02-11-2013, 09:59 PM
الله الله الله؟!
نه دیگه از این خوشم نمیاد! این که کلی توش خمینی رهبر و الله اکبر و ... داره!!:e057:
نه دیگه از این خوشم نمیاد! این که کلی توش خمینی رهبر و الله اکبر و ... داره!!:e057:
Alice نوشته: مگر «اندوهگین و بدحال» را نمیبینید ؟عجب!
مدتها بود سیگار نمیکشیدم ولی در این چند روز ... !
به گمانم با شناختی که از خودم دارم ، فردا پس فردا هم برای تسکین ِ دردهایم بروم سراغ مواد روانگردان و دیرتر اعتیاد و اینچیزها ... !
(چندان دور از ذهن نیست)
Alice نوشته: مگر من آدم نیستم که اندوهگین نشوم !اگرچه دقیقا نمیدانم منظورتان از محکم و استوار بودن کارکتر چیست و چه اتفاقی برایتان پیش آمده، اما با توجه به ذهنیات و تجربیات خودم، میتوانم بگویم:
ولی خب ، بنیانهای کاراکتر بنده سُستپایه و نااُستوارند ؛ این سُستی هم به گمان بالا از روی سالمانام (سن و سالام) است ! شاید در آینده شخصیت قدرتمندی یافتم !
مشروبات الکی هم خوب پاسُخ میدهد ؛ ولی چون دُختر متزلزلی هستم و اندکی هم بسوی مواد روانگردان گرایش دارم، از این رو دور از ذهن نیست که تبدیل به یک دُختر ِ مُعتاد ِ مافنگی شوم !
به نگر شما چه کنیم که کاراکتر استوار و محکمی داشته باشیم ؟
Dariush نوشته: اگرچه دقیقا نمیدانم منظورتان از محکم و استوار بودن کارکتر چیست و چه اتفاقی برایتان پیش آمده، اما با توجه به ذهنیات و تجربیات خودم، میتوانم بگویم:
داشتن کاراکتر قوی، چیزی ست که قویا در انفصال از جهان خارج پدید می آید.یعنی وقتی شما میپندارید باید از چیزی گریزان باشید، با اندیشیدن به آن هرگز نمیتوانید چندان از آن دور شوید.در واقع در جهان بیرون مرگ هر چیز دقیقا زمانی فرا میرسد که از ذهن شما خارج شده باشد.بنابراین نهادینه کردن نوعی واکنش ذاتی و نیاندیشیده به هر آنچه که نباید به آن اندیشید دوایی ست که پس از تمرین و تمرکز و همچنین زخم خوردن های پیاپی به دست می آید.
عشقی بوده؟
Alice نوشته: نه «عشقی» نیست !بدرود آلیس جان
گفتارتان درست است داریوشجان ؛ خودم به این نکتهای که فرمودید نگرش نداشتم !
سپاس فراوان از نیکخواهی شما ، پس من بروم یک فنجان چای بنوشم ؛ اندکی به
آسمان شب بنگرم و کمی هم بفلسفم تا شاید این دردها و زخمهای پابرجای فراموش شوند !
(اگر خوابم نبرد بازمیگردم)