06-01-2014, 09:19 PM
Anarchy نوشته: به نظر من "بازی" ، ظرفیت روانی بالایی لازم داره . احتمال شکست توش فوق العاده زیاده چون یه فاکتور ناشناخته هر لحظه ممکنه معادله رو به هم بزنه !! این اومگا و بتا و آلفا هم خیلی قابل درک نیست برای من ... حداقل تیپ شخصیتی بود باز یه چیزی !!نه! بازیکنِ واقعی به خوبی میداند با شکست چگونه برخورد بکند و به قولِ آخوندها از آن هتا یک فرصت بسازد. بازیکن از شکست بیزار هست، اما از آن نمیترسد. دلیلِ من هم برای برونرفت از بازی، از اساس ربطی به شکست ندارد، چنانکه در آن موفقیتهای چشمگیری داشتم، من از نخست با شک و تردید واردِ بازی شدم و پس چندی تجربهی آن فهمیدم با طبیعت و ذاتِ شخصیتیِ من سازگار نیست و از اینکه این را زود فهمیدم خوشحالم. فقط تصور بکنید این اتفاق در جهتِ عکس رخ بدهد:
Ouroboros نوشته: درپی والامنشی رفتن و پرهیز از فرومایگی ایرادی که دارد اینست که شاید به راستی شما برای اکتشاف و ادراک امور والا بسنده نباشید، شاید به راستی ذاتا فرومایه باشید، شاید حقیقت (یا هر ابژهی والای دیگری که به جستجوی آن رفتهاید) دستنیافتنی باشد، شاید شما هم یکی دیگر از آن میلیونها، شاید حتی میلیاردها والامنشی باشید که هرگز از این والامنشی استفادهای بجز توجیه وجود نباتی خود نمیبرند.واقعا چه اتفاقی خواهد افتاد اگر شما براستی انسانی والا باشید و سعی کنید ادای لاشیهای رذلپیشه را دربیاورید؟ دشواریِ شما دو برابر خواهد شد: یکبار دچار آن سفاحتی میشوید که شخصِ فرومایه به وقتِ دوروییِ والانمایانانهاش دچارش میشود، یکبار دیگر چون استعدادِ ذاتیِ شما در این مورد ضعیف است، آنچنان خودتان را مسخره و مضحک میکنید که بچههای 10 ساله هم به ریشتان خواهند خندید؛ تصور بکنید مثلا نیچه با چنین گفت زتشتاش زیر بغل، در خیابان به دخترکان ، دقیقا به همین لحن تکهپرانی بکند: «آه ای زیبارو، اینک رخات چنان رخ از هستی بگرفت که گویی آن «هیچ» ِ همیشه زندگی بوده و تنها تو معنایش». این را بگذارید در کنارِ اینکه اگر شما واقعا انسانِ اصیلی باشید، با این خرفتیهای پیدرپیای که نقطهی پایانی برایشان نیست، روانتان همیشه مسموم، وژدانتان همیشه در رنج، ذهنتان همیشه مشغول و رویاهاتان همیشه کابوس میشود. من واقعا کتاب نمیتوانستم بخوانم! نمیتوانستم با شور و حرارتِ پیشینام پیرامونِ چیزی با کسی بحث بکنم و «باشه، هر چی تو میگی درسته» داشت تکهکلامام میشد، نمیتوانستم به طور مداوم حتا منظم به امری واحد و جدی فکر بکنم؛ ذهنم تماما پیرامونِ یک چیز میگشت: دختر! و هر چیز دیگری که راهِ مرا برای رسیدن به او کوتاه نمیکرد، کاملا بیهوده، وقتتلفکنی و در این اواخر هتا احمقانه بنظر میآمد! من فکر میکردم که واقعا شاید موضوع این است که روانِ من همچون بدنی که با نوعی از غذا نمیسازد، با بازی نمیسازد. در همین حال اما تطبیق ِ من با بازی و دریافتِ نتیجههای چشمگیر از آن، مرا به شک انداخته بود و میخواستم به خودم زمانِ بیشتری بدهم تا اینکه پنجشنبه وقتی با دوستان در راهِ شیراز بودیم اتفاقی افتاد که تردیدهای مرا فرو ریخت...
اینست که زاهد هرچه پیرتر میشود، یا به عبارت بهتر هرچه میزان «زمان سوخته»ی او بالاتر میرود، بدخلقتر و در پایبندی به عقاید خود مستحکمتر میشود. دشوار است پذیرفتن اینکه تمام زندگی خود را به پای «اهداف والا»یی هدر دادهاید که هیچکدام به جایی نرسیده و اکنون باید بپذیرید که این اندک زمان محدودی که در این جهان به ما داده شده، پای تعقیب افسانههای دلفریب به هدر رفته.
وقتی توی رستورانِ بینِ راهی بودیم، خانوادهای به احتمالِ زیاد کارگر را دیدم که پدر و مادر برای کودکشان ساندویچی خریده بودند و او مشغولِ خوردن بود، تا اینکه آن را نصفه رها کرد. بعد دیدم که زن و شوهری که از لباسهایشان بوی فقر و بیچارگی میآمد، ساندویچِ نصفهی فرزند را دو نیم کرده و خوردند.
با هر سطحی از روشنفکری و تفکرِ فلسفی، این اتفاقِ ساده و الان دیگر همهجا حاضر همچنان آن جا هست و هر چه ما آن را انکار میکنیم و هر چه آن نادیده میگذاریم برای نیازدنِ روح و روانمان، باز چیزی از دردی که من پدید میآورد نمیکاهد. در آنجا این چارت به یادم آمد:
Ouroboros نوشته: من با الهام از شتو یک جدولی برای نمره دادن به مردان هم بنویسم که دوستان بتوانند درکی عینیتر از جایگاه فعلی خودشان در هرم قدرت اجتماعی مردان بدست بیاورند:
۱.
در آمد زیر ۱ میلیون : -۲
در آمد بین ۱ تا ۳ میلیون: -۱
درآمد ۳ تا ۵ میلیون: ۰
درآمد ۵ تا ۱۵ میلیون: +۱
> در آمد بیش از ۱۵ میلیون: +۲
۲.
قد زیر ۱۷۵: -۲
قد بین ۱۷۵ تا ۱۸۰: ۰
قد بین ۱۸۰ تا ۱۸۸: +۱
قد بین ۱۸۸ تا ۱۹۵ : +۲
قد بالاتر از ۱۹۵: -۲
۳.
خانهی مستقل جنوب شهر: ۰
خانهی مستقل وسط یا شرق شهر : +۱
خانهی پدری: -۱
خانهی مستقل شمال یا غرب شهر: +۲
۴.
ماشین زیر ۵۰ میلیون: -۱
بیماشین!: ۰
ماشین بین ۵۰ تا ۱۰۰ میلیون: ۰
ماشین بین ۱۰۰ تا ۳۰۰ میلیون: +۱
ماشین بین ۳۰۰ تا ۸۰۰ میلیون: +۲
ماشین گرانتر از ۸۰۰ میلیون: -۱ (دارید کمبود چیزی را جبران میکنید)
موتور بالاتر از ۱۰۰ میلیون: +۲
۵.
قیافهی معمولی : ۰
قیافهی زشت: -۱
قیافهی کیری: -۲
قیافهی مردانه: +۲
قیافهی «خوشگل»: +۱
۶.
بدن چاق: -۱
بدن معمولی: ۰
بدن لاغز: -۲ (بله، لاغر در نظر زنان زشتتر است از چاق!)
بدن ورزیده: +۱
بدنسازی + ۵ سال : +۲
۷.
تعداد شریک جنسی زیر ۳ = -۲
تعداد شریک جنسی ۳-۸ = -۱
تعداد شریک جنسی ۸-۲۰ = ۰
تعداد شریک جنسی +۲۰ = +۱
تعداد شریک جنسی ۲۰-۱۰۰ = +۲
تعداد شریک جنسی سه رقمی یا بیشتر = -۱ (میترسند از بکن-در-رو)
۸.
زیر دیپلم: -۲
دیپلم: ۰
لیسانس: +۱
فوقلیسانس: +۲
دکتری: -۲
(پزشکی: -۳! مُهر بتاییست بر پیشانی شما! باید با کُلی بازی آنرا جبران بکنید اگرنه هیچ دختری شما را بجز «کیس ازدواج» نخواهد دید)
۹.
تعداد دوستان مذکر زیر ۳ = -۲
تعدا دوستان مذکر ۳-۵ = -۱
تعداد دوستان مذکر ۵-۱۰ = ۰
تعداد دوستان مذکر ۱۰-۲۰ = +۱
تعداد دوستان مذکر ۲۰-۵۰ = +۲
تعداد دوستان مذکر +۵۰ = -۲ (لش!)
۱۰.
بتای بیبازی: -۱
بازیآموز تازهکار: ۰
بازیکن باتجربه: +۲
بازیکن حرفهای: +۴
منکر بازی: -۱
«مرد فمینیست»: -۱۰
یک لحظه فکر کردم که من به چه میاندیشم و آن زن و شوهر به چه؟ من در پی یک شماره بالا بردنِ شرکای جنسی خودم هستم و برای دخترانِ 8 و 9 لهله میزنم و آنها برای سیر کردنِ شکم فرزندِ خود در اضطراب! بیش از این از تحملِ من خارج بود و من دیگر نمیتوانستم آنور بنشینم و «کفر» بگویم و چلوکبابم را بخورم و بعد بنشینم در اینجا و آنجا روشنفکری بنویسم در حالیکه آنسوتر در آغوش دلبرکی نغمهی بندگی بخوانم. مشکلِ من همین بود، من نمیتوانستم و نمیتوانم بطورِ جدی هم نقشِ یک آدم مارمولکِ بیتفاوتِ زنپرست را بازی بکنم و هم اینکه به آنچه ایدهآلهای فلسفی من است فکر بکنم و برایشان دنبالِ راهِ حل باشم. نمیتوانستم وقتی از من پرسیده میشود « چرا از فمنیسم بدت میاد؟»، مثلِ احمقها فقط بگویم «چون مسخرهبازی درمیارن این فمنیسمها، کی گفته من زنستیزم؟آخه من زنستیزم ؟من زنارو خیلی هم دوست دارم و بهشون احترام میزارم» و مشتاقانه منتظر بشوم تا او بگوید« اول اینکه، فمنیسمها نه و فمنیستها، دوم اینکه منظورِ فمنیستها مردای گُلی مثلِ تو که نیست عزیزم، اونا با مردای بدی کار دارن که زنستیز هستن، به زنا تجاوز میکنن، کتکشون میزنن و... » و «عه؟! اینطوریه؟! من نمیدونستم، پس منم فمنیسمام!». ساده است؟ برای من اصلا اینطور نیست، من نمیتوانم بروم در جلسهی فالگیری بنیشینم و نیشم را تا بنا گوش برای دخترکان باز بکنم و فردا بیایم اینجا در ستیز با خرافهپرستی بنویسم. این هر دو را من نمیتوانم همزمان پیش ببرم، امیدوارم دوستان به شکلی این مشکل را حل کرده باشند.
کسشر هم تعاونی؟!