دفترچه

نسخه‌ی کامل: گذر از حکومت
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6
undead_knight نوشته: هرچند من باور دارم آدم ها به طور کلی بد نیستند ولی خب بیش از اینکه در مورد ماهیت انسان ها باشه در مورد موقعیتی هست که مشکل داره.
من بیشتر دنبال راهکارهای عملی و اجرایی هستم،یعنی اینکه اگر ما با یک نفر در زمینه ای پیمان(مخصوصا اقتصادی) بستیم،اگر این پیمان نقض شده راه حل ما برای مواجه با این وضعیت در یک جامعه بدون حکومت چی هست؟
ذهنیت ِ مولد ِ این چالشها عمیقا پایبند به ساختار کنونی جوامع و روابط بشری‌ به نظر می‌رسد. در جامعه‌ای آزاد و برابر که کسان برای بهره‌مندی از ملزومات اولیه‌ی زندگی وادار به کار کردن یا بهره‌بردن/دادن نمی‌شوند، هرکس ورود به هر قراردادی را برپایه‌ی نیازها، علایق و توانایی‌های خود انتخاب می‌کند، و گریز از زیر مسئولیتی که آن‌را برای برطرف ساختن امیال و احتیاجات عینی خودتان بطور مستقیم «برگزیده‌اید»، مطلقا بی‌معنا خواهد بود. خود تحمیل ِ موجود در قراردادهای اجتماعی چُنان‌ که هستند از جمله اصلی‌ترین دلایل پیمان‌شکنی‌هایی‌ست که رخ می‌دهند، وقتی شما برای رسیدن به ابتدایی‌ترین مایحتاج زندگی روزمره وادار به «ده‌ها سال» رقصیدن به ساز ناجور و ناکوک ِ دیگران می‌شوید بدیهی‌ست که به محض برداشتن سرنیزه از پس گردنتان برگه‌ی پیمان‌نامه را پاره‌پاره خواهید کرد، اما اگر بناست به‌راستی جامعه‌ای رها از پلیس، دادگاه، زندان و دولت داشته باشیم باید پیشتر همه‌ی روابط اجتماعی خود را از آنچه امروز هست به آنچه میان اشخاص انسانی ایجاد تضادهایی انتزاعی نمی‌کند دگرگون بنماییم، من معتقدم انقلاب آنارشیستی هرگز پدیده‌ای سیاسی نخواهد بود، آنارشی در لحظه‌ای رخ می‌دهد که اکثریتی بسیار بزرگ از جامعه‌ی بشری به این درک برسند که بهای بدیهی تذلذ از هر نوع آزادی‌، مسئولیت‌هایی‌ست که برای بدست آوردن و نگاه داشتن ِ آنها باید بر عهده بگیریم(در اینباره بی‌شک بیشتر خواهم نوشت).

پس در مرحله‌ی اول: چنان شرایطی هزاران بار(و دقیقا هزاران بار)کمتر از امروز رخ خواهد داد. اما با این وجود، اگر شما در جامعه‌ای، خانواده‌ای و منطقه‌ای انتخاب‌شده زندگی می‌کنید، اگر تمام آنچه در طول روز انجام می‌دهید را نیازها و خواسته‌های عینی شخص خودتان مستقل از تحمیل‌های برآمده از عناصری رنگارنگ(از تقاضاهای الزام آور اطرافیان تا بندهای بی‌شمار اجتماعی تا هجمه‌ی تبلیغاتی سرمایه‌داری و ....)مشخص می‌کند، اگر فقط با آدمهایی سر و کار دارید که می‌خواهید و اگر این مردمان در آن روابط با شما رفتاری نه بر مبنی جایگاه اجتماعی، درآمد اقتصادی، ویژگی‌های انتزاعی و شاخص دسترسی‌تان به منابع، بل برپایه‌ی خصوصیات اخلاقی، رفتاری و در یک کلام «کسی» که هستید دارند، اگر در چنین موقعیتی با چشم باز و ذهنی روشن و اراده‌ای همراه به قراردادی مورد پذیرش و منفعت همه‌ی طرفین ِ درگیر وارد می‌شوید، اما به ناگاه به دلیلی می‌خواهید بصورت یک طرفه از آن خارج شوید چاره چیست؟ اینکه بهترین راه برای خروج مسالمت‌آمیز طرفی که مایل به خروج است، با در نظر گرفتن تمامی شرایط شناسایی و انتخاب بشود. برخلاف آنچه ذهن‌ ساده‌پسند ما میل دارد، هیچ داستانی، هیچوفت فقط یک طرف ندارد، و اگر مایل به بنا کردن جامعه‌ای آزاد و سالم هستیم، باید به تمامی وجوهات عنایت داشته باشیم و بکوشیم تا شرایط «همه‌» را درک بکنیم، چه کار دیگری می‌توانیم بکنیم؟ به زور باقی نگاه داشتن کسی در قراردادی که به ماندن در آن میلی ندارند نه فقط شدیدا غیراخلاقی‌ست، بعید می‌دانم نتیجه‌بخش هم باشد.
اگر ما این رو بپذیریم
نقل قول:وقتی شما برای رسیدن به ابتدایی‌ترین مایحتاج زندگی روزمره وادار به «ده‌ها سال» رقصیدن به ساز ناجور و ناکوک ِ دیگران می‌شوید بدیهی‌ست که به محض برداشتن سرنیزه از پس گردنتان برگه‌ی پیمان‌نامه را پاره‌پاره خواهید کرد،
با بخش بولد شده در تناقض هست،همینکه سرنیزه میتونه در بیشترموارد ده ها سال اشخاص رو وادار به انجام کارهایی بکنه نشون میده که تاثیر قابل اتکایی روی رفتار ما داره:)
Ouroboros نوشته: هم‌اکنون نیز هیچ تضمینی وجود خارجی ندارد، «ترس از عقوبت» هیچ تاثیر قابل‌ اتکایی بر رفتار ما ندارد، شما به وقت ِ تصمیم‌گیری جهت اجرای اقوال معهود یا خیانت به آنها کار خود را می‌کنید فارغ از آنچه در انتظارتان خواهد بود، همینکه بسیاری عهد‌شکنی می‌کنند گواه این مدعاست. هیچ سندی وجود ندارد که خلاف آن‌را نشان بدهد بجز ادعای طرفداران سرکوب حکومتی. اما حتی اگرهم دم و دستگاه عریض و طویل ِ سرکوب که دولت آن‌را برپا داشته در جلوگیری از رخ‌دادن ِ جرم و جنایت و خیانتی گه‌گاه موثر باشد، باز هم بدلیل سقط اصالت از حق انتخاب مشروع ۹۹٪ مردمی که بطور خودانگیخته امانت‌دار هستند، غیراخلاقی‌ست. شاید حتی محرک پیمان‌شکنی هم باشد(از آنجاکه من انسان را موجودی نه ذاتا، بل ترجیحا هنجارگریز می‌دانم که مایل به درهم شکستن حصر قوانین تحمیلی برخود است).
البته در مورد اخلاقی بودن من بحثی ندارم،چون نه مخالفتی با نااخلاقی بودن سرکوب دارم و نه اینکه این تاپیک هدفش یافتن "درست"و"نادرست"اخلاقیه،هدف فقط چیزهای اجرایی و کاربردی هست.
سرنیزه‌ی مذکور فقط عقوبت قانونی نیست، کُل ِ سازوکار اجتماعی به سود تحمیل است.
من نمیدانم مطالعه آنارشیسم را با علاقه زیادی که دارم چرا به عقب میاندازم و این را هم بگویم که در بیازی از مرجعیت و اوتوریته من بیشتر از این نمیتوانم موافق باشم ولی بگمانم یکسری مشکلات با طبیعت انسان همچنان باقیست در آنارشیسم که نمیتوانم راهی برایش ببینم.
اگر سلسله قدرت نباشد همه شر ها بگمانم به ناگهان نابود نمیشوند.مثلا همین مساله انتقام و اثر پلیس (ولو سرکوبگر و با صدها ایراد لاینحل) در جوامع متمدن را در نظر بگیریم به قوت خود باقیست.آنارشیسم تا اینجا در ذهن من به عنوان یک ایده خوب است ولی باید اینجا با چند خواسته بشری دیگر بده بستان کرد و را بی نقصی نداریم.
Russell نوشته: من نمیدانم مطالعه آنارشیسم را با علاقه زیادی که دارم چرا به عقب میاندازم و این را هم بگویم که در بیازی از مرجعیت و اوتوریته من بیشتر از این نمیتوانم موافق باشم ولی بگمانم یکسری مشکلات با طبیعت انسان همچنان باقیست در آنارشیسم که نمیتوانم راهی برایش ببینم.
اگر سلسله قدرت نباشد همه شر ها بگمانم به ناگهان نابود نمیشوند.مثلا همین مساله انتقام و اثر پلیس (ولو سرکوبگر و با صدها ایراد لاینحل) در جوامع متمدن را در نظر بگیریم به قوت خود باقیست.آنارشیسم تا اینجا در ذهن من به عنوان یک ایده خوب است ولی باید اینجا با چند خواسته بشری دیگر بده بستان کرد و را بی نقصی نداریم.

من هم آنارشیسم را رسمی نخوانده‌ام، ولی سیستم‌های آنارشیستیک (distributed~) در برابر آژیده (centralized) را پیاده‌سازی کرده‌ام و در برنامه‌ریزی
و کار روزانه همیشه روشنه کدام بهتره.

سیستم‌هایی که بخش‌های خودسالار و جدا از هم دارند و پیاده‌سازی زیر-بالا (bottom-up) دارند، این ویژگی‌های را دارند:
سِتَپری - بسادگی نمیشکنند.

راندمان (efficiency) پایین.

افزونگی (redundancy) بالاتر.

خمندگی (flexibility) بسیار بالا.

..

سیستم آژیده با پیاده‌سازی زبر-پایین (top-down) این ویژگی‌ها را:
شکنندگی بسیار بالا

راندمان بسیار بسیار بالا.

افزونگی کم.

خمندگی بسیار کم.


نکته در همه این سیستم‌ها "بزرگی" است. بزرگی سیستم روندی نارژگین و سرشتی هوتادین (qualitative) دارد، تا یک
اندازه‌ای آژش (centralization) خوبه، مانند مغز آدم که همه اندام را یکجا کنترل میکند، ولی با بزرگی سیستم کم کم آژتاد (centrality) از خوب به بد میرود:
مغز آژیده خوبه، شهر آژیده پذیرفتنیه، کشور (دولت) آژیده بده.
نقل قول:پس در مرحله‌ی اول: چنان شرایطی هزاران بار(و دقیقا هزاران بار)کمتر از امروز رخ خواهد داد. اما با این وجود، اگر شما در جامعه‌ای، خانواده‌ای و منطقه‌ای انتخاب‌شده زندگی می‌کنید، اگر تمام آنچه در طول روز انجام می‌دهید را نیازها و خواسته‌های عینی شخص خودتان مستقل از تحمیل‌های برآمده از عناصری رنگارنگ(از تقاضاهای الزام آور اطرافیان تا بندهای بی‌شمار اجتماعی تا هجمه‌ی تبلیغاتی سرمایه‌داری و ....)مشخص می‌کند، اگر فقط با آدمهایی سر و کار دارید که می‌خواهید و اگر این مردمان در آن روابط با شما رفتاری نه بر مبنی جایگاه اجتماعی، درآمد اقتصادی، ویژگی‌های انتزاعی و شاخص دسترسی‌تان به منابع، بل برپایه‌ی خصوصیات اخلاقی، رفتاری و در یک کلام «کسی» که هستید دارند، اگر در چنین موقعیتی با چشم باز و ذهنی روشن و اراده‌ای همراه به قراردادی مورد پذیرش و منفعت همه‌ی طرفین ِ درگیر وارد می‌شوید، اما به ناگاه به دلیلی می‌خواهید بصورت یک طرفه از آن خارج شوید چاره چیست؟ اینکه بهترین راه برای خروج مسالمت‌آمیز طرفی که مایل به خروج است، با در نظر گرفتن تمامی شرایط شناسایی و انتخاب بشود. برخلاف آنچه ذهن‌ ساده‌پسند ما میل دارد، هیچ داستانی، هیچوفت فقط یک طرف ندارد، و اگر مایل به بنا کردن جامعه‌ای آزاد و سالم هستیم، باید به تمامی وجوهات عنایت داشته باشیم و بکوشیم تا شرایط «همه‌» را درک بکنیم، چه کار دیگری می‌توانیم بکنیم؟ به زور باقی نگاه داشتن کسی در قراردادی که به ماندن در آن میلی ندارند نه فقط شدیدا غیراخلاقی‌ست، بعید می‌دانم نتیجه‌بخش هم باشد.
نکته اول، به جز زمانی که نیازها تشدید میشند خیلی مواقع بازدارندگی یک چیز در رفتار انسان ها تاثیر داره.
مثلا وقتی یک نفر برای نون شبش مجبوره دزدی کنه،زندان یا قطع دست و از اینجور راهکارهای وحشیانه هم نمیتونه جلوی دزدی رو بگیره.در مقابل وقتی شخص زندگی آسوده ای داشته باشه بازدارندگی باعث میشه شخص نخواد که ریسک رسیدن از وضعیت مطلوب به نامطلوب وجود داشته باشه و شخص راحت چنین ریسکی رو نمیکنه.

بر چه اساس غیر اخلاقی هست؟!عدم تعهد اون شخص مصلا در قرارداد اقتصادی ممکنه به منافع دیگران هم آسیب برسونه،جلوگیری نکردن از این آسیب هم میتونه غیر اخلاقی باشه.به هر حال یک گروه هم اگر شخص از قوانینش تبعیت نکنه اخراجش میکنه،این اخراق خودش یک مجازات هست،من تنها زمانی مجازات رو غیر اخلاقی میدونم که خشونت در کار باشه مگرنه سیستم تنبیه و تشویق خیلی اشکال متفاوتی میتونه داشته باشه و لزوما نیازی به پلیس و اسلحه نیست!:)

نقل قول:اما راه برخورد با اینها چیست؟ این به راستی پرسشی دشوار است که هنوز جای بحث گشوده دارد. به باور من برعهده‌ی هر نهاد و جامعه‌ای‌ خواهد بود که تصمیم بگیرد با این احتمال و چنین مشکلاتی چگونه برخورد خواهد کرد، می‌توان آن‌ها را با اخراج از کمونیتی مجازات کرد، می‌توان آن‌ها را در جوامعی مخصوص به خودشان جای داد(که متشکل از آدم‌هایی به طبع بخور و ببر و بزن و بکش خودشان است)، می‌توانند با بوجود آوردن تابوی فرهنگی درصد کسانی که برپایه‌ی این علایق بیمارگونه رفتار می‌کنند را کاهش بدهند و ... اما من راه حلی برای آن ندارم، هیچکس هم نمی‌تواند ادعا بکند که می‌تواند شرایط پس از انقلاب را پیشبینی بکند و یا اینکه از پیشرفت‌های آینده مطلع است، هم‌اکنون ما می‌توانیم جنون‌پیشگان را شناسایی بکنیم، شاید در آینده توانستیم راه درمان آن‌را هم بیابیم، و مانع از این بشویم که اکثریت ۹۹٪ بدلیل ترس از جنایات اقلیتی ۱٪ در شرایط نابرابر، سرکوب و سلطه زندگی بکنند.

نقل قول:نکته‌ی دیگر بایستگی برای تغییر دیدگاه ما نسبت به مفاهیم، و لزوم برطرف کردن چندگانگی‌های مصنوعی در نظام اجتماعی‌مان است. برای مثال در جوامع پساسرمایه‌داری امروز اغلب مردم بطور خودانگیخته دچار این باور مضحک هستند که «دزدی» در قانون منع شده. حال آن‌که اگر کمی دقت بکنیم، می‌بینیم که انواع بی‌شماری از آن‌چه می‌تواند به سادگی دزدی انگاشته بشود نه فقط «منع» نشده، بلکه به عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از طبیعت جامعه‌ی بشری هر روزه جعل و تبلیغ می‌شود(مثلا اینکه ۹۰٪ کار برای تولید یک محصول را شما بکنید و در آخر فقط ۱٪ آن به عنوان دستمزد به شما داده شود چیزی بجز دزدی نیست، یا اینکه کشوری چند صد سال منابع انسانی و طبیعی و فرهنگی یک کشور دیگر را به یغما می‌برد، یا اینکه ابرشرکت‌های چندملیتی توان رقابت حقیقی را شرکت‌های کوچک محلی می‌گیرند، یا اینکه برای بهره‌مندی از حداقل‌های لازم برای زنده بودن شما را وادار به گذشتن از صدها حلقه‌ی آتش می‌کنند و ...).
یک نکته ریز این هست که هرچند اینها میتونند غیر اخلاقی باشند ولی بهتره همه چیز رو به یک شکل معنا نکنیم،فکر نمیکنم اینها دزدی باشند.(البته دزدی کلمه خیلی گسترده ای هست ولی خب theft رو مربوط به اموال میدونیم،در صورتی که میتونیم به استعاره بگیم که مثلا آزادی رو هم دزدیدند!در صورتی که واقعا دزدی نیست و ما یک آرایه ادبی به کار بردیم)


نقل قول:اما حتی با تمام این تفاصیل، حتی در این جوامع امروزی ما هم، که میلیون‌ها میلیون مورد ظلم و بی‌عدالتی قرار می‌گیرند، در همه شرایط ۹۹٪ مردم هرگز مرتکب جرم و جنایت نمی‌شوند. مدافعان سیستم موجود حتی این رفتار نوع‌دوستانه، مبنی بر اخلاقیات و مسئولانه را به «ترس از مجارات» و «عواقب احتمالی» ربط می‌دهند، اما نزد من این بزرگترین دفاع برای ذاتا مشتاق به همکاری و همیاری بودن انسان‌هاست. اکثریت قاطعی از مردم در همه جوامع صلح‌جو و نرم‌خو هستند، و مشتاق برای کمک به یکدیگر اگر شرایط اجتماعی اجازه‌ی آن‌را بدهد. اینکه ما موجوداتی درنده هستیم منتظر خاموش شدن چراغ‌ها تا به جان هم بیافتیم و یکدیگر را بدریم، یکسره چرند است، و نه فقط هیچ سندیتی ندارد، همه‌ی مدارک و شواهد موجود خلاف آن‌را گواهی می‌دهند.
اخلاق=طبیعت نیست:)ممکنه یک چیز غیر اخلاقی باشه ولی همچنان وجود داشته باشه و صددرصد درست باشه(درست از لحاظ وجودی نه اخلاقی)
در دفاع از اینکه مجازات قانونی خیلی از جرم ها رو نمیتونه از بین ببره یا حتی کنترل کنه شواهد زیادی هست و کلا وجود جرم در یک جامعه به معنای این هست که این روش در نهایت ناکارآمده.ولی اگر نیازها در وضعیت اظطراری قرار نداشته باشند ترس از مجازات و عواقب احتمالی تاثیر قابلی توجهی روی رفتار ما داره،مثلا اگر شعله دست انسانی رو بسوزونه،عاقبت و مجازات(هرچند این مجازات قراردادی نیست یا در بهترین حالت یک قرارداد تحمیلی هست)نزدیک کردن دست به شعله سوختن هست و به همین خاطر احتمال اینکه شخص به شعله نزدیک بشه خیلی کم میشه(مگر اینکه چیزی باشه که مربوط به نیازهاش باشه یا سودهای بیشتری نسبت به سوختن داشته باشه و یا مثلا شخص بخواد کسی رو از آتش نجات بده)
ما به طور بیولوژیک خودخواه هستیم هرچند این خودخواهی در خیلی از موارد لزوما چیز بدی نیست ولی شانس بقا موجودات خودخواه بیشتر از اونهایی هست که خودخواهی کمتری دارند.
خودخواهی با این همراه هست که بقای ما گاهی به بهای نابودی دیگران بدست میاد،در یک بازه طولانی شانس اینکه خودخواه ها کل جامعه رو پر کنند بسیار زیاده.البته فاکتورهایی مثل فرهنگ(که تاثیر خیلی زیادی رو رفتار دارند)خودخواهی رو کاهش بدند هست ولی در هر حال در جامعه ای که ابزارهای کنترل ضعیف شده باشند،شانس تقویت این خودخواهی و سواستفاده از موجودیت دیگران بیشتر میشه(هرچند این به معنای اخلاقی بودن نظارت و کنترل نیست)

بنابراین ما موجودات درنده ای نیستیم که در صورت عدم قانون یا فشار بیرونی همدیگه رو نابود کنیم ولی اگر به سودمون باشه(یک سود به نسبت زیاد) احتمال اینکه چنین کاری رو بکنیم و یکدیگر رو بدریم هست:)(هرچند عامل فشار و سرکوب بیرونی که نمیتونه این فرایند رو کاملا کنترل کنه)


پرسش جدید:شکل مالکیت در غیاب حکومت به شکلی میتونه باشه؟در موارد جدی تر مثل ابزارهای تولید یا تکنولوژی ها خاص شکل مالکیت به چه صورت میتونه باشه؟
undead_knight نوشته: نکته اول، به جز زمانی که نیازها تشدید میشند خیلی مواقع بازدارندگی یک چیز در رفتار انسان ها تاثیر داره.
مثلا وقتی یک نفر برای نون شبش مجبوره دزدی کنه،زندان یا قطع دست و از اینجور راهکارهای وحشیانه هم نمیتونه جلوی دزدی رو بگیره.در مقابل وقتی شخص زندگی آسوده ای داشته باشه بازدارندگی باعث میشه شخص نخواد که ریسک رسیدن از وضعیت مطلوب به نامطلوب وجود داشته باشه و شخص راحت چنین ریسکی رو نمیکنه.

بر چه اساس غیر اخلاقی هست؟!عدم تعهد اون شخص مصلا در قرارداد اقتصادی ممکنه به منافع دیگران هم آسیب برسونه،جلوگیری نکردن از این آسیب هم میتونه غیر اخلاقی باشه.به هر حال یک گروه هم اگر شخص از قوانینش تبعیت نکنه اخراجش میکنه،این اخراق خودش یک مجازات هست،من تنها زمانی مجازات رو غیر اخلاقی میدونم که خشونت در کار باشه مگرنه سیستم تنبیه و تشویق خیلی اشکال متفاوتی میتونه داشته باشه و لزوما نیازی به پلیس و اسلحه نیست!:)
«خشونت» تعریف مشخصی ندارد و انواع گوناگونی از آنرا می‌توان شناسایی کرد. تخریب روانی، سری‌سازی و محرومیت‌های نامتناسب با نوع جرم که در دموکراسی‌های کنونی رخ می‌دهد «هیچ» تفاوت باطنی با دست و پا بریدن و مجازات‌های بدوی‌تر ندارند، از این جهت که با هدف تثبیت موضع قدرت و نه بازگرداندن توازن به جامعه رخ داده‌اند همانقدر «خشن» هستند، فقط نوع اعمال خشونت به چند دلیل تغییر کرده. محکوم کردن یک نفر بدلیل «دزدی» به سالها زندگی کنار قاتل و متجاوز و بچه‌باز و قاچاقچی هیچ تفاوت تکنیکی با بریدن دست او ندارد، هر دو منیت او را به یک اندازه از ریخت می‌اندازند و تا ابد با او همراه خواهند ماند.

undead_knight نوشته: یک نکته ریز این هست که هرچند اینها میتونند غیر اخلاقی باشند ولی بهتره همه چیز رو به یک شکل معنا نکنیم،فکر نمیکنم اینها دزدی باشند.(البته دزدی کلمه خیلی گسترده ای هست ولی خب theft رو مربوط به اموال میدونیم،در صورتی که میتونیم به استعاره بگیم که مثلا آزادی رو هم دزدیدند!در صورتی که واقعا دزدی نیست و ما یک آرایه ادبی به کار بردیم)
من دزدی را اصلا به عنوان چیزی ادبی بکار نبرده‌ام، قصدم بازتعریف آن بوده. تعبیر حقوقی ِ دزدی «سلب و سقط مالکیت از دیگران» است، شما با دست گذاشتن روی چیزی از باقی مردم نسبت به آن چیز سلب و سقط مالکیت می‌کنید، پس ما نیازمند تعریف جدیدی از دزدی هستیم که در آن بنا نهادن سیستمی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جهت ربودن ثمره‌ی کار میلیاردها نفر ذکر شده، سپس از مقابله با دله‌دزدی‌ها سخن بگوییم.


undead_knight نوشته: اخلاق=طبیعت نیست:)ممکنه یک چیز غیر اخلاقی باشه ولی همچنان وجود داشته باشه و صددرصد درست باشه(درست از لحاظ وجودی نه اخلاقی)
در دفاع از اینکه مجازات قانونی خیلی از جرم ها رو نمیتونه از بین ببره یا حتی کنترل کنه شواهد زیادی هست و کلا وجود جرم در یک جامعه به معنای این هست که این روش در نهایت ناکارآمده.ولی اگر نیازها در وضعیت اظطراری قرار نداشته باشند ترس از مجازات و عواقب احتمالی تاثیر قابلی توجهی روی رفتار ما داره،مثلا اگر شعله دست انسانی رو بسوزونه،عاقبت و مجازات(هرچند این مجازات قراردادی نیست یا در بهترین حالت یک قرارداد تحمیلی هست)نزدیک کردن دست به شعله سوختن هست و به همین خاطر احتمال اینکه شخص به شعله نزدیک بشه خیلی کم میشه(مگر اینکه چیزی باشه که مربوط به نیازهاش باشه یا سودهای بیشتری نسبت به سوختن داشته باشه و یا مثلا شخص بخواد کسی رو از آتش نجات بده)
ما به طور بیولوژیک خودخواه هستیم هرچند این خودخواهی در خیلی از موارد لزوما چیز بدی نیست ولی شانس بقا موجودات خودخواه بیشتر از اونهایی هست که خودخواهی کمتری دارند.
خودخواهی با این همراه هست که بقای ما گاهی به بهای نابودی دیگران بدست میاد،در یک بازه طولانی شانس اینکه خودخواه ها کل جامعه رو پر کنند بسیار زیاده.البته فاکتورهایی مثل فرهنگ(که تاثیر خیلی زیادی رو رفتار دارند)خودخواهی رو کاهش بدند هست ولی در هر حال در جامعه ای که ابزارهای کنترل ضعیف شده باشند،شانس تقویت این خودخواهی و سواستفاده از موجودیت دیگران بیشتر میشه(هرچند این به معنای اخلاقی بودن نظارت و کنترل نیست)

بنابراین ما موجودات درنده ای نیستیم که در صورت عدم قانون یا فشار بیرونی همدیگه رو نابود کنیم ولی اگر به سودمون باشه(یک سود به نسبت زیاد) احتمال اینکه چنین کاری رو بکنیم و یکدیگر رو بدریم هست:)(هرچند عامل فشار و سرکوب بیرونی که نمیتونه این فرایند رو کاملا کنترل کنه)

اولا خودخواهی بیولوژیکی در انسان هم‌اندازه‌ی و همجنس ِ نوع‌دوستی اوست، ما در صورت عدم وجود ده‌ها هزار سال همیاری و همکاری مطلق بطور قطع محو می‌شدیم زیرا توان تکنولوژیک لازم جهت فائق آمدن بر مشکلات را نداشتیم و تنها از طریق کمک تمام اعضای یک جامعه‌ شانس بقا میسر بوده، اینست که کلا بسیار همدل و نوع‌دوست فرگشت یافته‌ایم. خود اینکه می‌توانیم جوامعی چنین منسجم و کارآمد بسازیم نشان دهنده‌ی آنست که از توانایی استثنایی جهت آینده‌نگری برخورداریم، زبانزدی یونانی می‌گوید ملتی موفق است که در آن پیرها درختانی بکارند که می‌دانند هرگز زیر سایه‌ی آنها نخواهند نشست، هیچ جاندار دیگری در طبیعت به اندازه‌ی ما دارای این ویژگی نیست. ثانیا چنانکه پیشتر گفتم چالشهایی که مطرح می‌کنید بدلیل نگرستین به موضوع از پنجره‌ای بسیار کوچک و محدود در نظم موجود است، میان خودخواهی و نوع‌دوستی در عالم طبیعت تفاوتی نیست، هر دو در نهایت به سود جاندار هستند و چه مدل زیبایی‌ست این، و بازتولید آن در جامعه امید و آرزوی من. تضاد منافع در سرمایه‌داری تنها دلیل مخرب فرض شدن خودخواهی‌ست، و اگر جوامع بشری بر مبنی منافع و اهداف و آرمان‌ها و افکار مشترک بنا بشوند پیشرفت من، بطور طبیعی به پیشرفت شما نیز منجر خواهد شد. من معتقدم اگر فشار اجتماعی بر فرد را برداریم، احتمال سر زدن رفتاری دگرآزارانه بجز در مواردی که شخص مشکلات روانشناختی دارد بسیار بعید است.

پس من خواستار افزایش خودخواهی هستم و اصلا انگیزه‌ی اصلی و فرعی اعتراضم اعتلای هرچه بیشتر فردیت و منیت و شخصیت ِ منحصربفرد تک‌تک بدنهای انسانی‌ست، اما در عین حال معتقدم در نظم طبیعی چیزها، مستقل از انحرافات کاپیتالیستی، میان منافع اعضای یک جامعه‌ی سالم و بناشده بر آزادی تضادی نخواهد بود.

undead_knight نوشته: پرسش جدید:شکل مالکیت در غیاب حکومت به شکلی میتونه باشه؟در موارد جدی تر مثل ابزارهای تولید یا تکنولوژی ها خاص شکل مالکیت به چه صورت میتونه باشه؟

ابزار تولید که باید اشتراکی بشود، کالای تولید شده هم می‌تواند به صورت تعاونی یا رقابتی ارائه بشود، این دیگر مهم نیست.
Ouroboros نوشته: ولا خودخواهی بیولوژیکی در انسان هم‌اندازه‌ی و همجنس ِ نوع‌دوستی اوست، ما در صورت عدم وجود ده‌ها هزار سال همیاری و همکاری مطلق بطور قطع محو می‌شدیم زیرا توان تکنولوژیک لازم جهت فائق آمدن بر مشکلات را نداشتیم و تنها از طریق کمک تمام اعضای یک جامعه‌ شانس بقا میسر بوده، اینست که کلا بسیار همدل و نوع‌دوست فرگشت یافته‌ایم...

در اینباره "ژیژک" جایی بزیبایی اشاره میکند که در سیستمی که خودآگاهی یک رانه و ارزش است، اگر کسی رفتار دگرخواهانه انجام دهد در فَربود (واقعیت) رفتار وی بجای سودرسانی زیانرسانی میکند!
نقل قول:«خشونت» تعریف مشخصی ندارد و انواع گوناگونی از آنرا می‌توان شناسایی کرد. تخریب روانی، سری‌سازی و محرومیت‌های نامتناسب با نوع جرم که در دموکراسی‌های کنونی رخ می‌دهد «هیچ» تفاوت باطنی با دست و پا بریدن و مجازات‌های بدوی‌تر ندارند، از این جهت که با هدف تثبیت موضع قدرت و نه بازگرداندن توازن به جامعه رخ داده‌اند همانقدر «خشن» هستند، فقط نوع اعمال خشونت به چند دلیل تغییر کرده. محکوم کردن یک نفر بدلیل «دزدی» به سالها زندگی کنار قاتل و متجاوز و بچه‌باز و قاچاقچی هیچ تفاوت تکنیکی با بریدن دست او ندارد، هر دو منیت او را به یک اندازه از ریخت می‌اندازند و تا ابد با او همراه خواهند ماند.
به هر حال منظور من انواع متداول تر و شناخته ترش هست،حتی اگر مفهوم خشونت رو وارد نکنیم مجازات های نامتناسب غیر منطقی هستند.در هر حال هدف اینه که در جامعه ای که حکومت نداره به هر حال مجازات وجود داره فقط اینجا منافع حکومت و عامل مرکزی وجود ندارند.
در کل فکر میکنم وجود مجازات و سیستم تنبیه و پاداش بدون حکومت هم ادامه پیدا میکنه.


نقل قول:من دزدی را اصلا به عنوان چیزی ادبی بکار نبرده‌ام، قصدم بازتعریف آن بوده. تعبیر حقوقی ِ دزدی «سلب و سقط مالکیت از دیگران» است، شما با دست گذاشتن روی چیزی از باقی مردم نسبت به آن چیز سلب و سقط مالکیت می‌کنید، پس ما نیازمند تعریف جدیدی از دزدی هستیم که در آن بنا نهادن سیستمی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جهت ربودن ثمره‌ی کار میلیاردها نفر ذکر شده، سپس از مقابله با دله‌دزدی‌ها سخن بگوییم.
خب یک نکته جالب دارم که قبلا مطرح کردم و در ادامه میگم.
نقل قول:از نظر من این دیدگاه که فقط ابزار تولید باعث به ظاهر به جیب زدن سرمایه دیگران میشه نادرسته.
یک مخترع با یک اختراع ارزشمند گاهی میتونه سرمایه خیلی یبشتری رو نسبت به کسی که وسایل تولید داره رو ایجاد کنه.
میخوام یک مثال در یک اقتصاد فرضی بزنم(چون جمع کاپیتالیسم و سوسیالیسم مطلق ناممکنه)
خب مسئله کجاست؟ما زمان رو T، کارگران رو W،سرمایه دار رو C، پول رو M و مخترع رو I در نظر میگیریم:
در نتیجه کارکردن در بازه زمانی T
W===>M و C===>6M
میرسند،حالا مخترع مورد نظر با یک کشف ارزشمند در همین بازه زمانی T
I===>10M
مسئله به قولی ضد انسانی در کاپیتایسم این هست که سرمایه دار ارزش افزوده کار دیگران رو برای خودش استفاده میکنه و ازشون بهره کشی میکنه ولی در این مثال یک شخص که سرمایه دار نیست(تکنوکرات) گاهی میتونه از مجموع سود کارگران و سرمایه دار بیشتر سود داشته باشه!
به نظرت اگر این جا مخترع فرضی ما 10 برابر بیش از سرمایه دار سود کرد،همون شکاف طبقاتی و... به وجود نمیاد؟آیا نتیجه بد دزدی کردن همین شکاف طبقاتی نیست؟

نقل قول:اولا خودخواهی بیولوژیکی در انسان هم‌اندازه‌ی و همجنس ِ نوع‌دوستی اوست،
معادل دیگرخواهی بیولوژیک انسان نیست،به هیچ وجه! :) اینجا مهمترین عامل فرهنگ هست،اینکه میلیون ها نفر حاضر میشند جون خودشون رو به خاطر مفاهیم انتزاعی مثل ملت، دین و... فدا کنند همه نتیجه تاثیرات قدرمتند فرهنگ هست.در واقع اگر اینجا اگر فرهنگ در میون نبود اون وقت میشد گفت انسان ها دیگرخواه هستند:)
مثلا زنبورهای های عسل در موقع حمله به کندو به مهاجمین نیش میزنند(که میدونیم این نیش زدن معمولا باعث مرگشون میشه)اینجا به بهای جون زنبور عسل،دیگران و کلنی حفظ میشند و زنبور عسل بدون هیچ آموزش و فرهنگی و صرفا به خاطر ویژگی های بیولوزیک دیگرخواهانه عمل کرده.
ما اگر هزاران انسان از تیره های مختلف رو با یک فرهنگ پرورش بدیم عده زیادی حاضر میشند جونشون رو در راه هدف بدند ولی مثلا زنبورهای عسل یا مورچه ها این رفتارها رو به صورت بیولوژیک انجام میدند و رابطه میان اونها و بیگانگان(حتی اگر فقط از یک کلونی دیگه باشند)شبیه رفتار اسنان ها نیست.

نقل قول: ما در صورت عدم وجود ده‌ها هزار سال همیاری و همکاری مطلق بطور قطع محو می‌شدیم زیرا توان تکنولوژیک لازم جهت فائق آمدن بر مشکلات را نداشتیم و تنها از طریق کمک تمام اعضای یک جامعه‌ شانس بقا میسر بوده، اینست که کلا بسیار همدل و نوع‌دوست فرگشت یافته‌ایم.
خودخواهی با همیاری و همکاری در تضاد کامل نیست(و البته درجه خودخواهی هم مهمه)حتی خودخواهی با اجتماعی بودن هم در تضاد نیست و در نهایت این رو باید در نظر گرفت ما موجودات خودآگاهی هستیم و تمام رفتارمون هم نتیجه فرهنگ یا ویژگی های بیولوژیک نیست.
در حال عامل نهایی در نشون دادن اینکه یک موجود خودخواه هست یا نه این هست که در مرز بقا قرارش بدیم،اگر فرهنگی در کار نباشه،انسان بقای خودش رو به بقای دیگران ترجیه میده و این خودخواهیه.ب
نابراین خودخواهی لزوما با همکاری متضاد نیست چون گاهی لازمه بقا همکاری با افراد دیگست.

نقل قول:خود اینکه می‌توانیم جوامعی چنین منسجم و کارآمد بسازیم نشان دهنده‌ی آنست که از توانایی استثنایی جهت آینده‌نگری برخورداریم، زبانزدی یونانی می‌گوید ملتی موفق است که در آن پیرها درختانی بکارند که می‌دانند هرگز زیر سایه‌ی آنها نخواهند نشست، هیچ جاندار دیگری در طبیعت به اندازه‌ی ما دارای این ویژگی نیست. ثانیا چنانکه پیشتر گفتم چالشهایی که مطرح می‌کنید بدلیل نگرستین به موضوع از پنجره‌ای بسیار کوچک و محدود در نظم موجود است،
البته من کلا سعی میکنم از چند تا پنجره نگاه کنم:))
نقل قول:میان خودخواهی و نوع‌دوستی در عالم طبیعت تفاوتی نیست، هر دو در نهایت به سود جاندار هستند
آرزومند اندیشی!؟ :)
چرا تفاوت وجود داره،و دقیقا تفاوت جایی نمود پیدا میکنه که مسئله بقا در میون باشه اگر ما به خاطر بقا جایی حاضریم هزینه اندکی بدیم به این معنا نیست که ذاتا خودخواه نیستیم بلکه اگر جایی مثل زنبوهای عسل به طور بیولوژیک حاضر بودیم بقا خودمون رو فدای بقا دیگران بکنیم اون وقت میشد گفت ما موجودات دیگرخواهی هستیم.
در واقع دیگرخواهی وقتی مسئله بقا در میون باشه به سود فرد نیست و خودخواهی باعث میشه که فرد به زندگی ادامه بده.
نکته:همه اینها هیچ ربطی به طبیعت گرایی نداره،طبیعی بودن چیزی دلیل بر درستیش نیست:)

نقل قول:و چه مدل زیبایی‌ست این، و بازتولید آن در جامعه امید و آرزوی من. تضاد منافع در سرمایه‌داری تنها دلیل مخرب فرض شدن خودخواهی‌ست، و اگر جوامع بشری بر مبنی منافع و اهداف و آرمان‌ها و افکار مشترک بنا بشوند پیشرفت من، بطور طبیعی به پیشرفت شما نیز منجر خواهد شد. من معتقدم اگر فشار اجتماعی بر فرد را برداریم، احتمال سر زدن رفتاری دگرآزارانه بجز در مواردی که شخص مشکلات روانشناختی دارد بسیار بعید است.
نکته در این هست که راه کنترل این خودخواهی اینه که سود دیگران باعث سود ما هم بشه و جامعه به این شکل پایه ریزی بشه مگرنه زمانی که سود ها در تضاد هم باشند مسلما برتری با خودخواهیه.یعنی در نهایت ما ذات خودمون رو تغییر نمیدیم ولی منفعتش رو در دیگر خواهی قرار میدیم:)

نقل قول:پس من خواستار افزایش خودخواهی هستم و اصلا انگیزه‌ی اصلی و فرعی اعتراضم اعتلای هرچه بیشتر فردیت و منیت و شخصیت ِ منحصربفرد تک‌تک بدنهای انسانی‌ست، اما در عین حال معتقدم در نظم طبیعی چیزها، مستقل از انحرافات کاپیتالیستی، میان منافع اعضای یک جامعه‌ی سالم و بناشده بر آزادی تضادی نخواهد بود.
در مورد طبیعی بودن مخالفم،اگر ما به جای فرهنگ این رو به طبیعت واگذار کنیم نتیجه به نظر من یک فاجعه میشه! :) چون طبیعت ما به نفع گونه عمل نمیکنه منافع شخص مهم میشه.
ولی اگر عامل فرهنگ رو وارد کنیم به صورت فرهنگی انان ها رو به سمت همکاری هرچه بیشتر سوق بدیم این هدف دست یافتنی تر میشه.
نقل قول:ابزار تولید که باید اشتراکی بشود، کالای تولید شده هم می‌تواند به صورت تعاونی یا رقابتی ارائه بشود، این دیگر مهم نیست.
میرسیم اینجا به همون مثال مخترع و سرمایه دار.
البته اگر جامعه آنارشیستی بتونه کار(به مفهومی که برای تامین نیازهای اولیه هست)رو از میون ببره،اصولا اینکه ابزار تولید دست چه کسی باشه در نهایت فقط به مسئله تفاوت سرمایه میرسه نه دزدی کار.

راستی در مورد نهاد خانواده در جامعه آنارشیستی هم نظرت رو بگو:)
undead_knight نوشته: معادل دیگرخواهی بیولوژیک انسان نیست،به هیچ وجه! :) اینجا مهمترین عامل فرهنگ هست،اینکه میلیون ها نفر حاضر میشند جون خودشون رو به خاطر مفاهیم انتزاعی مثل ملت، دین و... فدا کنند همه نتیجه تاثیرات قدرمتند فرهنگ هست.در واقع اگر اینجا اگر فرهنگ در میون نبود اون وقت میشد گفت انسان ها دیگرخواه هستند:)
مثلا زنبورهای های عسل در موقع حمله به کندو به مهاجمین نیش میزنند(که میدونیم این نیش زدن معمولا باعث مرگشون میشه)اینجا به بهای جون زنبور عسل،دیگران و کلنی حفظ میشند و زنبور عسل بدون هیچ آموزش و فرهنگی و صرفا به خاطر ویژگی های بیولوزیک دیگرخواهانه عمل کرده.
ما اگر هزاران انسان از تیره های مختلف رو با یک فرهنگ پرورش بدیم عده زیادی حاضر میشند جونشون رو در راه هدف بدند ولی مثلا زنبورهای عسل یا مورچه ها این رفتارها رو به صورت بیولوژیک انجام میدند و رابطه میان اونها و بیگانگان(حتی اگر فقط از یک کلونی دیگه باشند)شبیه رفتار اسنان ها نیست.
آرزومند اندیشی!؟ :)
چرا تفاوت وجود داره،و دقیقا تفاوت جایی نمود پیدا میکنه که مسئله بقا در میون باشه اگر ما به خاطر بقا جایی حاضریم هزینه اندکی بدیم به این معنا نیست که ذاتا خودخواه نیستیم بلکه اگر جایی مثل زنبوهای عسل به طور بیولوژیک حاضر بودیم بقا خودمون رو فدای بقا دیگران بکنیم اون وقت میشد گفت ما موجودات دیگرخواهی هستیم.
در واقع دیگرخواهی وقتی مسئله بقا در میون باشه به سود فرد نیست و خودخواهی باعث میشه که فرد به زندگی ادامه بده.
نکته:همه اینها هیچ ربطی به طبیعت گرایی نداره،طبیعی بودن چیزی دلیل بر درستیش نیست:)
نکته در این هست که
راه کنترل این خودخواهی اینه که سود دیگران باعث سود ما هم بشه و جامعه به این شکل پایه ریزی بشه مگرنه زمانی که سود ها در تضاد هم باشند مسلما برتری با خودخواهیه.یعنی در نهایت ما ذات خودمون رو تغییر نمیدیم ولی منفعتش رو در دیگر خواهی قرار میدیم:)

0. «نوع‌دوستی» غیرخودخواهانه وجود خارجی ندارد، اگرهم باشد مشکلی ژنتیکی‌ست که باید آنرا کشف و ثبت کرد. تمام انواع نوع‌دوستی مبتنی بر منافع متقابلی‌ست که بطور بلادرنگ یا در بازه‌ی زمانی مشخصی به حامل «ژن» نوع‌دوستی با میزان همیشه بیشتری بازگردانده می‌شود. غیر از این هرنوع رفتاری که به راستی فاقد منافع عینی برای فاعل آن باشد در مدتی کوتاه با انقراض کامل آنها خواهد انجامید. این در تعریف «نوع‌دوستی» از نگاهی بیولوژیک.
1. نوع‌دوستی، وابسته به شرایط موجود همانقدر برای جاندار مفید است که خودخواهی، شاید حتی بیشتر. شرایطی را تصور بکنید که گروهی از جانوران در محیطی یکسان با شرایطی یکسان زندگی می‌کنند، اما فقط یکی از آنها اقدام به نگهداری از بچه‌های دیگران می‌کند، یا غذا را با دیگر اعضا شریک می‌شود و.... این به سرعت باعث پدید آمدن برتری بسیار مهمی به سود نوع‌دوستان می‌شود(قانون همیلتون که بر طبق آن وقتی «سود > هزینه/ارتباط ژنی» باشد جمعیت حاملان ژن ِ نوع‌دوستی افزایش می‌یابد).
2. ما موجوداتی بسیار نوع‌دوست هستیم، میزان اهمییتی که ما به دیگران می‌دهیم نایافتنی‌ست. شاخص اندوهی که از ناتوانی در کمک به آنها داریم و ناتوانی از دیدن عذاب در ایشان و ... همگی منحصر به انسان هستند. می‌دانستید که بجز انسان هیچ جانور دیگری روی کره‌ی زمین حاضر نیست غذای فرزند خود را با نوزاد دیگری تقسیم بکند؟ بونوبوها که گاهی جوامع مبتنی بر صلح و آرامش ایشان حسرت ِ ناظرن را برمی‌انگیزد، نوزاد مادرمرده را فقط در شرایطی به سرپرستی قبول می‌کنند که فرزند خودشان مرده باشد، اگرنه او را رها می‌کنند تا از گرسنگی بمیرد...

3. نمی‌توانیم وانمود بکنیم این ویژگی‌ها برآمده از «فرهنگ» هستند، خود فرهنگ مدتی‌ست بسیار کوتاه که بدل به یک کالای لوکس مالیخولیایی شده، تا همین ده هزار سال قبل(که در مقیاسی فرگشتیک به یک ربع ساعت در زندگی شما می‌ماند)، اگر چیزی با نیازها و بایستگی‌های عینی و روزمره‌ی ما هماهنگی نداشت و آسان‌تر شدن کارها نمی‌انجامید بلادرنگ بطور «فرهنگی» یا «طبیعی» حذف می‌شد. من از شما می‌خواهم استدلال خود را مشخص بکنید، اگر بیولوژی ما با نوع‌دوستی در تضاد است(که نیست)و راه فراری از بیولوژی نیست، چگونه توانسته‌ایم فرهنگی در تضاد با آن بسازیم؟ و اگر بیولوژی ما پشتیبان ارزشهای فرهنگی کلی‌تری هستند که امروز وجود دارند، پس نقطه‌ی انتقاد شما کجاست؟

4. این بحث را شما مطرح کرده‌اید نه من، هدف نیز نشان دادن این نکته است که میان بیولوژی انسان و نوع‌دوستی هیچ تضادی نیست، نه آنکه «چون منشاء طبیعی دارد پس درست است». من فکر می‌کنم این بحث‌ها برآمده از سوءتفاهم هستند.. حرف من اینست: اولا ما موجوداتی طبیعتا نوع‌دوست هستیم و بطور طبیعی خودخواهی را فقط تا جایی پیش می‌بریم که مایه‌ی دردسر دیگران نشود، اینکه امروز عده‌ای حاضر هستند بخاطر گسترش دستری به منابع جان هزاران نفر را با آلوده کردن محیط زیست به خطر بیاندازند یا از کودکان بهره‌کشی بکنند برآمده از فرهنگ ِ بیمار ماست نه خوی وحشی طبیعی. ثانیا ما نهادهای اجتماعی کنونی ما چنان پی‌ریزی شده‌اند که تضادها میان منافع افراد، طبقات اقتصادی و حتی گروه‌های مختلف اجتماعی را تشدید می‌کنند، باعث و بانی اصلی این تضادها ساختار اجتماعی ِ قابل تغییر است نه خوی برتری‌طلب انسان. ثالثا، حتی اگر ذات ِ طبیعی انسان چنان باشد که طرفداران سرمایه‌داری ادعا می‌کنند(که ادعا می‌کنم نیست و حاضرم از «تمام» منابع علمی معتبر موجود گواه بیاورم)، بازهم این ذات‌باوری و تقدیرپذیری ابلهانه و گمان به اینکه آنچه در ژن‌ها‌ آمده قابل تغییر نیست فقط از ذهنی کوتوله و نا-آشنا با مفاهیم علمی برمی‌آید! و رابعا، همانطورکه شما گفتید طبیعی بودن یا نبودن اساسا فاقد موضوعیت است، و درستی گزاره‌ها باید بطور مستقل و عینی بر مبنی نیازهای روز جامعه/فرد مشخص بشوند نه خاستگاه‌های احتمالی یا قطعی ِ طبیعی‌شان...

تکلیف این ماجرا را مشخص بکنید تا به دیگر مسائل بپردازیم.
صفحات: 1 2 3 4 5 6