دوستان تا حالا هیچ وقت این بحث رو بین خودمون نداشتیم که نظرتون در مورد مرگ چیه؟ نگرانی ندارین بابت اینکه یه روزی مرگ میاد سراغتون؟کلا هر چی دل تنگتون میخواد بگین در این مورد
من یك بار این موضوع رو از یكی از آشنایان پرسیدم ، جوابی بهم داد كه بعد از اون دیگه بهش فكر هم نكردم ، اصلن اهمیتش رو از دست داد برام .
گفت : صد سال پیش بودی ؟
گفتم : نه !
گفت : صد سال دیگه هم نیستی !
من از مرگ ترسی ندارم ، و ناراحت هم نیستم که یک زمانی همه چیز تمام میشود و بعد از آن چیزی نخواهد بود! فرض کنید مشغول سکس با زیباترین زن در جهان هستید! هرچقدر هم که لذت بخش باشد ، بهر صورت میخواهید این یک زمانی تمام شود! زندگی هم مثل همین است
راستش من از مرگ میترسم، قهقرای هولناک عدم برایم چشماندازی به شدت مظطربکننده است و تا آنجاکه بتوانم میکوشم به آن نیاندیشم. تصور اینکه لحظهای پس از بودن، نیستی مطلق بیاید غمانگیز و دردناک و حتی به قول رفیقی، «خشمآور» است.
وانگهی این اندوه و ترس و بیزاری هرگز فلجکننده نیست، و بالعکس نوعی محرک هم هست، برای لذت بردن بیشتر از زندگی. موسیقی خوب، شراب خوب، دختران زیباروی باریکاندام.. مبارزه با جهل و انقلابی گری برای اینکه زندگی هدفی داشته باشد، کسب و پراکندن دانش برای اینکه به جامعه باز بگردانیم و ..
Ouroboros نوشته: راستش من از مرگ میترسم، قهقرای هولناک عدم برایم چشماندازی به شدت مظطربکننده است و تا آنجاکه بتوانم میکوشم به آن نیاندیشم. تصور اینکه لحظهای پس از بودن، نیستی مطلق بیاید غمانگیز و دردناک و حتی به قول رفیقی، «خشمآور» است.
۲۰۰ سال پیش که وجود نداشتید آیا در عذاب بودید یا اذیت میشدید؟ بعد از مرگ نیز به همین گونه است ، هیچی!
اگر آگاه باشیم که مرده ایم و زجر بکشیم در واقع نمرده ایم
منهم البته از عذاب نمیترسم از همینکه نخواهم بود ناراحتم.
Ouroboros نوشته: منهم البته از عذاب نمیترسم از همینکه نخواهم بود ناراحتم.
اتفاقا من خوشحال نیز هستم ، هر چیز خوبی که برای همیشه ادامه پیدا کند ، بی ارزش میشود ، پایان زندگی چیز خوبی است ، بعد از آن در خاطرات عزیزان و مردم زندگی خواهیم کرد و همین کافی است.
من از مرگ نمیترسم...ولی این هم از قدرت مغز انسان هست که سعی در شبیه سازی زمانی داره که خودش توان پردازش رو دیگر نخواهد داشت.گاهی در نوجوانی لحظاتی رو در ذهنم مرور میکردم که نیستم و زندگی اطرافیانم در چنین شرایطی رو تصور میکردم....احساس نبودن حقیقتا احساس تلخیه!!
اما من میگم من به عنوان کاربر آنارشی بعد از مرگ نخواهم بود اما ذره هایی که من رو تشکیل دادند هنوز و برای همیشه خواهند بود پس عدمی در کار نیست
به قول شاملو : هرگز از مرگ نهراسیده ام
البته منتظر نظر مهربد گرامی هم هستم چون میدونم نظر متفاوتی خواهد داشت
David Hume نوشته: اتفاقا من خوشحال نیز هستم ، هر چیز خوبی که برای همیشه ادامه پیدا کند ، بی ارزش میشود ، پایان زندگی چیز خوبی است ، بعد از آن در خاطرات عزیزان و مردم زندگی خواهیم کرد و همین کافی است.
من هرگز این داستانها را باور نکردهام گرامی، مردم میپسندند وانمود کنند این مسائل به راستی فلسفی هستند و چه میدانم «چه کسی میخواهد وقتی هشتاد ساله شد، به نود هم برسد» و «زندگی اگر پایانی نداشت کابوس بود» و «هر لذتی، از متناهی بودن زیبا شده است» و ... اما اگر به راستی پیشرفتی حاصل بشود که جاودانگی را میسر بکند شمار بسیار اندکی به آن نه خواهند گفت که لذایذ شاعرانهی زندگی را حفظ بکنند!
ماهایی که در حد فاصل بیست تا سی و پنج هستیم، شانس آنرا خواهیم داشت که با پیشرفتهای امروز به آسانی صد را بگذرانیم، و اگر همین ترند پیشرفت ادامه هم پیدا بکند، جاودانگی حتی یک رویا نیست. من بسیار امیدوارم. :e420:
پ.ن: البته شاید هم اسلام آوردم و رفتم به حوزه، چراکه این ملاهای کثیف گویا هرگز نمیمیرند، و تازه در هفتاد سالگی به فکر انقلاب کردن و اینها میافتند..