[quote=Mehrbod]
نبود معنایی برای زندگی ≠ نبود ارزشها (e.g. نیک و بد)
سیستمهای خودسامانده (self-organizing) میتوانند ارزشهای بیپشتوانه درست کنند، ارزشهایی که پشتوانهاشان را نه از جایی دیگر
که از خودشان و میان خودشان بدست میاورند.
به نظرم در این زمینه باشما هم عقیدهام چنین جهان تصادفی میتواند دست به افرینش مفاهیم بزنند. اما درباره ی اینکه این مفاهیم مثل اخلاق و نیکی در قبال غیر، واقعا چه میزان اعتبار دارند.چقدرقابل قبول هستند یا بهتر بگویم کدامیک درست یا غلط هستند چگونه میتوان نظر داد. دراینکه این مفاهیم وجود دارند شکی نیست اما با چه معیاری یکی را درست ویکی راغلط میخوانید.
ماده با جنبش جاویدان
اندرکنشهای وابسته به جنبش —> افزایش پیچیدگی و هوشمندی
پدیداری جاندار و ناجاندار: دگرسانی میان جاندار و ناجاندار تنها در تراز هوشمندیاشان میباشد، تراز هوشمندی نیز به پیچیدگی
پدیداری پندارهی فرازیست ژن
پدیداری پندارهی اخلاقیات در راستای فرازیست ژن = نیکی و بدی
بابت ترازمندی مفیدتان ،تشکر:e303:
آری، ولی چنانکه بالا گفتیم ارزشگذاری نیاز به گرفتن پشتوانهی خود از جایی فراتر از خود ندارد، اگر ترازمندی بالا را بنگرید میبینید که ارزشهای
نامبردهی نیکی و بدی، خوشی و درد براستی هستند و اینها هستِش خود را نمینیازند که از جایی فراتر از خود بگیرند —> نبود معنایی کلی برای زندگی
برایم جالبست بیشتر درباره ی موضعتان درمورد اخلاقیات بدانم.شما واقعا به نیک وبد اعتقاد دارید؟
از انجاییکه اشکال ساده تر طبیعت قادر به درک و خلق چنان مفاهیمی نیستند و از انجاییکه انسان را موجودی به نسبت تکامل یا فته تر میدانیم ایا میتوان ادعا کرد اخلاق واقعا وجود دارند البته میتواند خودش را در دستگاه سنجشی موجودی تکامل یافته تر نظیر انسان جادهد.اما قبول بفرمایید وجود ان کاملا وابسته به خرد انسانیست و وجود ان با ماده کاملا متفاوت است.به عبارتی وجود خود را از وجود انسان به اعتبار میگیرد و این امکان هست که در موجودی حتی تکامل یافته تر از انسان در انسوی کهکشان وجود نداشته باشد.
نه، شوربختانه پیشانگاشت شما در اینکه «ارزشمندی» با «پوچگرایی» جور نمیشود نادرسته، برای روشنگری:
پوچگرایی با ارزشمندی جور میشود.
پوچگرایی با آماجمندی زندگی جور میشود.
پوچگرایی با آماجمندی جهان جور نمیشود.
گفته های شما را میپذیرم .اما به جرات میتوانم بگویم این بی معنایی برای کل بر روی اجزا هم یا اقلا موجود ذی الشعوری مثل انسان تاثیر میگذارد.واقعا انتخاب گرفتن دست یک کودک فقیر یا پشت کردن به ان با در نظر گرفتن این مسئله که این جز یک حس شادی در دل انسان(که ان هم حقیقتا از موقعیتی به موقعیت دیگر متغیر است ونمیتوان دربارهی ارزش مطلق ان سخن گفت) معنای دیگری برای کیهان نمیتواند داشته باشد،از چه ارزشی برخوردار است؟
در نهایت باز کمال تشکر را دارم.سپاس