09-24-2012, 05:22 PM
David Hume نوشته: من در ایران جایی که زندگی میکردیم در دوران ابتدائی چون مدرسه یهودی نبود من مدرسه دولتی عمومی میرفتم. در کلّ مدرسه فقط یک دوست داشتم که اون هم آشوری بود و کلا هیچ کس دیگه با ما حرف نمیزد. خوبی اون موقع این بود که کلاسهای دینی مجبور نبودم برم و همیشه توی حیات مدرسه با این دوستم مینشستم حرف میزدیم. توی دیوار بیرون دستشویی داخل حیات یک حدیث از محمد فکر کنم بود که نوشته بود دستهای خود را با صابون بشورید. یک روز که من در حیات بودم ناظم مدرسه داشت رد میشد که گفتم ببخشید زمان محمد مگه صابون بوده به شکل امروزی که این حدیث اینجوری هست. طرف یک کمی مکث کرد و با چک و لقد منو برد دفترش زنگ زد پدر مادرم آمدند ، خلاصه خیلی افتادم تو مشکل سر این قضیه
این رو که گفتی یادم اومد تو مدرسه دوران ابتدایی و راهنمایی، چند تا دوست یهودی داشتم...این اسلامیست های کثافت اون زمان به ما میگفتن باهاشون غذا نخوریم یا دست ندیم!!! یادمه از بس تو گوشمون خونده بودن اسلام کامل ترین دین هست و این جور مزخرفات، یه بار به یکی از همین دوستان یهودیم گفتم چرا شما نمیاین مسلمون شین؟ اونم گفت چرا شما یهودی نمیشین، من گفتم نمیشه ما رو اعدام میکنن
mamad1 نوشته: چه قدر خوب بات برخورد کردن:e057:
یادمه اولین روز مدرسه 3 نفرو با کتک کشوندن سر کلاس ما
یکیشون که اسمش پژمان بود(اسمش به خاطر همین موضوع یادم مونده)
دست و پای خودش رو به چهارچوب در اهرم کرد تا معلم نتونه ببرتش داخل
بعد هم که به زور رفت داخل خودشو انداخت کف کلاس معلم هم کف کلاس میکشیدش رو زمین
نعره میزدا
بساطی بود اون روز
دلسرد نشی از خاطره گفتنا با خاطر تغییر مودت
ممد جان این خاطراتی که داری از مدرسه تعریف میکنی باعث میشه آدم فکر کنه سنت خیلی بالا باشه...در حد دوران رضا شاه کبیر!! آخه زمان ما دهه شصتی ها مدرسه دیگه انقدر که خشن نبود حداقل تو شهرهای بزرگ...