Mehrbod نوشته: اگر خودت هم به اینها واقفی که دیگر فرنودی[1] در کار نبوده, سخن ما هم این بود که با پیشرفت فرهنگ, زنان از انجام
کارهای سخت و دشوار طفره رفتهاند و میروند و تنها در کارهای خوب است که با مردانِ خوششانس ٥٠-٥٠ و بیشتر شریک شدهاند —> "برابرتر"سازی
زنان از آغاز از انجام کارهای ضروری اما خطرناک، دشوار و با ریسک بالا طفره رفتهاند(و هنوز هم میروند). نظام اجتماعی انسان برخلاف همان ِ بیشتر موجودات زندهی دیگر مبتنیست بر فداکاری و از خودگذشتگی مداوم مرد برای خاطر زن و بچهی او: فراهم کردن امنیت، رفاه و توانایی زنده ماندن با پرداخت از محل امنیت، رفاه و سلامت خود. در دیگر کپیهای بزرگ وضع به این ترتیب است که جامعه دائما درحال بازتولید آلفاهاست، و بتاها یا کشته میشوند، یا در نبردها از نرهای دیگر شکست خورده، از جامعه طرد میشوند و در عزلت میمیرند، و یا در جمعیتی محدود و مهجور در موقعیتی بسیار پست برای بهبود شرایط عمومی مادهها نگه داشته میشوند. برای مثال گوریلها مکانیزمی بسیار آلفاسالار دارند که در آن یک مرد تمام زنان را تحت سلطه دارد و هر نر دیگری را از جمع میراند، و اگر نر قویتر از راه برسد او را شکست میدهد، بچههای او را میکشد، و زنان را از نو حامله میکند. در شامپانزهها نیز متد مشابهی در جریان است با یک تفاوت : بتاها آنجا به قتل نمیرسند یا رانده نمیشوند، زیرا مادهها استراتژی بیبند و باری ِ مطلق را اتخاذ کردهاند، این به آنها شانس میدهد تا افزون بر بهرهمندی از ژنهای مرغوب آلفاها به وقت تولید مثل، از آنجاکه هیچکس نمیداند کدام بچه متعلق به کیست، از خدمات بتاها نیز استفاده بکنند. در شامپانزهها نرهای ضعیفتر ترجیح میدهند در خفا و بدور از چشم آلفاها سکس داشته باشند، درست مثل ما انسانها که عموما سکس در خفا و پنهان از چشمها را ترجیح میدهیم. بونوبوها برای مقابله با سلطهی نرها روش دیگری را اتخاذ کردهاند، و آن عبارت است از دادن سکس به نرها در هر شرایط و مکانی با هدف جلوگیری از تهاجمی شدن رفتارشان. اما همهی اینها یک کهتری عمیق نسبت به انسانها دارند: در تمام آنها، ماده باید غذای خود و بچهی خود، و گاهی حتی نر را فراهم بکند. بونوبوهای ماده مجبور هستند خودشان به تنهایی به جمعآوری غذا بپردازند، و این با توجه به شرایطی که در آن تکامل یافتهاند اصلا چیز عجیبی نیست زیرا غذا در آن محیطها فراوان بوده و جمعآوری آن در قیاس با محیط زندگی شامپانزهها یا انسانها بسیار آسانتر.
در ما انسانها اتفاقی که افتاده اما بسیار متفاوت بوده، و روایت انقلابیست که در آن بتاها، با همدستی زنان برپاد نرهای غالب «خیزشی» براه انداختند که در طی آن، «مردان خوب» با فراهم کردن غذا و منابع، در شرایطی که بدست آوردن آن بسیار دشوار شده بوده، مردان آلفا را از قدرت کنار زدند و توانستند آنها را تا مرز انقراض پس برانند. دلیل این موفقیت هم انتخاب زنان بوده نه چیزی دیگر، که فرد فرد آنها سود بیشتر را در انتخاب شریکی میدیدهاند که حاضر است پس از حاملگی باقی بماند و در وظیفهی بسیار دشوار(من ادعا میکنم با شرایطی که انسانهای مدرن کهن داشتهاند، غیرممکن)بزرگ کردن بچهها او را یاری بدهد و در مقابل نیز امتیازاتی دریافت بکند(از جمله دسترسی مداوم و بیشرط و شروط به دستگاه تولید مثل او). پس نرهای بتا، وظیفهای را برعهده میگیرند که مرد بطور طبیعی نیازی ندارد آنرا تقبل بکند، شیرهای نر زیر سایهی درختان روزی بیست ساعت میخوابند در حالی که مادهها برای شکار بیرون میروند، و هنگامی هم که غذا فراهم شد پیش از همه از آن میخورند!
به همین دلیل است که هرچه شرایط زندگی سختتر بوده، ما شاهد ظهور مردسالاری در ابعاد گستردهتر و شدیدتری هستیم، چنان است که هرچه فداکاری مرد بزرگتر، امتیازاتی که به او تعلق میگرفته بیشتر. در جوامع شکارچی-گردآورنده برای مثال از آنجاکه مرد وظیفهی شکار کردن و زن وظیفهی گردآوردن را برعهده داشته
ارزش کارهای آن کمابیش برابر بوده با اندکی تمایل به سوی مردان(زیرا خطر بیشتری را به جان میخریدهاند)، در جامعهی اسکیموهای اینیوت اما زن «
ارزش» پشکل را هم ندارد، چون مرد است که باید در یخ و برف هر بار که از خانه خارج میشود خطر مرگ را به جان بخرد و در شرایطی باورنکردنی با مصائبی بیشمار برای زن غذا و منابع فراهم بکند، و باز به همین دلیل است که تا پیش از به صرفه شدن جایگزینی جای زن و مرد در جامعه نبود که زنان خواستار «برابری»(با ده درصد مردان بالای جامعه البته)نشدند.
پس بله، زنان(=مادهی هوموسپینزها)همیشه
به نوعی انگل بودهاند، زیرا بچه پس انداختن هرقدر هم دشوار که بوده باشد نمیتواند معادل زنانهی «جنگ» و «نبرد با وحوش» باشد، زیرا بدن زن فرگشت یافته برای بچه پس انداختن. آن قسمت از بدن مرد را به من نشان بدهید که طراحی شده برای گلوله خوردن.