11-27-2012, 10:28 PM
گام دوم، پذیرفتن اصالت خرد و خردگرایی.
تفکرات دینی معمولا از روی عقلانیت و تفکر شکل نگرفته اند، بلکه افراد یاد گرفته اند که باید به خدا اعتقاد داشته باشند، تجربه نشان میدهد کمتر از 90% مسلمانان قرآن را به زبان خودشان خوانده اند. و وقتی با مفاهیم قرآنی مثل آیات جنایی قرآن برخورد میکنند، به شدت متعجب میشوند. همچنین کتابهای مادر و اصلی تاریخ اسلام معمولا از کم فروش ترین کتابها هستند. به همین دلیل میتوان به روشنی دید که معمولاً رابطه ای که میان دین گرا و باور های دینی اش وجود دارد رابطه ای خرد محور (خرد چیست؟) نیست. بلکه تماماً رابطه ای احساسی و مبتنی بر تخیلات و احساسات شخصی و اجتماعی است.
ممکن است پرسیده شود که چرا باید خردگرا بود و به دنبال استدلال برای درستی باورها بود؟ پاسخ این است که انسان چاره ای جز استدلال کردن ندارد، اگر کسی بگوید که استدلال را قبول ندارد، از وی خواهیم پرسید چرا؟ و وی باید در پاسخ برای ما استدلال کند، لذا کاری کرده است که میخواهد آنکار را منع کند. بنابر این بشر هیچ راه فراری از خردگرایی و استدلال ندارد و استدلال چیزی نیست که کسی بتواند خود را از آن مخفی کند تمامی انسانها مجبور به استدلال کردن هستند و البته مهارت انسانها در استدلال کردن وابسته به آشنایی آنها با علم منطق است. از همین روست که ارسطو گفته است برای فیلسوف بودن باید فیلسوف بود و برای فیلسوف نبودن (رد فلسفه) نیز باید فیلسوف بود.
این درحالی است که احساسات (منظور دریافت حسی نیست) و عواطف انسانها ابزارهای معتبری برای رسیدن به حقیقت نیستند. باورهایی که خرد محور نیستند باورهایی از جنس ایمان هستند (ایمان چیست؟) و ایمان در راه رسیدن به حقیقت ابزار معتبری نیست. تنها ابزار معتبر انسان برای رسیدن به حقایق و سنجش درستی آن خرد است. رابطه ای که میان دیندار و دین و خدایش وجود دارد باید از رابطه ای احساس محور به رابطه ای خرد محور تبدیل شود. اغراق نیست اگر بگوییم رخ دادن چنین اتفاقی برابر خواهد بود با 80% موفقیت در تبدیل شدن یک انسان دین خوی به یک انسان خردگرا و بیخدا.
شاید پرسیده شود که آیا م
تمام بحث بر سر وجود خدا، خلاصه به بحث بر سر درستی یا نادرستی یک گزاره (قضیه، گزاره چیست؟) میشود، و آن گزاره را گزاره الف مینامیم:
گزاره الف: خدا وجود دارد.
قبل از اینکه هر چیز دیگر مطرح شود شما باید توجه داشته باشید که چند پرسش در مورد این گزاره مطرح میشود. پرسش نخست این است که خدا چیست و پرسش دوم این است که وجود داشتن یعنی چه؟ مسئله وجود از مسائل بسیار پیچیده و گسترده شاخه متافیزیک (متافیزیک چیست؟) فلسفه است و شرح و بحث در مورد آن در حوصله این نوشتار نیست. اما پیش از جلو رفتن لازم است تا تعریف درست و دقیقی از خدا ارائه شود. این خدا چیست که در مورد آن با یکدیگر صحبت میکنیم؟
معمولاً خداباوران معتقد نیستند که میتوانند بطور کامل وجود خدا را درک کنند و او را بشناسند، میگویند ما بانهایت هستیم و خدا بینهایت است، بدون توجه به اینکه این حرف معنی میدهد یا نمیدهد، خداباوران باید دستکم قبول داشته باشند که چیزهایی در مورد خدا میدانند. در غیر اینصورت اگر هیچ چیز را راجع به خدا نمیدانند درست مانند این است که شخصی به وجود هاپاشلوبادولوا باور داشته باشد و وقتی از او پرسیده شود که هاپاشلوبادولوا چیست او بگوید نمیدانم. انسانی که به خدا اعتقاد دارد و نمیتواند خدا را تعریف کند انسانی است که به نادانی خود باور دارد نه به چیزی خارج از نادانی خود. معمولاً فلاسفه خدا را بعنوان یک موجود کامل تعریف میکنند. کمال خدا به این معنی است که او همه آنچه داراست را در حد کمال داراست. برای جزئیات بیشتر و تعاریف دقیقتر و بحث در این مورد به نوشتاری با فرنام "خداوند چیست؟" مراجعه کنید.
بعد از این تعریف ساده و ابتدائی از خدا که باید مورد قبول شما نیز باشد به این مسئله میرسیم که برای تحقیق در مورد درستی یا نادرستی گزاره الف چه راه حل هایی وجود دارد؟ تنها دو ابزار وجود دارد، یکی چنگ زدن به عواطف و احساسات و دیگری چنگ زدن به خرد. همانطور که گفته شد عواطف نمیتوانند منبع خوبی برای تحقیق در مورد درستی یک گزاره باشد. فکرش را بکنید شخصی وارد یک دادگاه شود و شخص دیگری را محکوم به قتل بکند. قاضی دادگاه از او بپرسد که مدارک و استدلالهایت چیستند؟ و آن شخص بگوید من تنها اینگونه احساس میکنم که او قاتل است! آیا استفاده از عواطف و احساسات میتواند برای تصمیم گیری در مورد درستی یا نادرستی یک گزاره معتبر باشد؟ هرگز چنین چیزی میسر نیست!
براستی عواطف انسانها چیستند؟ جورج اسمیت در کتاب خود مثال جالبی را برای شرح دادن اینکه عواطف چیستند آورده است. او میگوید فرض کنید در یک اتاق پنج نفر نشسته اند و بر روی دیوار اسلاید هایی نمایش داده میشود. در این اسلاید ها تصاویری از قطعات بریده شده یک انسان نمایش داده میشود. نفر نخستی که در این اتاق نشسته است یک پزشک است، نفر دوم شخصی است که تمام عمرش را در جنگل و میان قبایل آمازونی زندگی کرده است، نفر سوم یک نقاش است، نفر چهارم یک کارمند بانک است و نفر پنجم یک بیمار سادیست. دیدن این اسلایدها در این افراد بترتیب احساسات و عواطف زیر را بوجود می آورند. آن دکتر متوجه میشود که این تصاویر مربوط به تکه های بدن یکی از دوستان او هستند، بنابر این او از اینکه دوستش قطعه قطعه شده است ناراحت میشود، لذا احساس آن دکتر ناراحتی است. آن انسان جنگلی که تابحال چنین چیزی ندیده است احساس ترس میکند زیرا گمان میکند نیروهای ماوراء طبیعی و شروری به خشم آمده اند و به شکل تصاویر بر روی دیوار تجلی یافته اند، لذا احساس مرد جنگلی ترس و وحشت است. نفر سوم که ذوق هنری دارد فراموش میکند که این تصاویر مربوط به قطعه های بدن است، و از رنگهایی که در تصاویر استفاده شده است، لذت میبرد، برش های بدن او را به یاد سبک کوبیسم در نقاشی می اندازد و او احساس شادمانی میکند. نفر چهارم که تمام روز را کار کرده است و سر و کارش با اسکناس و ارقام است از دیدن این تصاویر حوصله اش سر میرود و احساس خستگی میکند. نفر پنجم که یک بیمار سادیست از از قطعه های تکه تکه شده به دلیل دگر ستیز بودنش احساس رضایت میکند و آرامش می یابد.
اینگونه از یک تصویر و ماجرا به هریک از این پنج نفر احساس متفاوتی دست میدهد. دلیل آن هم چیزی نیست جز اینکه احساسات و عواطف انسانها محصول دانش پیشین انسانها و موقعیت آنها در زندگیشان است. در نتیجه کسی که ملاک درستی یا نادرستی یک گزاره، همچون گزاره الف را احساسات و عواطف خویش میداند سخت دچار اشتباه شده است، زیرا او خود را از حقایق محروم کرده است و به شیوه ای نابخردانه خود را محدود به عواطفش که کاملاً تصادفی هستند محدود کرده است. روشن است که هیچ ابزاری برای بررسی گزاره الف باقی نمیماند به غیر از خرد!
جدا از این دلیل بسیار روشن غیر دینی، فلاسفه خداباوری همچون آکوئیناس قدیس نیز معتقد بوده اند تنها خرد میتواند راهگشای انسان باشد و انسان را به خدا برساند. او معتقد بود اگر خرد انسان چیز بدی بود، خدا هرگز آنرا به انسان نمیداد تا سبب گمراهی او شود. البته این دیدگاه مورد توافق همه اندیشمندان خداباور نبوده است مثلاً مارتین لوتر خرد را عروس شیطان و فاحشه شیطان خوانده است و امام غزالی کتابی در اثبات اینکه تمامی فلاسفه کافر هستند و گمراه نوشته است، اما بالاخره حرف آکوئیناس منطقی به نظر میرسد اگر انسان راهی برای فرار از استدلال و خرد ندارد، به نظر نمیرسد که خدا به فرض وجود از شما بخواهد که با ابزار نابخردانه سست و نادرستی مانند عواطف برای تحقیق درستی گزاره الف استفاده کنید.
وقتی به سراغ کشف حقایق و درستی یا نادرستی یک گزاره میروید، احساسات و عواطف را کنار بگزارید! اجازه ندهید احساسات و عواطف شما خرد شما را کور کند.
تفکرات دینی معمولا از روی عقلانیت و تفکر شکل نگرفته اند، بلکه افراد یاد گرفته اند که باید به خدا اعتقاد داشته باشند، تجربه نشان میدهد کمتر از 90% مسلمانان قرآن را به زبان خودشان خوانده اند. و وقتی با مفاهیم قرآنی مثل آیات جنایی قرآن برخورد میکنند، به شدت متعجب میشوند. همچنین کتابهای مادر و اصلی تاریخ اسلام معمولا از کم فروش ترین کتابها هستند. به همین دلیل میتوان به روشنی دید که معمولاً رابطه ای که میان دین گرا و باور های دینی اش وجود دارد رابطه ای خرد محور (خرد چیست؟) نیست. بلکه تماماً رابطه ای احساسی و مبتنی بر تخیلات و احساسات شخصی و اجتماعی است.
ممکن است پرسیده شود که چرا باید خردگرا بود و به دنبال استدلال برای درستی باورها بود؟ پاسخ این است که انسان چاره ای جز استدلال کردن ندارد، اگر کسی بگوید که استدلال را قبول ندارد، از وی خواهیم پرسید چرا؟ و وی باید در پاسخ برای ما استدلال کند، لذا کاری کرده است که میخواهد آنکار را منع کند. بنابر این بشر هیچ راه فراری از خردگرایی و استدلال ندارد و استدلال چیزی نیست که کسی بتواند خود را از آن مخفی کند تمامی انسانها مجبور به استدلال کردن هستند و البته مهارت انسانها در استدلال کردن وابسته به آشنایی آنها با علم منطق است. از همین روست که ارسطو گفته است برای فیلسوف بودن باید فیلسوف بود و برای فیلسوف نبودن (رد فلسفه) نیز باید فیلسوف بود.
این درحالی است که احساسات (منظور دریافت حسی نیست) و عواطف انسانها ابزارهای معتبری برای رسیدن به حقیقت نیستند. باورهایی که خرد محور نیستند باورهایی از جنس ایمان هستند (ایمان چیست؟) و ایمان در راه رسیدن به حقیقت ابزار معتبری نیست. تنها ابزار معتبر انسان برای رسیدن به حقایق و سنجش درستی آن خرد است. رابطه ای که میان دیندار و دین و خدایش وجود دارد باید از رابطه ای احساس محور به رابطه ای خرد محور تبدیل شود. اغراق نیست اگر بگوییم رخ دادن چنین اتفاقی برابر خواهد بود با 80% موفقیت در تبدیل شدن یک انسان دین خوی به یک انسان خردگرا و بیخدا.
شاید پرسیده شود که آیا م
تمام بحث بر سر وجود خدا، خلاصه به بحث بر سر درستی یا نادرستی یک گزاره (قضیه، گزاره چیست؟) میشود، و آن گزاره را گزاره الف مینامیم:
گزاره الف: خدا وجود دارد.
قبل از اینکه هر چیز دیگر مطرح شود شما باید توجه داشته باشید که چند پرسش در مورد این گزاره مطرح میشود. پرسش نخست این است که خدا چیست و پرسش دوم این است که وجود داشتن یعنی چه؟ مسئله وجود از مسائل بسیار پیچیده و گسترده شاخه متافیزیک (متافیزیک چیست؟) فلسفه است و شرح و بحث در مورد آن در حوصله این نوشتار نیست. اما پیش از جلو رفتن لازم است تا تعریف درست و دقیقی از خدا ارائه شود. این خدا چیست که در مورد آن با یکدیگر صحبت میکنیم؟
معمولاً خداباوران معتقد نیستند که میتوانند بطور کامل وجود خدا را درک کنند و او را بشناسند، میگویند ما بانهایت هستیم و خدا بینهایت است، بدون توجه به اینکه این حرف معنی میدهد یا نمیدهد، خداباوران باید دستکم قبول داشته باشند که چیزهایی در مورد خدا میدانند. در غیر اینصورت اگر هیچ چیز را راجع به خدا نمیدانند درست مانند این است که شخصی به وجود هاپاشلوبادولوا باور داشته باشد و وقتی از او پرسیده شود که هاپاشلوبادولوا چیست او بگوید نمیدانم. انسانی که به خدا اعتقاد دارد و نمیتواند خدا را تعریف کند انسانی است که به نادانی خود باور دارد نه به چیزی خارج از نادانی خود. معمولاً فلاسفه خدا را بعنوان یک موجود کامل تعریف میکنند. کمال خدا به این معنی است که او همه آنچه داراست را در حد کمال داراست. برای جزئیات بیشتر و تعاریف دقیقتر و بحث در این مورد به نوشتاری با فرنام "خداوند چیست؟" مراجعه کنید.
بعد از این تعریف ساده و ابتدائی از خدا که باید مورد قبول شما نیز باشد به این مسئله میرسیم که برای تحقیق در مورد درستی یا نادرستی گزاره الف چه راه حل هایی وجود دارد؟ تنها دو ابزار وجود دارد، یکی چنگ زدن به عواطف و احساسات و دیگری چنگ زدن به خرد. همانطور که گفته شد عواطف نمیتوانند منبع خوبی برای تحقیق در مورد درستی یک گزاره باشد. فکرش را بکنید شخصی وارد یک دادگاه شود و شخص دیگری را محکوم به قتل بکند. قاضی دادگاه از او بپرسد که مدارک و استدلالهایت چیستند؟ و آن شخص بگوید من تنها اینگونه احساس میکنم که او قاتل است! آیا استفاده از عواطف و احساسات میتواند برای تصمیم گیری در مورد درستی یا نادرستی یک گزاره معتبر باشد؟ هرگز چنین چیزی میسر نیست!
براستی عواطف انسانها چیستند؟ جورج اسمیت در کتاب خود مثال جالبی را برای شرح دادن اینکه عواطف چیستند آورده است. او میگوید فرض کنید در یک اتاق پنج نفر نشسته اند و بر روی دیوار اسلاید هایی نمایش داده میشود. در این اسلاید ها تصاویری از قطعات بریده شده یک انسان نمایش داده میشود. نفر نخستی که در این اتاق نشسته است یک پزشک است، نفر دوم شخصی است که تمام عمرش را در جنگل و میان قبایل آمازونی زندگی کرده است، نفر سوم یک نقاش است، نفر چهارم یک کارمند بانک است و نفر پنجم یک بیمار سادیست. دیدن این اسلایدها در این افراد بترتیب احساسات و عواطف زیر را بوجود می آورند. آن دکتر متوجه میشود که این تصاویر مربوط به تکه های بدن یکی از دوستان او هستند، بنابر این او از اینکه دوستش قطعه قطعه شده است ناراحت میشود، لذا احساس آن دکتر ناراحتی است. آن انسان جنگلی که تابحال چنین چیزی ندیده است احساس ترس میکند زیرا گمان میکند نیروهای ماوراء طبیعی و شروری به خشم آمده اند و به شکل تصاویر بر روی دیوار تجلی یافته اند، لذا احساس مرد جنگلی ترس و وحشت است. نفر سوم که ذوق هنری دارد فراموش میکند که این تصاویر مربوط به قطعه های بدن است، و از رنگهایی که در تصاویر استفاده شده است، لذت میبرد، برش های بدن او را به یاد سبک کوبیسم در نقاشی می اندازد و او احساس شادمانی میکند. نفر چهارم که تمام روز را کار کرده است و سر و کارش با اسکناس و ارقام است از دیدن این تصاویر حوصله اش سر میرود و احساس خستگی میکند. نفر پنجم که یک بیمار سادیست از از قطعه های تکه تکه شده به دلیل دگر ستیز بودنش احساس رضایت میکند و آرامش می یابد.
اینگونه از یک تصویر و ماجرا به هریک از این پنج نفر احساس متفاوتی دست میدهد. دلیل آن هم چیزی نیست جز اینکه احساسات و عواطف انسانها محصول دانش پیشین انسانها و موقعیت آنها در زندگیشان است. در نتیجه کسی که ملاک درستی یا نادرستی یک گزاره، همچون گزاره الف را احساسات و عواطف خویش میداند سخت دچار اشتباه شده است، زیرا او خود را از حقایق محروم کرده است و به شیوه ای نابخردانه خود را محدود به عواطفش که کاملاً تصادفی هستند محدود کرده است. روشن است که هیچ ابزاری برای بررسی گزاره الف باقی نمیماند به غیر از خرد!
جدا از این دلیل بسیار روشن غیر دینی، فلاسفه خداباوری همچون آکوئیناس قدیس نیز معتقد بوده اند تنها خرد میتواند راهگشای انسان باشد و انسان را به خدا برساند. او معتقد بود اگر خرد انسان چیز بدی بود، خدا هرگز آنرا به انسان نمیداد تا سبب گمراهی او شود. البته این دیدگاه مورد توافق همه اندیشمندان خداباور نبوده است مثلاً مارتین لوتر خرد را عروس شیطان و فاحشه شیطان خوانده است و امام غزالی کتابی در اثبات اینکه تمامی فلاسفه کافر هستند و گمراه نوشته است، اما بالاخره حرف آکوئیناس منطقی به نظر میرسد اگر انسان راهی برای فرار از استدلال و خرد ندارد، به نظر نمیرسد که خدا به فرض وجود از شما بخواهد که با ابزار نابخردانه سست و نادرستی مانند عواطف برای تحقیق درستی گزاره الف استفاده کنید.
وقتی به سراغ کشف حقایق و درستی یا نادرستی یک گزاره میروید، احساسات و عواطف را کنار بگزارید! اجازه ندهید احساسات و عواطف شما خرد شما را کور کند.
"A Land without a People for a People without a Land"