09-23-2012, 08:43 PM
یکی از خاطرات من که نمیدونم اسمشو خوب بزارم یا بد
بر میگرده به کلاس اول ابتدایی
تصاویر داخل ذهنم خیلی کدر هست از اون روزها ولی این خاطره هنوز یادمه
اقای معلم برای اون ساعت گفته بود 3 صفجه پشت و رو کلمه استکان رو بنویسید
این خصلت تنبلی شیرازی ها از همون روز اول با من بود
به خودم گفتم مگه مرض دارم توی هر خط 10 تا کلمه استکان بنویسم
در عوضش توی هر خط یه دونه استکان بزرگ می نویسم
همین کارو هم کردم
در عرض 5 دقیقه دو صفحه تموم شد
این هم کتی من که حسابی حسودیش شده بود از وضعیت من
دیدم یه هو دستشو گرفت بالا و شروع کرد به فروختن ما
اقا اجازه اقا اجازه این .....(فامیلیم) استکاناشو بزرگ می نویسه
معلم هم گفت فلانی پاشو بیا
وقتی که کلیدشو از جیبش در اورد فهمیدم که میخواد شلنگو از کمدش در بیاره
مجازاتم دو تا شلنگ بود
و چون یک بار دستمو کشیدم شد 3 تا
بر میگرده به کلاس اول ابتدایی
تصاویر داخل ذهنم خیلی کدر هست از اون روزها ولی این خاطره هنوز یادمه
اقای معلم برای اون ساعت گفته بود 3 صفجه پشت و رو کلمه استکان رو بنویسید
این خصلت تنبلی شیرازی ها از همون روز اول با من بود
به خودم گفتم مگه مرض دارم توی هر خط 10 تا کلمه استکان بنویسم
در عوضش توی هر خط یه دونه استکان بزرگ می نویسم
همین کارو هم کردم
در عرض 5 دقیقه دو صفحه تموم شد
این هم کتی من که حسابی حسودیش شده بود از وضعیت من
دیدم یه هو دستشو گرفت بالا و شروع کرد به فروختن ما
اقا اجازه اقا اجازه این .....(فامیلیم) استکاناشو بزرگ می نویسه
معلم هم گفت فلانی پاشو بیا
وقتی که کلیدشو از جیبش در اورد فهمیدم که میخواد شلنگو از کمدش در بیاره
مجازاتم دو تا شلنگ بود
و چون یک بار دستمو کشیدم شد 3 تا