09-14-2012, 06:41 AM
mosafer نوشته: این نوع نگرش یعنی برای من مهم نیست این دنیا چگونه بوجود اومده من باید زندگی کنم و از اون لذت ببرم
جالبه که وجود افریننده رو باور ندارید بگذریم که نامش را "خدا " "الله"و...گذاشتند میتوانست هر نام دیگر هم باشد
میشه لطف کرده و بفرمائیدکائنات چگونه بوجود اومدن؟
اینو که دیگه من نباید ثابت کنم؟
اگر افریننده ای نیست اینهمه نظم و ترتیب از کجاست؟
mosafer نوشته: حکایت شما حکایت بچه ای که تو پرورشگاه بزرگ شده و ادعا میکنه من پدر و مادری ندارم
اگه تمام عالمیان براش ادعا و دلیل بیارن باز هم قبول نمیکنه چون ازشون ضربه دیده
از نظر اون تنها دلیلی که اونو گذاشتن پرورشگاه بیمهری و تنفر بوده ولی شاید اینطور نباشه
اون حتی نمیخواد باور کنه که از پدر خودش بوجود اومده چون چشاشو بسته
وقتی شما چشم بستین بر اینهمه من چطور حقیقت رو نشون بدم
مثل اینکه ببرمتون و ابشار زیبا نشون بدم شنیدن نمیتونه اون منظره رو به تصویر بکشونه
کمی دیدتان را گسترش بدید
شاید کمی فکر کردید همین چشمی که میخونید این مطلب رو چطور بوجود اومده
تصادفی ؟
درود،
روی هم رفته جهان به دو ریخت بیشتر نمیتواند پدید آمده باشد:
1. آفریدگاری آن را آفریده (=خلق کرده) باشد.
2. جهان نه آفریده شده باشد نه از میان برود، جاودانه و همیشگی باشد.
2. جهان نه آفریده شده باشد نه از میان برود، جاودانه و همیشگی باشد.
دیدگاه کمابیش همه خدا ناباوران دومی است، جهان نه آفریده شده، نه نابود میشود.
هر آینه، اگر دیدگاه شما این است که چیزی نمیتواند خود به خود آنجا باشد و یک کسی باید آن را آفریده باشد، آنگاه خود این پرسش به خدا هم باز میگردد:
آفریدگار جهان را آفریده.
آفریدگار این جهان را چه کسی آفریده؟
آفریدگار این جهان را چه کسی آفریده؟
و اگر توانستیم به پرسش «آفریدگار این جهان را چه کسی آفریده پاسخ دهیم»، آنگاه باید به اینکه «آفریدگار آفریدگار این جهان را که چسی آفریده پاسخ دهیم» و این دور هرگز نمیپایاند.
از سوی دیگر، اگر بپذیریم که چیزی نه به هستِش (وجود) میاید و نه از میان میرود - که همه دانش ما نیز همینگونه است و مهاد پایستگی ماده (اصل بقای ماده) میگوید که ماده نه به وجود میاید نه از میان میرود، تنها از ریختی به ریخت دیگر میرود - آنگاه میبینیم که نیازی به آفریدگار نیست.
پرسشی که اینجا در میان میاید این است که پس چرا ما این «حس» را داریم که باید یک کسی جهان را آفریده باشد؟
این برمیگردد به اینکه ما آدم هستیم و به شیوه نگرشمان که در هر چیزی بدنبال «علت غایی» یا «سرانجام کار» میگردیم؛ برای نمونه چون همه کارهای
خودمان انگیزه و آماجی را دنبال میکنند - بلند میشویم میرویم سر یخچال چون تشنهایم؛ زنگ میزنیم پیتزا سپارش میدهیم، چون گرسنهایم - از
همینرو درباره خود جهان هم دنبال انگیزه و فرنودی پشت آن میگردیم که برای چه باید جهانی باشد و چرا باید زندگی در آن رخ دهد و همه اینها برای چیست.
هر آینه، چنین نگرشی تنها وابسته به آدم است؛ ما درون «سیستم جهان» هستیم و چیزهایی که ما میاندیشیم
و حس میکنیم، تنها درباره همین درون سیستم معنی میدهند و درباره خود سیستم دیگر معنی نداده و کار نمیکنند.
برای دریافت بهتر: ما میتوانیم بیاری فرایافت و مفهومی به نام «زمان»، بگوییم که دیروز چکار کردیم، امروز کجاییم
و فردا چکار میکنیم. ولی نمیتوانیم با این مفهوم به اینکه «پیش از خود زمان» چه زمانی بوده سخنی بگوییم،
چرا که «پیش از زمان» دیگر مفهومی به نام «زمان» نیست، یا گزاره «زمانی که دیگر زمانی نباشد» باز هم کار نمیکند!
پ.ن.
چیزی بنام «تصادفی پدید آمدن» جهان نیز نداریم گرامی، این «تصادفی» که میشنوید هر از گاهی دانشمندان میپرانند واژه آنچنان پَرسونی (دقیق) نیست.
برای نمونه، اگر یک بختآزمایی با یک میلیون بلیط داشته باشیم، یکی از شرکت کنندگان "تصادفا" یا شانسی برنده خواهد شد.
ولی اینکه یکی از میان این یک میلیون آدم بیگمان برنده خواهد شود - مهم نیست چه کسی - دیگر تصادفی نیست، حتمی است!
درباره تصادفی بودن پدید آمدن زندگی در جهان نیز چنین است و ما میگوییم که پدید آمدن زندگی روی گویال زمین (کره زمین) تصادفی بوده، به همان ریختی
که از میان این همه کهکشان و ستاره و گویال و .. روی گیتی زمین ما زندگی پدید آمده؛ ولی اینکه زندگی خواه ناخواه یک جایی پدید میآمده دیگر تصادفی نیست!
همینجور در جای جای جهان بیکران و بزرگمان نیز زندگی پدید آمده و ما تنها نیستیم.
.Unexpected places give you unexpected returns