11-11-2012, 11:04 AM
Mehrbod نوشته: باز هم که باید و نباید؟ مگر کسی از شما میپرسد امیر جان که چرا بهمان خوراک را دوست دارید؟ پیش از پرداختن به گرایش سکسی من، نبایستی بپرسیم که شما چرا این اندازهالبته که اگر درحال گسترش نفرت نسبت به آدمهای دیگر باشم باید بپرسند «چرا»، این دیگر چه اعتراض مهملیست؟
برای دیگران مرزهای باید و نبایدهای اخلاقی میکشید؟
باز که برگشتیم سر خانه یکم؟ نخست اینکه:دختر سیاهپوست ≠ نژاد سیاهپوست
سپس اینکه من کی گفتم از سیاهپوستها بیزارم؟ از آن مَهندتر،من کی گفتم از دختران سیاهپوست بیزارم!؟
این نژادپرستیابی گویا چشم دوستان را کور میکند، چیزهایی که نیست را میبینند، پیوندهایی که نیست را میانگارند و روی هم رفته خردشان از پنجره بال زده بیرون میپرد!
من بسادگی گفتم:از سکس با دخترهای سیاهپوست بیزارم.
شما آمدهاید در مقام مثال گفتهاید «من از سکس با دختر سیاهپوست بیزارم، آیا این مرا نژادپرست میکند؟»، پاسخ اینست که اگر دلیل نژادی برای این «سلیقه» دارید بله، اگر دلیل غیرنژادی دارید خیر. انکار شما برای توضیح دلیلتان و انگ موهن تفتیش عقاید به من زدن و تلاش برای گریختن از دادن پاسخی مستقیم بخاطر چیست؟ خودتان قیاس چرندی طرح کردهاید و حال در مصداقیابی برای آن درماندهاید یا چه؟ به همین ترتیب، اگر شما از «همجنسگرایان» بیزارید و این بیزاری بخاطر «همجنسگرا» بودن آنهاست، میشود هموفوبیا، و نفرتپراکنی ِ نامشروع و غیراخلاقی نسبت به انسانهای دیگر.
Mehrbod نوشته: مسلمانی یک مسلمان هیچ دلیل "عینی"ای نیست!؟ سیاهی پوست یک دختر هیچ دلیل "عینی"ای نیست!؟ اگر اینها عینی نیستند، پس چه هستند امیر جان!؟بستگی دارد چه چیز را «عینی» بدانید؟ من گمان نمیکنم ما در حال بکار بردن واژهای یکسان هستیم، من «عینی» را در مفهوم فلسفی آن بکار میبرم، که یعنی مستقل از ذهنیت. با داشتن این تعریف در یاد، برای من توضیح بدهید سیاهپوستی یک دختر در جهانی کور-رنگ چه تاثیری در روابط اجتماعی، فردی و «غیره»ی او میتواند داشته باشد؟ «وجه تمایزی» که برای عینی شدن تفاوتهای میان اشخاص لازم است، چگونه میتواند با دیگران مشترک باشد، و اگر ما در اشتراک از هم «میدگریم»، دیگر تفاوت در کجاست و ...
کسی برای کسی تکلیف مشخص نکرده، داریم پیرامون جایگاه اخلاقی و مرزمندی ِ احتمالی آن در اخلاقیات صحبت میکنیم. اگر مخالفتی با گزارههای مطروحه دارید آنها را ارائه بکنید تا بدانیم چه هستند و در صورت امکان پاسخی برایشان بگذاریم، این هوچیگریها و شلوغبازیها که «تو به چه حقی در حال درس اخلاق دادن به دیگرانی» چیزی بجز آلودن فضای گفتگو نیست.
Mehrbod نوشته: هیچ تضمینی نیست، چرا باید باشد؟قیاس معالفارق است، مثال بهتر میتواند تفنگ باشد، زیرا نفرت همچون «کارد» کارکردی برای بریدن غذا ندارد و مثل تفنگ تنها استفادهی آن در آسیب رساندن به دیگران است، و پاسخ من منفی خواهد بود. تفنگ و نفرت هیچ جایی در یک جامعهی سالم و اخلاقی ندارند، و باید بروند پی کارشان، مگر آنکه دلیل بسیار خوبی برای آن پیدا بکنیم، برای مثال مورد هجوم گونهای تکاملیافتهتر از حیات قرار بگیریم که میخواهد ما را نابود بکند، یا توان دامداری را از دست بدهیم و ناچار به شکار کردن بشویم، یا از فضا به ما حمله بکنند و... آنوقت است که داشتن تفنگ را میتوان توجیه کرد، زیرا کارکردی به جز کشتار انسانها برای آن متصور شده است. نفرت نیز چنین است، اگر بتوانید دلیل یا فرنود موجهی برای نفرت داشتن از دیگران ارائه بکنید، شاید بتوان جایی در کتاب استثنایی برای آن قائل شد، اما در باقی موارد بصورت پیشفرض نفرتاندوزی و نفرتپراکنی برپاد دیگران کاریست قبیح و غیراخلاقی.
پیشترهم گفتیم، زمانیکه شما کارد میسازید و میفروشید، هیچ تضمینی نیست خریدار آن دست به آدمکشی با آن نزند، اکنون چه کنیم، کارد نفروشیم؟
Mehrbod نوشته: بهترین رویکرد بدید من نشان دادن مرز میان کنش و اندیشه است. ما در لیبرالیسم واژه نازیبایی
به نام Tolerance (برتابیدن) داریم که بگونهای میگوید همه باید همه ویژگیهای ناخواستنی یکدیگر را ببرتابیم و هیچ مگوییم.
اگر شما دگرجنسگرا هستید، بایستی بوسیدن دو پسر همجنسگرا در خیابان را برتابید و در میان دوستان خود هم نگویید که بوسیدن همجنسگراها را دوست ندارم، اگر بگویید نااخلاقی رفتار کردهاید.
از دیدگاه من این واژه خود گونهای توهین به خرد آدمی است. ما نیازی به برتابیدن نداریم، ما باید با یکدیگر "سازش کنیم".
تنها راهی که میتوان به همسازش والا دست یافت نیز پذیرش گرایشهای خودمان و دیگران و دادن حق به آنها برای انجام و حق به خودمان برای بیزاری است.
من از مسلمین بیزارم، من از دیدن ریخت آنها آزرده میشوم، ولی من به آنها حق همزیستی یکسانی با خودم و خدا ناباوران میدهم.
بیزاری من چه سودی دارد؟ با آنها دوستی نمیکنم (سود دوسویه نمیگیرم و نمیرسانم)، از آنها بدگویی میکنم (شانس اینکه دیگران به سوی اسلام بروند را میکاهم) و فرهنگ آنها را پیوسته مینکوهم.
این حق را به هر کس دیگری نیز میدهم که من را در جایگاه یک خدا ناباور بنکوهد، بدنام کند و هر چه که میخواهد بگوید.
مرز در «حق همزیستی» و «تهدید نکردن» کوتاه میشود و بس.
مایهی خندههای بلند و ریسههای منجر به دلپیچه است که که شما برای تشکیک و تردید در یک اصل لیبرالیسم، از اصل دیگری در آن بهره میگیرید: برای رد اصل «رواداری»، از اصل «مرزمندی» شاهد میآورید. اینکه مراعات دیگران را کردن چه بسی ضروری یا حتی چندان درست نباشد زیرا آزادی حرکت مشت من در فضا تا وقتی به بینی شما برخورد نکرده بطور پیشفرض تضمین شده است... «از دیدگاه من»، این حصار کشیدن به دور آزادی به مثابهی باغچهی پشت خانه و محدود کردن آن در جایی که نباید محدود باشد خود توهینیست به به حرمت آدمی. این تفاوت میان کنش و اندیشه برآمده از جهانبینی مبتنی بر لیبرالیسم است نه نگاهی انتقادی به آن. ایراد آنهم در اینجاست که بایستگیهای ادارهی جامعه را به تصویر میکشد، حال آنکه به دید من جامعه اگر برپایهی مسئولیتپذیری و اخلاقمندی و نوعدوستی بنا شده باشد(و نه سرکوب و تبعیض و نفرت)دیگر نیازی به حصارکشیدن به دور آزادی نیست، و همه کار از آنجاکه به اعتلای فردی یا جمعی ِ مردم خواهد انجامید «آزاد» میباشد. پیشتر در اینجا گفتهام که آزادی یعنی مسئولیت، در برابر هر یک آزادیای که شما دارید، ده مسئولیت گوناگون نیز بر دوش شما میافتد که باید(اگر مایل به حفظ آن آزادی و دادن امکان بهرهمندی از آن برای دیگران هستید)به انجام ایشان همت بورزید.
یکی از مسئولیتهای اخلاقی آزادی ِ اندیشه، اینست که بکوشید تا آنجا که میتوان از پروراندن افکار نفرتآلوده نسبت به دیگران بپرهیزید، این اصل ششم قانون اساسی مورد پیشنهاد من نیست که شما مرا به همراهی با «فاشیسم» متهم میکنید، یک گزارهی اخلاقیست. تفاوت میان ایندو در آنست که اولی را به زور ارتش و پلیس و قانون و زندان و دادگاه قصد اجرایی کردنش را دارند، اما دومی بدهبستانیست میان شما و وجدانتان.
Mehrbod نوشته: 1. عملی است: چه بخواهید چه نخواهید مردم این پیشانگاشتها را کرده و این بدگوییها را میکنند، رویکرد شما ("نااخلاقی" نیاندیشید) تنها میکوشد با وژداندرد دادن به ایشان، آنها را سرخورده کند -> کار نکرده، نمیکند، بدتر هم میشود.درست بودن مهمتر از عملی بودن یا نتیجه محور بودن است و بیآن ما چیزی نخواهیم داشت!
2. هوفرجام است (نتیجه خوبی میدهد): ما با برگزیدگی دادن به «همزیستی» و نابرتابیدن «تهدید»، از رفتارهای فاشیستیک پیشگیری میکنیم. با باز گذاشتن راههای بیان احساسی، از انباشتگی آزردگی و سرباز شدن ناگهانی آن نیز بهمچنین پیشگیری میکنیم.
اما جدا از این، از کمدی به تراژدی میزند که طرفدار و مروج ِ «آزادی نفرت» در این بحث، که دو خط بالاتر به امکانناپذیری هرگونه تضمینی جهت منجر نشدن نفرت بالقوه به خشونت بالفعل اذعان داشته از «نتیجهبخش» بودن رویکرد شگفتانگیز خود صحبت میکند.
زنده باد زندگی!