Agnostic نوشته: از لحاظ درونی یا وجدانی همیشه به بقای روح باور داشتم حتی در کودکی بدون ربط به دین.
از لحاظ منطقی:
یا انسان روح دارد یا ندارد. اگر دارد بعد از مرگ بقای روح هست و اگر بقا دارد شاید احتمال اثر گذاری بر جهان مادی را داشته باشد.
اگر روح وجود دارد پس ممکن است موجودات شبیه روح هم وجود داشته باشد پس میتوان دنیای موجودات باهوش و اثرگذار ناپیدا وجود داشته باشد.
خوب اگر از لحاظ شهودی هست خوبه یک نگاه به تحقیقات در این زمینه بندازی اگنوستیک جان.
اما این داستان روح عمومیت داره در بین انسانها یعنی برای چیزها جوهر قائل میشند و یک جوز commen sense هست که خیلی درست هم میتونه نباشه.در مورد فیزیک هم حس مردم درباره حرکت یک چیزه قانون فیزیک نیتونی چیز دیگه.
البته زندگی بعد از مرگ یا بقای شعور میتونه بدون روح و اینها هم باشه.با توجه به اینکه خیلی از شعور ما نمیدونیم ولی روح رو فکر کنم اگر دنبالش بری قانع بشی که نیست همچین چیزی.
بنظر من قانع کننده ترین مثال کسایی هستند که دو نیم کره مغزشون از هم جدا میشه و دچار اختلال میشند،یک چیزی با دهنشون میگند دستشون یکار دیگه میکنه.
حالا یا روحشونم با مغزشون نصف شده مثلا یا ...
Russell نوشته: بنظر من قانع کننده ترین مثال کسایی هستند که دو نیم کره مغزشون از هم جدا میشه و دچار اختلال میشند،یک چیزی با دهنشون میگند دستشون یکار دیگه میکنه.
حالا یا روحشونم با مغزشون نصف شده مثلا یا ...
با بودن روان یا روح باید نشان داد که ابررویدادگی مادی نداریم (
Supervenience (Stanford Encyclopedia of Philosophy)) و روان خودش را میتواند از میان یاختههای مغزی بنمایاند، نه اینکه یاختههای مغزی مایه اندیشیدن باشند.
David Hume نوشته: بر اساس چه سند و مدرکی؟
Russell نوشته: آگنوستیک جان بحث تجربه های خروج از بدن یا نمیدونم تله پاتی و اینها دلیلشه یا تناسخ؟
چه چیزی باعث میشه نتونی مادی بودن انسان رو قبول کنی؟
تلهپاتی (از دورای نه چندان زیاد) هم گاه برای من پیش آمده، ولی سند و مدرکی برایش ندیدم.
به گمان بالا همان آمار و پیشآمد تنها بوده، ولی شاید هم برای نمونه مغز میتواند از راههای دیگری نیز پیامرسانی کند.
یک جایی برای نمونه آمده بود که هنگامیکه سخنگو سخنرانی میکند، شنوندهها مغزشان خودش را با سخنران همگاه (synchronize) میکنند، همچین چیزی:
اما این خوب احتیاج به یک محیط انتقال داره یا حتی یه بعد دیگه و اینها.یعنی این کوالیا و شعور برای خودش یک پدیده کاملا جدا و خاص میشه.
Russell نوشته: اما این خوب احتیاج به یک محیط انتقال داره یا حتی یه بعد دیگه و اینها.یعنی این کوالیا و شعور برای خودش یک پدیده کاملا جدا و خاص میشه.
بر پایه این تعریف کوالیا و روان (روح) و شاید زابهای هوتادین (کیفی) مانند آبگون بودن آب؟ هم پدیدههای نامادی هستند که میتوانند در چینشهای ویژهای از ماده خود را بنمایانند.
چندان چنگی به دل نمیزند
دقیقا منم همین فکر رو میکنم که یکجورایی میشه نامادی و یک بعد دیگه و همان بساطهای :e530:
روح از جمله واژه هایه که از دوران جاهلیت مطلق بشر به یادگار مونده، زمانی که کسی نمیدونست فرق بین مرده و زنده یا علت خواب دیدن چیه. در مقام نظر و خارج از تاریخ طبیعی دین، بهترین ضربه به توهم روح رو هیوم میزنه، ما که ذهنمون چیزی نیست جز مجموعه ای از تاثرات حسی و تصورات (که خود همگی ناشی از تاثرات اند) پی در پی، هیچ کدوم تاثر حسی از روح نداریم، پس جمله های حاوی واژه ی روح جز یاوه چه میتوانند باشند؟
Mehrbod نوشته: تا آنجایی هم که من میدانم، ما هماکنون هم چندتایی جاندار داریم که فرگشت آنها
را جاودانه کرده و پیرش (aging) ندارند، تنها از روی آسیبهای زیستی پیرامون میمیرند.
یک گونه از عروسهای دریایی که به نامیرایی زیستی دست یافته.
این جاندار میتواند با ترادیسیدن به ایستار پُلیپ (polyp state)، خود را دوباره از نو بزرگ کند:
Polypstate
دوستان انجمن می خواستم دیدگاهتان را پیرامون پس از مرگــ... بدانم ؛
دیدگاه خودم ؛ همانگونه که دانش دیکته می کند ؛ این است که ؛ پیش از زایش پیکره کنونی ما بخشی از جهان هستی بوده ؛ و مفهوم "انسان" شکل نگرفته بود و تهی بودیم ؛ پس از مرگ نیز به ریشه خود بازمیگردیم ! به دید من این همه ماجراستـــ...
آیا دیگر دوستان اینجا نیز با من هم عقیده اند ؛ یا درباره مرگ نظر دیگری دارند !
با سپاس
[INFO]جستار مشابهی پیش از این در تالار گفتگوی آزاد داشتیم.جستار های مشابه ادغام شدند.[/INFO]