دفترچه

نسخه‌ی کامل: بیخدایی گام به گام
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2
نویسنده = آرش بیخدا
گام نخست، شک گرایی (Scepticism)



در گذشته به دلیل کم بودن وسعت دانش بشری و منابع علمی و فلسفی و ضعف های دستگاه های ارتباطی ، انسانها بسیار زود به یقین میرسیدند و حاضر میشدند، برای عقایدشان جانشان را هم فدا کنند. اما اینکه امروزه کسی ادعا کند به تمام دانشها دست یافته است تنها مضحک است. برترند راسل فیلسوف بیخدای انگلیسی که او را بزرگترین منطق دان تاریخ پس از ارسطو دانسته اند میگوید "من حاضر نیستم برای باورهایم جانم را فدا کنم، چون ممکن است من اشتباه کنم".


اگر دقت کنیم خواهیم دید که انسانها معمولاً باورهای دینیشان را بیشتر از خانواده و اجتماعشان به ارث میبرند و به همین دلیل است که اکثریت شهر تهران را مسلمانان شیعه تشکیل میدهند و اکثریت شهر مدینه را مسلمانان سنی تشکیل میدهند و اکثریت شهر سیسیل را کاتولیک ها تشکیل میدهند. انسانها از زمانی که بدنیا می آیند باورهای دینی به آنها تحمیل میشوند و انواع و اقسام مراسم و باورهای دینی که معمولاً با عواطف شدیدی همچون ترس از جهنم، عشق به شخصیت های مذهبی، شرم از گناهکاری و غیره همراه هستند، در کنار باورهای دینی به انسانها تزریق میشوند. آدمها به علت منافعی که اینکار برایشان به دنبال دارد همواره در برخورد با مسائل کنجکاوانه برخورد میکنند و همه چیز را تنها پس از تحقیق و پرس و جو میپذیرند اما همین فاکتورهای عاطفی که چاشنی باورهای دینی میشوند رفته رفته سبب میشوند انسانها باورهای دینی را در دسته بندی کاملاً جدایی از سایر باورها قرار دهند و آنها را مورد پرس و جو قرار ندهند بلکه همچون رنگ چشم و رنگ مو و سایر خواص ژنتیکی از والدین و اجتماع خود ارث ببرند. از همین روست که در میان پیروان تمامی ادیان دکترها و انسانهای تحصیل کرده که باهوش هستند و مهارتهای یادگیری و تفکر را بخوبی دارا هستند یافت میشود ولی آنها با همان باورهای دینی مسخره خود زندگی میکنند.


من به یاد دارم هنگامی که مسلمان شیعه بودم برای امام حسین سینه میزدم، حال که بیخدا شده ام روزی مسلمانی سنی از من پرسید این چه کار احمقانه ایست که شما انجام میدهید؟ مگر میشود آدم خودش را کتک بزند؟ برای او توضیح دادم که باورها و مراسم دینی بلافاصله پس از تولد به کودکان در جوامع غیر سکولار تحمیل میشوند و وقتی انسان با باوری بار می آید دیگر برایش آن باور عجیب نیست، ولی باورهای دینی سایر اجتماعات بشری همواره برای انسانها عجیب و مسخره به نظر میرسند. خود را کتک زدن در ماه محرم همانقدر احمقانه است که سنگ زدن به ستونهای سنگی در هنگام حج، بریدن سر حیوانات برای خدا، دور یک خانه چرخیدن، سر را بر زمین گذاشتن و ماتحت را به طرف آسمان گرفتن، لرزیدن در مقابل دیوار ندبه در آیینهای یهودی، سوزاندن همسر پس از مرگ شوهر در میان هندو ها، قلب انسان زنده را از سینه در آوردن برای رضایت خدایان در میان سرخ پوست ها و هزار و یک کار دیگر که مذهبیون به پیروی از باورهای دینیشان انجام میدهند. این است که اگر منصفانه به این قضیه نگاه کنید و در صورتی که دین شما همان دین اجدادتان باشد، شما به دلیل اینکه این دین و مجموعه باورهایی که این دین به همراه دارد درست هستند این دین را ندارید بلکه این دین توسط محیط به شما تحمیل شده است. حتی اگر دین اجدادیتان را کنار گذاشته اید و دینی دیگر اختیار کرده اید نیز باز تفاوت چندانی نمیکند بازهم شما مثلاً اگر مسلمان بوده اید و مسیحی شده اید بخاطر این است که با مسیحیان و تبلیغاتشان روبرو شده اید و اگر جایی بودید که با تبلیغات بودیست ها و هندوها روبرو میشدید شاید امروز بودیست یا هندو میبودید.


نتیجه از این بحث آن است که به دین خود و باورهای دینی خود نباید بصورت دفاعی نگاه کنید بلکه باید با دیده شک به آن نگاه کنید چون احتمالا اگر شما در جایی دیگر و زمانی دیگر بدنیا می آمدید دین دیگری داشتید و همانطور که به دین فعلی خود احساس نزدیکی میکنید به دین دیگر احساس نزدیکی میکردید. بعبارت دیگر شما کاملاً تصادفی مسلمان، مسیحی، زرتشتی، یهودی، بهائی یا هر چیز دیگر هستید و از همین رو تعصب ورزیدن و جزم اندیش بودن در قبال باورهای دینی کاری نابخردانه است، حتی اگر غرور شما به شما اجازه نمیدهد که تظاهر به روشنفکری کنید و جزم اندیشی و ثابت قدم بودن در باور را به غلط برای خود افتخار و از فضائل خود میدانید دستکم در نزد خود با این واقعیت کنار بیایید که شما تصادفاً دیندار از آب در آمده اید و همه باورهای دینی خود را از محیط تولد و نمو خود کسب کرده اید و بنابر این احتمال درستی باورهای دینی شما به اندازه همان احتمال درستی باورهای دینی سرخپوستی است که در قرن 10 میلادی در جنگلهای آمازون میزیسته است.


افزون بر این موارد حتماً اگر شما هم به اطرافتان نگاه کنید رفتار زشت و ناپسند و فساد اخلاقی وحشتناک آدمهای دیندار را میبینید. آن کشیش و آخوند کودک آزار، آن پاسداری که به دختران باکره زندانی تجاوز میکند، آن بسیجی که دانشجو را از ساختمان به پایین پرتاب میکند، آن حاجی بازاری که سر هزاران نفر را کلاه میگذارد و برای بخشیده شدن گناهانش مراسم مذهبی را تغذیه مادی میکند، آن فرد مذهبی بی کفایتی که بخاطر مذهبش به منصبی رسیده است و بقیه آدمهای مذهبی فاسد که همه ما آنها را میشناسیم. معمولاً رفتارهای غلط و بد ناشی از باورهای غلط و بد هستند، رفتار این آدمها و زندگی آنها باید شما را به این وا دارد که این افراد باورهای غلطی دارند. البته بعضی وقتها لازم نیست چنین افرادی را برای نمونه جستجو کنید، میتوانید به خودتان و آن زمانهایی که دین به کمک شما آمده است تا دست به کاری زشت بزنید فکر کنید.


اما ذهن انسان و مجموعه باورهای او نباید همانند سبدی باشد که محیط بسته های فکری خود را در آن جای داده، انسان در زمان بلوغ فکری خود باید به نقطه ای برسد که تحمیل باورها از جانب محیط را متوقف کند و خود باورهای درست را از میان باورهای نادرست دست چین کرده به سبد ذهن خود بیافزاید و این سبد را از وجود باورهای نادرست تحمیلی خالی کند و به این شیوه شک گرایی گفته میشود یعنی برخورد نقادانه با تمام گزاره هایی که در مقابل ما قرار میگیرند.


برخی از دین داران میگویند قرآن نیز به تفکر و تعقل بسیار دعوت کرده است اما اگر به سوره آل عمران آیه 60 توجه کنید قرآن میگوید که از شک کنندگان مباش، یعنی قرآن انسانها را به شک کردن در قرآن دعوت نمیکند بلکه آنها را از شک باز میدارد، حال آنکه تفکر تعقل اصیل و سالم با شک کردن شروع میشود. اما در مقابل ما شما را به شک کردن تشویق میکنیم، نه تنها به باورهای دینی بلکه به هر باور غیر بدیهی بویژه باورهایی که اجتماع آنها را به انسان تحمیل میکند و از راه تعقل یا روش علمی بدست نمی آیند.


برای بررسی منصفانه بیخدایی شک گرا بودن نسبت وجود خدا ضرورت دارد یعنی باید پیش از مطالعه در مورد بیخدایی تمام پیشفرضهای قبلی خود پیرامون خدا را کنار گذاشته و احتمال بدهید که آنچه در مورد خدا و وجودش میدانید ممکن است اشتباه بوده باشد و تنها در این صورت است که میتوانید چنگی بر حقایق بزنید. شک گرایی نخستین مرحله برای رسیدن به دانش است. افرادی که حاضر نیستند به عقایدشان شک بورزند و مطلق گرا هستند، مردگانی متحرک بیش نیستند زیرا انسانیت افراد به قدرت فکر آنها است، انسانی که قدرت تفکر و شک ورزیدن خود را از دست بدهد انسانیت خود را از دست داده است.


معمولاً گفته میشود که اصول دین را باید با خرد پذیرفت، لازمه پذیرش یک مسئله با خرد این است که انسان به یک اندازه احتمال درست بودن و نادرست بودن را در مورد آن مسئله بدهد. اگر این ادعا واقعا درست باشد، نتیجه باید شک ورزیدن به اصول دین که توحید نیز یکی از آنها هست باشد نه اینکه انسان پیش از بررسی توحید با پیشفرض وجود خدا و بدیهی بودن آن به بررسی توحید بپردازد. کسی که حاضر نیست به وجود خدا شک کند راه دانش را بر خود بسته است، انسان غیر شکاک انسان خرد دوستی نیست.


شک گرایی پس از بیخدا شدن تمام نمیشود بلکه امید است بیخدایی آغازی باشد برای همیشه شک گرا بودن. اگر شجاعت شک ورزیدن به دانش خود را ندارید و انسانی جزم اندیش و دگم هستید من به عنوان یک بیخدا ترجیح میدهم شما حتی بیخدا نیز نشوید زیرا همان جزم اندیشی دینی خود را به بیخدایی نیز منتقل خواهید کرد.


همیشه شک گرا باشید و احتمال بدهید که باورهایتان نادرست باشند.

ادامه دارد...
یک خداناباور لزوما شک گرا نیست ولی یک شک گرای سرسخت لزوما خداناباور هست :)
گام دوم، پذیرفتن اصالت خرد و خردگرایی.


تفکرات دینی معمولا از روی عقلانیت و تفکر شکل نگرفته اند، بلکه افراد یاد گرفته اند که باید به خدا اعتقاد داشته باشند، تجربه نشان میدهد کمتر از 90% مسلمانان قرآن را به زبان خودشان خوانده اند. و وقتی با مفاهیم قرآنی مثل آیات جنایی قرآن برخورد میکنند، به شدت متعجب میشوند. همچنین کتابهای مادر و اصلی تاریخ اسلام معمولا از کم فروش ترین کتابها هستند. به همین دلیل میتوان به روشنی دید که معمولاً رابطه ای که میان دین گرا و باور های دینی اش وجود دارد رابطه ای خرد محور (خرد چیست؟) نیست. بلکه تماماً رابطه ای احساسی و مبتنی بر تخیلات و احساسات شخصی و اجتماعی است.


ممکن است پرسیده شود که چرا باید خردگرا بود و به دنبال استدلال برای درستی باورها بود؟ پاسخ این است که انسان چاره ای جز استدلال کردن ندارد، اگر کسی بگوید که استدلال را قبول ندارد، از وی خواهیم پرسید چرا؟ و وی باید در پاسخ برای ما استدلال کند، لذا کاری کرده است که میخواهد آنکار را منع کند. بنابر این بشر هیچ راه فراری از خردگرایی و استدلال ندارد و استدلال چیزی نیست که کسی بتواند خود را از آن مخفی کند تمامی انسانها مجبور به استدلال کردن هستند و البته مهارت انسانها در استدلال کردن وابسته به آشنایی آنها با علم منطق است. از همین روست که ارسطو گفته است برای فیلسوف بودن باید فیلسوف بود و برای فیلسوف نبودن (رد فلسفه) نیز باید فیلسوف بود.


این درحالی است که احساسات (منظور دریافت حسی نیست) و عواطف انسانها ابزارهای معتبری برای رسیدن به حقیقت نیستند. باورهایی که خرد محور نیستند باورهایی از جنس ایمان هستند (ایمان چیست؟) و ایمان در راه رسیدن به حقیقت ابزار معتبری نیست. تنها ابزار معتبر انسان برای رسیدن به حقایق و سنجش درستی آن خرد است. رابطه ای که میان دیندار و دین و خدایش وجود دارد باید از رابطه ای احساس محور به رابطه ای خرد محور تبدیل شود. اغراق نیست اگر بگوییم رخ دادن چنین اتفاقی برابر خواهد بود با 80% موفقیت در تبدیل شدن یک انسان دین خوی به یک انسان خردگرا و بیخدا.


شاید پرسیده شود که آیا م


تمام بحث بر سر وجود خدا، خلاصه به بحث بر سر درستی یا نادرستی یک گزاره (قضیه، گزاره چیست؟) میشود، و آن گزاره را گزاره الف مینامیم:


گزاره الف: خدا وجود دارد.


قبل از اینکه هر چیز دیگر مطرح شود شما باید توجه داشته باشید که چند پرسش در مورد این گزاره مطرح میشود. پرسش نخست این است که خدا چیست و پرسش دوم این است که وجود داشتن یعنی چه؟ مسئله وجود از مسائل بسیار پیچیده و گسترده شاخه متافیزیک (متافیزیک چیست؟) فلسفه است و شرح و بحث در مورد آن در حوصله این نوشتار نیست. اما پیش از جلو رفتن لازم است تا تعریف درست و دقیقی از خدا ارائه شود. این خدا چیست که در مورد آن با یکدیگر صحبت میکنیم؟


معمولاً خداباوران معتقد نیستند که میتوانند بطور کامل وجود خدا را درک کنند و او را بشناسند، میگویند ما بانهایت هستیم و خدا بینهایت است، بدون توجه به اینکه این حرف معنی میدهد یا نمیدهد، خداباوران باید دستکم قبول داشته باشند که چیزهایی در مورد خدا میدانند. در غیر اینصورت اگر هیچ چیز را راجع به خدا نمیدانند درست مانند این است که شخصی به وجود هاپاشلوبادولوا باور داشته باشد و وقتی از او پرسیده شود که هاپاشلوبادولوا چیست او بگوید نمیدانم. انسانی که به خدا اعتقاد دارد و نمیتواند خدا را تعریف کند انسانی است که به نادانی خود باور دارد نه به چیزی خارج از نادانی خود. معمولاً فلاسفه خدا را بعنوان یک موجود کامل تعریف میکنند. کمال خدا به این معنی است که او همه آنچه داراست را در حد کمال داراست. برای جزئیات بیشتر و تعاریف دقیقتر و بحث در این مورد به نوشتاری با فرنام "خداوند چیست؟" مراجعه کنید.


بعد از این تعریف ساده و ابتدائی از خدا که باید مورد قبول شما نیز باشد به این مسئله میرسیم که برای تحقیق در مورد درستی یا نادرستی گزاره الف چه راه حل هایی وجود دارد؟ تنها دو ابزار وجود دارد، یکی چنگ زدن به عواطف و احساسات و دیگری چنگ زدن به خرد. همانطور که گفته شد عواطف نمیتوانند منبع خوبی برای تحقیق در مورد درستی یک گزاره باشد. فکرش را بکنید شخصی وارد یک دادگاه شود و شخص دیگری را محکوم به قتل بکند. قاضی دادگاه از او بپرسد که مدارک و استدلالهایت چیستند؟ و آن شخص بگوید من تنها اینگونه احساس میکنم که او قاتل است! آیا استفاده از عواطف و احساسات میتواند برای تصمیم گیری در مورد درستی یا نادرستی یک گزاره معتبر باشد؟ هرگز چنین چیزی میسر نیست!


براستی عواطف انسانها چیستند؟ جورج اسمیت در کتاب خود مثال جالبی را برای شرح دادن اینکه عواطف چیستند آورده است. او میگوید فرض کنید در یک اتاق پنج نفر نشسته اند و بر روی دیوار اسلاید هایی نمایش داده میشود. در این اسلاید ها تصاویری از قطعات بریده شده یک انسان نمایش داده میشود. نفر نخستی که در این اتاق نشسته است یک پزشک است، نفر دوم شخصی است که تمام عمرش را در جنگل و میان قبایل آمازونی زندگی کرده است، نفر سوم یک نقاش است، نفر چهارم یک کارمند بانک است و نفر پنجم یک بیمار سادیست. دیدن این اسلایدها در این افراد بترتیب احساسات و عواطف زیر را بوجود می آورند. آن دکتر متوجه میشود که این تصاویر مربوط به تکه های بدن یکی از دوستان او هستند، بنابر این او از اینکه دوستش قطعه قطعه شده است ناراحت میشود، لذا احساس آن دکتر ناراحتی است. آن انسان جنگلی که تابحال چنین چیزی ندیده است احساس ترس میکند زیرا گمان میکند نیروهای ماوراء طبیعی و شروری به خشم آمده اند و به شکل تصاویر بر روی دیوار تجلی یافته اند، لذا احساس مرد جنگلی ترس و وحشت است. نفر سوم که ذوق هنری دارد فراموش میکند که این تصاویر مربوط به قطعه های بدن است، و از رنگهایی که در تصاویر استفاده شده است، لذت میبرد، برش های بدن او را به یاد سبک کوبیسم در نقاشی می اندازد و او احساس شادمانی میکند. نفر چهارم که تمام روز را کار کرده است و سر و کارش با اسکناس و ارقام است از دیدن این تصاویر حوصله اش سر میرود و احساس خستگی میکند. نفر پنجم که یک بیمار سادیست از از قطعه های تکه تکه شده به دلیل دگر ستیز بودنش احساس رضایت میکند و آرامش می یابد.


اینگونه از یک تصویر و ماجرا به هریک از این پنج نفر احساس متفاوتی دست میدهد. دلیل آن هم چیزی نیست جز اینکه احساسات و عواطف انسانها محصول دانش پیشین انسانها و موقعیت آنها در زندگیشان است. در نتیجه کسی که ملاک درستی یا نادرستی یک گزاره، همچون گزاره الف را احساسات و عواطف خویش میداند سخت دچار اشتباه شده است، زیرا او خود را از حقایق محروم کرده است و به شیوه ای نابخردانه خود را محدود به عواطفش که کاملاً تصادفی هستند محدود کرده است. روشن است که هیچ ابزاری برای بررسی گزاره الف باقی نمیماند به غیر از خرد!


جدا از این دلیل بسیار روشن غیر دینی، فلاسفه خداباوری همچون آکوئیناس قدیس نیز معتقد بوده اند تنها خرد میتواند راهگشای انسان باشد و انسان را به خدا برساند. او معتقد بود اگر خرد انسان چیز بدی بود، خدا هرگز آنرا به انسان نمیداد تا سبب گمراهی او شود. البته این دیدگاه مورد توافق همه اندیشمندان خداباور نبوده است مثلاً مارتین لوتر خرد را عروس شیطان و فاحشه شیطان خوانده است و امام غزالی کتابی در اثبات اینکه تمامی فلاسفه کافر هستند و گمراه نوشته است، اما بالاخره حرف آکوئیناس منطقی به نظر میرسد اگر انسان راهی برای فرار از استدلال و خرد ندارد، به نظر نمیرسد که خدا به فرض وجود از شما بخواهد که با ابزار نابخردانه سست و نادرستی مانند عواطف برای تحقیق درستی گزاره الف استفاده کنید.


وقتی به سراغ کشف حقایق و درستی یا نادرستی یک گزاره میروید، احساسات و عواطف را کنار بگزارید! اجازه ندهید احساسات و عواطف شما خرد شما را کور کند.
دوستانی که بی‌ دین هستند ، ولی‌ لزوماً بیخدا نیستند یا آنهایی که دین دار هستند ، اینجا میتوانند سوالی دارند مطرح کنندE00e
David Hume نوشته: دوستانی که بی‌ دین هستند ، ولی‌ لزوماً بیخدا نیستند یا آنهایی که دین دار هستند ، اینجا میتوانند سوالی دارند مطرح کنندE00e
بادرود E032
ضمن ارج فراوان به نوشته های پربار شما برای من در ابتدا سوالی درذهنم نقش بست !
میدانیم برای نقد ویا نگرش درست به هستی ومحیط پیرامون نیاز است دیدگاه خویش را بدرستی در یابیم وبا دسترسی به جهان بینی علمی بتوانیم مسائل را واقعی تر وبدور از هرگونه ذهنی گرائی صرف تعبیر كنیم وبه نظر من نقد دین ویا مقوله خدا ومرزبندی با چنین تفكرات ابتدا نیازاست فلسفه وجهان بینی خود را به درستی تنظیم نمائیم وبه این ترتیب نگاه ما عمیقتر وبه دور از تزلزل خواهد بود بنابراین آیا قبل ار هرچیز منظقی نیست كه دیدگاه وفلسفه درست را بیابیم وبه نظرمن در آن موفع تجزیه وتحلیل محیط وسایر باورهای سنتی سهل خواهد بود ونكته دوم اینكه در صورت رد باورهای به ارث رسیده نیاز است باز باور جدیدی را جایگزین آن نمائیم وآیا بهتر نیست همان باوری كه قرار است بعد از مرزبندی با اوهامات به ارث رسیده گذشته درموردش شناخت بهتری پیدا كنیم
كاوش نوشته: به نظر من نقد دین ویا مقوله خدا ومرزبندی با چنین تفكرات ابتدا نیازاست فلسفه وجهان بینی خود را به درستی تنظیم نمائیم وبه این ترتیب نگاه ما عمیقتر وبه دور از تزلزل خواهد بود بنابراین آیا قبل ار هرچیز منظقی نیست كه دیدگاه وفلسفه درست را بیابیم
خوب فلسفه جهان بینی‌ یک شخص مذهبی‌ بر پایه دین او استوار شده است ، یک مسلمان ابتدا ماده گرا نمی‌شود و بعد اسلام را کنار می‌گذرد به نگار بنده اول باید شخص باور‌های دینی را کنار بگذارد و بعد به سوی‌‌ بیخدایی جذب شود. خیلی‌ از deist‌ها به دین و خدای شخصی‌ که در امور انسان‌ها دخالت می‌کند اعتقاد ندارند ولی‌ معتقد هستند خدا این جهان را خلق کرده و آن را به حال خود رها کرده است و دخالتی نمیکند ( افرادی مثل باروخ اسپینوزا و توماس پین) ، پس به دیدگاه من زدودن دین و خدایی شخصی‌ در اولویت است ، حتی به نظر من مسیحی‌ یا زرتشتی و حتی بهایی شدن یک شخص مسلمان بهتر از مسلمان بودن او هست ، چون این دین‌ها ضرر کمتری نسبت به اسلام دارند.:e420:
David Hume نوشته: خوب فلسفه جهان بینی‌ یک شخص مذهبی‌ بر پایه دین او استوار شده است ، یک مسلمان ابتدا ماده گرا نمی‌شود و بعد اسلام را کنار می‌گذرد به نگار بنده اول باید شخص باور‌های دینی را کنار بگذارد و بعد به سوی‌‌ بیخدایی جذب شود. خیلی‌ از deist‌ها به دین و خدای شخصی‌ که در امور انسان‌ها دخالت می‌کند اعتقاد ندارند ولی‌ معتقد هستند خدا این جهان را خلق کرده و آن را به حال خود رها کرده است و دخالتی نمیکند ( افرادی مثل باروخ اسپینوزا و توماس پین) ، پس به دیدگاه من زدودن دین و خدایی شخصی‌ در اولویت است ، حتی به نظر من مسیحی‌ یا زرتشتی و حتی بهایی شدن یک شخص مسلمان بهتر از مسلمان بودن او هست ، چون این دین‌ها ضرر کمتری نسبت به اسلام دارند.:e420:
دقیقا همین نكته بود كه توجه من را حلب كرد به باور من دین در اشكال مختلف بصورت كلی باید نقد وبررسی گردد چراكه ادیان مختلف دراصل نماد تفسیر ذهنی هستی در دوران گدشته هستند بنابراین اگر بتوانیم ریشه دین از بدو بوجود آمدن كه بصورت جادوگران اولیه قبایل نمود پیدا كرده وسپس به اشكال مختلف در جامعه بشری نقش آفرینی كردند را بشناسیم وهمچنین از نظر جهان بینی به یك فلسفه علمی وبه روز مسلح شویم خواهیم توانست تمامی رخدادهای محیط زندگی مان ونیز تمامی ادیان را به درستی تفسیر كنیم وبه نظر من ضرورت دست یافتن به آخرین وعلمی ترین روشهای شناخت ضرورت دارد تا بتوانیم بار خود را به منزل مقصود برسانیم مختص كلام اینكه تسلط و بدست آوردن جهان بینی میتواند ما را در تمامی كج راها ونیز شناخت علتهای هر معلولی یاری رساند
كاوش نوشته: دقیقا همین نكته بود كه توجه من را حلب كرد به باور من دین در اشكال مختلف بصورت كلی باید نقد وبررسی گردد چراكه ادیان مختلف دراصل نماد تفسیر ذهنی هستی در دوران گدشته هستند بنابراین اگر بتوانیم ریشه دین از بدو بوجود آمدن كه بصورت جادوگران اولیه قبایل نمود پیدا كرده وسپس به اشكال مختلف در جامعه بشری نقش آفرینی كردند را بشناسیم وهمچنین از نظر جهان بینی به یك فلسفه علمی وبه روز مسلح شویم خواهیم توانست تمامی رخدادهای محیط زندگی مان ونیز تمامی ادیان را به درستی تفسیر كنیم وبه نظر من ضرورت دست یافتن به آخرین وعلمی ترین روشهای شناخت ضرورت دارد تا بتوانیم بار خود را به منزل مقصود برسانیم مختص كلام اینكه تسلط و بدست آوردن جهان بینی میتواند ما را در تمامی كج راها ونیز شناخت علتهای هر معلولی یاری رساند

کاوش گرامی سخن شما سنجیده و در راستای "خردگرایی" پیش میرود، ولی من
رویکرد بهتر و بس آسانتری را نیز پیشنهاد میکنم که همان شناخت راه درست به گاهِ نادانی است.

سخن شما رویهمرفته میشود اینکه با سازوبرگ و آمادگی خودمان به واپسین داده‌های
دانشیک و روز و داشتن نگرش و فرابینی درست به جهان و پیرامون، باورهای پوچ را پوچانده و راه درست را بگزینیم.

در نگرش دیگری، ما میتوانیم بی داشتن این چیزهای تجملی (دانش، خردمندی، ...)
نیز راه درست را بگزنیم و آن براه داشتن نگرشی پادشکننده در زندگی شدنی خواهد بود.

درباره پادشکنندگی من اینجا پیشتر نوشته‌ام: پادشکنندگی - Antifragility - صفحه 2
گام سوم، رد خداباوری.


این مرحله مربوط به شناخت دلایلی است که خداباوران برای اثبات وجود خدا اقامه کرده اند و همچنین درک ضعفهای آنها و اینکه این قوانین نمیتوانند وجود خدا را اثبات کنند.


اساساً به غیر از اینکه خداباوری به شما به ارث رسیده است و شما را در زندان اطلاعاتی مبحوس کرده اند چه چیز دیگری میتواند سبب خداباوری شما شود؟ شما به چه دلیلی به وجود خدا باور دارید؟ آیا آن دلایل، دلایل درستی هستند؟ آیا بطور کلی دلیل درست و معتبری برای اعتقاد به وجود خدا وجود دارد؟ مسئله وجود خدا مسئله ای بدیهی نیست، بهترین دلیل برای بدیهی نبودن وجود خدا این است که هم اکنون شما دارید وجود او را بررسی میکنید. اساساً چیزی بدیهی است که هیچیک از ابعاد و ویژگیهای آن گنگ و نامفهوم نباشد. به نظر نمیرسد هیچ خداباوری معتقد باشد که همه چیز را در مورد خدا میداند، چون خدا مانند هیچ چیز نیست! بنابر این کمتر متفکری مدعی این شده است که وجود خدا و درستی گزاره الف که در گام پیشین مطرح شد مسئله ای بدیهی است. وجود تعداد زیادی از فلاسفه بیخدا در طول تاریخ نیز شاید بتواند این را نشان دهد.


هرگاه درستی گزاره ای بدیهی نباشد برای درستی آن گزاره باید مدارک و شواهدی ارائه شود. طبیعتاً به دلیل ماوراء طبیعی بودن خدا شواهدی که نمیتوان در دفاع از وجود او ارائه کرد، بنابر این تنها چیزی که باقی میماند مدارکی است که بصورت استدلالی باید ارائه بشوند. نتیجه قرنها و هزاره ها تفکر بشری بوجود آمدن براهین و استدلالهای متعدد برای اثبات وجود خدا است. قطعاً اگر شما نیز خداباور هستید دلایلی برای خداباور بودن خود دارید، در این برگ براهین خداباوری دسته بندی شده اند و ردیه هایی که تارنمای زندیق برای هرکدام از آنها فراهم آورده است نیز در مقابل هر برهان آمده است. مسئله از دو حالت خارج نیست، یا دلایل شما در این سیاهه دیده میشوند و یا دیده نمیشوند. اگر دلایل خود را در این سیاهه میبینید، به مطالعه ردیه های تارنمای زندیق بپردازید و ببینید که چگونه آن دلایل و براهین دچار سفسطه یا فرضهای غلط میشوند و چرا دلایل معتبر و درستی نیستند. اگر دلایل خود را در زیر نمیبینید دو حالت بوجود می آید، یا شما فیلسوف برجسته و توانمندی هستید که دلایل جدیدی را برای اثبات وجود خدا دارید، یا فردی هستید که با پیش فرضهای غلط به استدلالهای بسیار ابتدائی و ضعیف رسیده است.


اگر فیلسوف برجسته ای هستید، لطفاً دلایل خود را برای ژورنالهای فلسفی مربوط به فلسفه دین ارسال کنید تا جهانیان با استدلال جدید شما آشنا شوند، و اگر در فیلسوفی برجسته بودن خود شک دارید، به بخش پاسخ به پرسشهای رایج و همچنین بخش سفسطه ها مراجعه کنید و اطمینان حاصل کنید که از پیش به تفکرات غلط شما و یا پرسشهای رایجی که ممکن است شما نیز داشته باشید پاسخ داده نشده است، در این صورت به بخش تماس مراجعه کنید و دلایل و استدلالهای خود را برای ما ارسال کنید، شاید شما درست بگویید و بیخدایی خطا باشد!
Mehrbod نوشته: چرا هست, بستگی به شرایط دارد.

بگوییم شما در یک آبُخست (= جزیره) کوچگ دورافتاده با یک گیاه‌شناس تنها گیر افتاده‌اید, اکنون هر دو
گرسنه‌اید و در سراسر آبخُست یک درخت میوه بیشتر نیست. گیاه‌شناس میگوید: «من این گیاهان را میشناسم, بدبختانه زهرآگین هستند.»

اکنون چه میکنید, اینجا سخن گیاه‌شناس را نمی‌باورید و میوه را میخورید یا اینکه نه, میباورید و با گذر
هر روز شما گرسنه‌تر و گرسنه‌تر میشوید و راندمان مغزتان پایین‌تر میاید و گیاه شناس بجایش یواشکی میوه‌ها را میخورد؟


پس نکته در «انگیزه‌یابی» است. اگر کسی همینجوری به ما گفت از این راه نرو راهزن به کاروان ما هفته‌یِ پیش زد, انگیزه‌یِ کمی برای دروغگویی دارد, ولی اگر
کسی اُشو-وار گفت به خدا بباورید و برای اینکه رستگارتر شوید کتاب مرا هم بخرید, اینجا دیگر ما تنها نیک‌خواهی دوسویه نداریم, انگیزه‌هایِ نابکارانه هم داریم.

همه این مبّلغان خداپرستی و .. انگیزه‌هایِ بیشمار سودخواهانه‌یِ دیگر آنجا دارند, از گرایش به ناموری (شهرت) گرفته تا پول در آوردن از دکان دین و ایمان.
منکه قبلا بارها گفتم و بازهم میگویم، من در مواردی که هزینهء چشمگیر/غیرقابل تحملی ندارند احتیاط میکنم.
بنابراین مثالی که شما میزنید به موارد مورد نظر من ارتباطی پیدا نمیکند.

درمورد انگیزه هم درست است، ولی بنظر شما آیا بودا و مسیح هم از این دسته آدمها بوده اند؟
صفحات: 1 2