12-31-2012, 12:50 PM
undead_knight نوشته: خب حالا انگیزه کافی دارم تا مطلب مورد نظرم رو بنویسماین استدلال که "مارکسیست ها فکر میکنن آدما توی جامعه سوسیالیستی آدم میشن، بنابراین مارکسیست ها معتقدند آدمها الان آدم نیستن"! نمیدانم از کجا آمده. ولی میدانم مارکس کمی باهوش تر از این بوده که همچین حرفی بزنه. در واقع اون میگه که توی سوسیالیسم انسانیت انسان ها به منصه ظهور میرسه، مثلا دیگه تقسیم کار و تخصص کاری و ساعات بالای کار انسانها رو محدود نمیکنه و خلاقیت اونا رو منکوب نمیکنه، این یعنی انسانها توی سوسیالیسم آزاد هستن، و آدما وقتی آزاد باشن میتونن استعداداشونو شکوفا کنن و تواناییهاشون رو نشون بدن، و از همه مهم تر اخلاقی بودن هم با آزاد بودن رابطه مستقیم داره، بدون آزادی و قدرت انتخاب و تصمیم گیری، اخلاقی بودن معنی ای نداره.
ببینید دوست عزیز
مارکسیست ها و تفکرات نزدیک به مارکسیسم باور دارند که انسان گرا هستند ولی برای اونها طبیعت انسان در جامعه بدون طبقه آینده بوجود خواهد اومد.
خب این اثبات میکنه که این تفکر چیزی که ما در اون هستیم رو رد میکنه،در واقع این انسان گراها از انسانیت شاکی هستند.البته تعجب برانگیز نیست که پایه این تفکر در دوره دادگاه و دادگاهی کردن بوجود اومده.این رد کردن انسان امروز به اسم انسان فرداست و این ادعا از ذاتا مذهبیه.در واقع توجیه پذیری این ادعا با توجیه پذیری اینکه شهر خدا در حال ایجاد شدن روی زمین هست یکی هست،هر دو یک ادعا رو به آینده ارجاع میدند به یک دیدگاه آرمان شهری.
در واقعیت پایان تاریخ نمیتونه(با توجه با محدودیت های شرایط ما البته) هیچ اهمیت معناداری داشته باشه.
این دیدگاه بیشتر یک جور ایمان و دیدگاه رازآلود جدید هست.و شاید بشه به دوره استثمارگری تشبیهش کرد که وسیله ها رو به خاطر هدف(که نجات روح کافران بود!) توجیه میکرد.یعنی نجات کسانی که در چنگال مخوف سرمایه داری گرفتار هستند.
در واقع میشه گفت که تا حدی نخبگان چپ و راست توسط قدرت عملگرایی مطلق هیپنوتیز شدند!گروهی به اسم ملی گراهای عملگرا و گروه دیگه ای به اسم سوسیالیست های عملگرا گرفتار دامی شدند که در نتیجه این عملگرایی هر دو مفهوم سوسیالیسم و ملی گرایی ضربه خوردند.
در واقع به طور تاریخی چپ ها دشمن دیکتاتوری و فشار و زورگویی بودند ولی چیزی که به نظر من خیلی ها رو از چپ جدا میکنه اینه که این اصول چپ رو به نوعی دستکاری کردند.
یعنی اینکه فشار و سرکوب در شرایطی قابل توجیه میشه چون یک هدف والا داره!(امان از دست این آرمان گرایی)یعنی ما جلادان ممتازی خواهیم داشت(هرچند هیچ امتیازی ندارند)
بنابراین شاید بد نباشه به این جمله کامو رجوع کنیم که همه جلادان از یک خانواده هستند!(البته ظاهرا از یک متفکر دیگه چپ نقل قول کرده بود)
مسئله اینه که با دیدن یک مثال بلی ولی اگر یک ایدولوژی حتی یک مثال هم برای اثبات خودش نداشته باشه و همه ضعف ها رو گردن شرایط بندازه عملا این کار فرافکنیه.
دوست عزیز،اگر یک ایده نمیتونه پیاده بشه این از ضعف اون هست.مثلا من میگم یک حکومت سوسیالیستی چطور میخواد بدون سرکوب مثلا کسایی که به دنبال سرمایه داری هستند رو اقناع کنه؟!
این یک مثاله چون سرمایه داری هم ممکنه دقیقا از همین روش استفاده کنه،یعنی سرکوب.
چسباندن مارکسیسم به مذهب هم، صرفا به خاطر اینکه هر دو آینده ای را برای جوامع انسانی پیش بینی میکنن قیاس مع الفارق است، مذهب دلیلی برای این مدعایش ارائه نمی کند و صرفا یک وعده توخالی میدهد، ولی مارکس، به عنوان یک دانشمند، با عمری تحقیق در تاریخ جوامع انسانی و شیوه تولید سرمایه داری و با تئوری پردازی چنین پیش بینی ای میکنه، پس باز هم میبینید که تبلیغات بهره کشان بر ضد مارکسیسم عوامانه و سطحی هست.
مشخص است که اگر گروهی در جامعه بخواهد دزدی قانونی شود، و برای تحقق این وضعیت تحرکات عملی نشان دهد، سرکوب خواهد شد. دموکراسی کافی نیست، دموکراسی به علاوه قوانین مبتنی بر حقوق بشر (حقوق بشر 31 ماده ای که مضمون یک ماده آن این است: "هیچ انسانی حق ندارد از انسان دیگری بهره کشی کند") است که مطلوب ماست.
کمون پاریس هم یک نمونه خوب و موفق حکومت سوسیالیستی است که باز بهره کشان، که همیشه وقتی منافع خود را در خطر ببینند ابایی از کاربرد زور و اسلحه و بمب ندارند، اجازه دوام آن را ندادند.