02-18-2011, 04:09 AM
ای بابا، من اصلا چیز دیگری میگفتم!
مسئله اینست که شعور ِ اجتماعی، یعنی نحوهی رفتار ِ شخص و درک او با/از محیط پیرامون ِ خود هیچ پیوندی با ضریب ِ هوشی او ندارد. بجز در موارد ِ حاد عقبافتادگی هر کس میتواند در صورت میل ِ و انگیزش ِ عینی به آموختن راههای ِ درست ارتباطات مبتنی بر اخلاقیات در زندگی ِ روزمره بپردازد. اما این هم، همانند هر چیز ِ دیگری نیاز به محرکی خارجی دارد، و این محرک(عموما)چیزی نیست بجز میل به پذیرفته شدن در جمع، دیده و شنیده شدن در آن، و در نهایت تبدیل به جزئی از آن شدن. یعنی چه؟ یعنی ما برای ِ آنکه در یک جامعهی ِ انسانی به عنوان عضوی قابل ِ احترام و بهرهمند از حقوق ِ متقابل ِ انسانی پذیرفته بشویم «یاد» میگیریم که مثلا، در جمعی متشکل از چند خانم جوان ِ نیمه آشنا جکهای رکیک نگوییم، در گفتگو با اشخاص بزرگتر از خودمان از اسامی ادوات ِ جنسی استفاده نکنیم، در یک میتینگ ِ کاری با مایو نرویم و غیره. حالا شخصی را تصور بکنید، که فارغ از هرچه میکند مورد پذیرش ِ 99% جامعهی ِ خود قرار میگیرد، همه جا از قبل و بطور پیشفرض از احترام و مقبولیت بهرهمند است و برای جلب ِ نظر دیگران نیازی به پیروی از قواعد ِ موجود ندارد. برای کسب ِ احترام لازم نیست در پروسهی ِ همهشمول ِ «احترام متقابل» پایبند باشد و حتی اگر با دیگران به مثابهی ِ کسانی که ارث ِ پدرش را خوردهاند رفتار بکند بدلیل مرعوب بودن ِ آن دیگران از جایگاه اجتماعی، موقعیت ِ اقتصادی، زیبایی ِ ظاهری و ... همچنان مورد احترام و پذیرش ِ اجتماعی قرار خواهد گرفت. چنین شخصی، الزام ِ ضروری برای «آدم» بودن را از دست میدهد و «ممکن» است(بسته به حالات روحی و روانی ِ خود)آدم باشد یا نباشد، اما دیگر تضمینی وجود ندارد و عواقبی وجود ندارد و همه چیز به خود ِ او بستگی دارد، و از آنجاکه جوامع ِ مبتنی بر چنین ضوابطی همواره بدوی و در مراحل ِ آغازین تمدن جاری در زندگی ِ روزمره به عنوان چیزی عینی هستند، 99% این اشخاص تبدیل به اراذلی یکسره خرصفت تبدیل میشوند.
مثالهایی که در ایران ِ خودمان به آنها برخوردهام و الان به ذهنم میرسد:
1. اشخاص ِ بسیار زیبا، که در رفتارهای روزمره خود آدمها را به دو دستهی ِ «برای ِ من جالب» و «برای ِ من ناجالب» تقسیم میکنند و با گروه اول با نخوت، و با گروه دوم با بیزاری رفتار میکنند. در روابط عاطفی نقشی زالوصفت ایفا میکنند و از آغاز خود را به عنوان طرف ِ قوی رابطه تحمیل میکنند. در رابطه با مسائلی که برایشان جذابیت ندارد، حتی اگر بسیار مهم باشند رفتاری یکسره توأم با انکار اتخاذ میکنند و غیره.
2. اشخاص بسیار ثروتمند، که فارغ از دیپلم داشتن یا نداشتن همه جا آقای مهندس خطاب میشوند، مورد احترام و مقبولیت اجتماعی بسیار قرار میگیرند و در ارتباط با مشکلات دیگران احساس ِ همدردی دارند درحد یک قاتل ِ سایکوپث.
3. پزشکان، که بطور پیشفرض و فارغ از آنچه میکنند و آنکه هستند، فقط به صرف ِ فعالیت در حرفهی ِ پزشکی، آدمهای قابل احترامی تلقی میشوند. اکثریت ِ مطلقی از آنها آدمهای ِ وجدانتعطیل ِ پول پرست و فاسدی هستند.
4. زنان، که بدلیل درک ِ حاکم ِ مردسالارانه از سکس به عنوان «امتیازی که زن به مرد میدهد»(و نه تذلذی متقابل)، همواره از میزان ِ مشخصی مقبولیت ِ پیشفرض بهره میبرند و رفتار، شخصیت و کیستی ِ آنها به مرحلهی ِ دوم اهمیت سقوط میکند.
5. ملاها، که فارغ از خر بودن «علما» و «روحانیون» لقب میگیرند و مورد احترام هستند. این یکی خوشبختانه تا اندازهی زیادی از میان رفته.
حالا دوستان یک بحثی بکنند دربارهی نورونها و اطلاعات ِ آماری ببینیم به کجا میرسیم!
مسئله اینست که شعور ِ اجتماعی، یعنی نحوهی رفتار ِ شخص و درک او با/از محیط پیرامون ِ خود هیچ پیوندی با ضریب ِ هوشی او ندارد. بجز در موارد ِ حاد عقبافتادگی هر کس میتواند در صورت میل ِ و انگیزش ِ عینی به آموختن راههای ِ درست ارتباطات مبتنی بر اخلاقیات در زندگی ِ روزمره بپردازد. اما این هم، همانند هر چیز ِ دیگری نیاز به محرکی خارجی دارد، و این محرک(عموما)چیزی نیست بجز میل به پذیرفته شدن در جمع، دیده و شنیده شدن در آن، و در نهایت تبدیل به جزئی از آن شدن. یعنی چه؟ یعنی ما برای ِ آنکه در یک جامعهی ِ انسانی به عنوان عضوی قابل ِ احترام و بهرهمند از حقوق ِ متقابل ِ انسانی پذیرفته بشویم «یاد» میگیریم که مثلا، در جمعی متشکل از چند خانم جوان ِ نیمه آشنا جکهای رکیک نگوییم، در گفتگو با اشخاص بزرگتر از خودمان از اسامی ادوات ِ جنسی استفاده نکنیم، در یک میتینگ ِ کاری با مایو نرویم و غیره. حالا شخصی را تصور بکنید، که فارغ از هرچه میکند مورد پذیرش ِ 99% جامعهی ِ خود قرار میگیرد، همه جا از قبل و بطور پیشفرض از احترام و مقبولیت بهرهمند است و برای جلب ِ نظر دیگران نیازی به پیروی از قواعد ِ موجود ندارد. برای کسب ِ احترام لازم نیست در پروسهی ِ همهشمول ِ «احترام متقابل» پایبند باشد و حتی اگر با دیگران به مثابهی ِ کسانی که ارث ِ پدرش را خوردهاند رفتار بکند بدلیل مرعوب بودن ِ آن دیگران از جایگاه اجتماعی، موقعیت ِ اقتصادی، زیبایی ِ ظاهری و ... همچنان مورد احترام و پذیرش ِ اجتماعی قرار خواهد گرفت. چنین شخصی، الزام ِ ضروری برای «آدم» بودن را از دست میدهد و «ممکن» است(بسته به حالات روحی و روانی ِ خود)آدم باشد یا نباشد، اما دیگر تضمینی وجود ندارد و عواقبی وجود ندارد و همه چیز به خود ِ او بستگی دارد، و از آنجاکه جوامع ِ مبتنی بر چنین ضوابطی همواره بدوی و در مراحل ِ آغازین تمدن جاری در زندگی ِ روزمره به عنوان چیزی عینی هستند، 99% این اشخاص تبدیل به اراذلی یکسره خرصفت تبدیل میشوند.
مثالهایی که در ایران ِ خودمان به آنها برخوردهام و الان به ذهنم میرسد:
1. اشخاص ِ بسیار زیبا، که در رفتارهای روزمره خود آدمها را به دو دستهی ِ «برای ِ من جالب» و «برای ِ من ناجالب» تقسیم میکنند و با گروه اول با نخوت، و با گروه دوم با بیزاری رفتار میکنند. در روابط عاطفی نقشی زالوصفت ایفا میکنند و از آغاز خود را به عنوان طرف ِ قوی رابطه تحمیل میکنند. در رابطه با مسائلی که برایشان جذابیت ندارد، حتی اگر بسیار مهم باشند رفتاری یکسره توأم با انکار اتخاذ میکنند و غیره.
2. اشخاص بسیار ثروتمند، که فارغ از دیپلم داشتن یا نداشتن همه جا آقای مهندس خطاب میشوند، مورد احترام و مقبولیت اجتماعی بسیار قرار میگیرند و در ارتباط با مشکلات دیگران احساس ِ همدردی دارند درحد یک قاتل ِ سایکوپث.
3. پزشکان، که بطور پیشفرض و فارغ از آنچه میکنند و آنکه هستند، فقط به صرف ِ فعالیت در حرفهی ِ پزشکی، آدمهای قابل احترامی تلقی میشوند. اکثریت ِ مطلقی از آنها آدمهای ِ وجدانتعطیل ِ پول پرست و فاسدی هستند.
4. زنان، که بدلیل درک ِ حاکم ِ مردسالارانه از سکس به عنوان «امتیازی که زن به مرد میدهد»(و نه تذلذی متقابل)، همواره از میزان ِ مشخصی مقبولیت ِ پیشفرض بهره میبرند و رفتار، شخصیت و کیستی ِ آنها به مرحلهی ِ دوم اهمیت سقوط میکند.
5. ملاها، که فارغ از خر بودن «علما» و «روحانیون» لقب میگیرند و مورد احترام هستند. این یکی خوشبختانه تا اندازهی زیادی از میان رفته.
حالا دوستان یک بحثی بکنند دربارهی نورونها و اطلاعات ِ آماری ببینیم به کجا میرسیم!
زنده باد زندگی!