسه و تار – مار ، قيْرچيل = عشوه گر ، قيْرقيْ (باخ: قرقي) ، قيْرجانماق = خنده هاي لوس و عشوه ناك ، قيْريْشما (باخ: كرشمه[/FONT][FONT="])
815. [/FONT][FONT="]قيسي[/FONT][FONT="]
=[/FONT][FONT="]قايسيْ = خشكة توت يا زردآلو ، قيصي (معر) (8[/FONT][FONT="])
816. [/FONT][FONT="]قيش[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيْش = صورت محاوره اي قيْچ ، پا ، ركاب ، پايه ، تسمه ، بند ، دوال كمر ، چرم ، نان خمير ، زمستان (قيْش) (1): تيغ را ماليد بر قيشي كه بود × پيش تخمش در ركوع و در سجود/عارف[/FONT][FONT="]
817. [/FONT][FONT="]قيطان[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قايتان = بند كفش ، قايتاق = بند و تسمه ؛ اصل آنرا يوناني مي دانند ولي احتمالاً مصدري بصورت قايتاماق بوده كه ايندو كلمة مشابه از آن مشتق شده است[/FONT][FONT="].
818. [/FONT][FONT="]قيقاج[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيْيقاج = قيي (قيماق = بريدن ، نگاه تيز و پنهاني كردن) + قاج (اك[/FONT][FONT="]) = [/FONT][FONT="]بريده ، نگاه چپ ، نگاه كج ،كج ؛ قيقاج زدن = دل بردن (بوسيلة نگاه خماري[/FONT][FONT="]) : [/FONT][FONT="]مشق قيقاجي كه آن برگشته مژگان كرد و رفت * لاله زارسينة ما را گلستان كرد و رفت/ داراب بيگ[/FONT][FONT="]
819. [/FONT][FONT="]قيماز[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيْي (قييماق = انصاف كردن ، خرج كردن ، بريدن) + ماز (اك سلبيّت) =كسي كه دل خرج كردن ندارد ، خسيس ؛ نمي دانم چرا آنرا در لغتنامه هاي فارسي كنيز مي نويسند؟ شايد از شعر زير بجاي خسيس ، كنيز استنباط كرده اند[/FONT][FONT="] :
[/FONT][FONT="]پس درِ خانه بگو قيماز را × تا بيارد آن رقاق و غاز را / مولوي[/FONT][FONT="]
820. [/FONT][FONT="]قيماق[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قايماق = قاي (قايماق = انباشتن) + ماق (اك) = انباشته ، رويه ، سرشير[/FONT][FONT="]: [/FONT][FONT="]زيمن نان جوين و پياز فقر زنم × هزارگونه مقشر به سبلت قيماق/ فوقي يزدي[/FONT][FONT="]
821. [/FONT][FONT="]قيمه[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيْيما = قيْي (قيْيماق = بريدن ، انصاف دادن) + ما (اك) = بريده ،گوشت بريده ؛ قيمه خورشت = خورشتي با گوشت ريز شده ، قيمه قيمه = بريده بريده ، باخ: قيچي[/FONT][FONT="]
822. [/FONT][FONT="]قين[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قيْن = شكنجه ، عذاب (1) ؛ احتمال دارد كه كين در فارسي ، خفيف شدة همين كلمه باشد: بعد از قين و شكنجه و اخذ مال آنها ، شربت شهادت مي چشانيدند / عالم آرا [/FONT][FONT="]
823. [/FONT][FONT="]كابين[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]كبين[/FONT][FONT="] = [/FONT][FONT="]مهريه ، صداق ؛ اين كلمه تركي است و در قديم بصورتهاي كبين ، قالين و قاليم استفاده شده است (2) و نبايد اصرار كرد كه با كابين فارسي (در اصل فرانسوي) بمعني اطاقك در ارتباط است[/FONT][FONT="]:
[/FONT][FONT="]اين جهان نوعروس را ماند × رطل كابينش گير و باده بيار/ خسروي[/FONT][FONT="]
824. [/FONT][FONT="]كاپود[/FONT][FONT="]
= [/FONT][FONT="]قاپود = قاپ (قاپماق و قاپاماق = بستن ، در بستن) + ود (اك) = دربچه ، درب جلوي ماشين ؛ همريشه با: قاپو (در) و قاپاق (سرپوش) و قاپقا (دروازه) ؛ تركيب قاپود مانند اومود (اميد) است[/FONT][FONT="].
825. [/FONT][FONT="]كاسپين[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]قوم ترك كاسپي يا كاسي كه در هزارة دوم قبل از ميلاد در اطراف اين درياچه مي ريستند[/FONT][FONT="]. [/FONT][FONT="]احتمالاً جمع عربي بسته شده است. نام اين قوم در كاشان (ه.م) هم دي?
[FONT="]MƏN SƏHANDƏM ƏYILƏNMƏZ YADA TUFANLI BAŞIM[/FONT]