کافر_مقدس نوشته: نخست اینکه شما تا چه اندازه از هدایت شناخت داری؟! از آثار او فقط همین بوف کور را خانده ای؟!
بچه بودم تصادفا سه قطره خون رو هم خوندم.
بهرحال من بوف کور رو که گفتید بهترین اثرشه خوندم و محتوای زیادی توش ندیدم. خیلی هذیان و عبارات تکراری داره توش. دیگه انگیزه ای ندارم که بقیهء آثارش رو هم بخونم، مگر اینکه شما بهم نشون بدید بوف کور چطوری چه محتوا و ارزشی داره!
نقل قول:یک جا دیدم گفتی زنش به او نمی داده! جهت آگاهی شما او اصلن زن نداشته!
خب من فکر کردم احتمالا داستان بوف کور به خودش مربوط میشه. البته اینطور که میگید زن نداشته (عزب هم بوده؟) بنظرم احتمالا این داستان یجورایی انعکاس عقده ها و روایت خودشه.
نقل قول:اینکه شما بدون آگاهی کافی از شخصیت هدایت او را متهم به روانی بودن می کنی کمال بی انصافیست...!
من از روی اثر خودش که پر از هذیان و پوچ گرایی محضه اینو گفتم، و اینم که خودکشی کرده خودش نشانه ای دیگر! بنظر شما آدم از نظر روانی سالم خودکشی میکنه؟
نقل قول:در مورد بوف کور گفته بودی بله کتاب مبهم و سنگینی هست که هنوز که هنوز است دارند آن را مورد نقد و بررسی قرار می دهند. شما یکی از نقدهای وارده بر بوف کور را بخانی همه چیز دستگیرت می شود.
والا من دیگه انگیزه ندارم با هر گفته و نظری برم وقت و انرژی بذارم یه چیزی رو بخونم. همون بوف کور خوندم واسه اطلاعات عمومی هم که شده کافی بود نمیگم پشیمون هستم ولی دستگیرم شد که چیزی نیست که چندان به درد من بخوره و ارزش صرف وقت و انرژی رو داشته باشه.
شما میتونی خودت یه توضیح و تفسیری چیزی اینجا ارائه بده یا نشون بده من چرا کجا چه اشتباهی کردم درموردش.
نقل قول: یک کتاب دیگر هم هست که البته کوتاه تر ولی مشابه بوف کور است به نام "سه قطره خون" . این داستان نقل قولی است از جانب یک آدم دیوانه ، ولی با یک مرتبه خاندن به خوبی آنرا درک نمی کنید و می بایست یکی دو مرتبه دیگر از ابتدا بخانید تا بفهمید ماجرا از چه قرار بوده!
من این کتاب رو بچه بودم خوندم. تصادفا توی خونه ما بود! نمیدونم از کجا اومده بود و کی خونده بود. اتفاقا سه قطره خون بنظر من خیلی ساده تر و روشن تره. وجه مشترک این دو اثر بیشتر همون سیاه بینی و پوچ گرایی و البته بخصوص عقدهء سکس است که در دوتاش به وضوح دیده میشه.
این بابا (صادق هدایت) بنظرم یه آدم ضعیف و سکس نکرده (یا خیلی کم سکس کرده) بوده و این غریزه توی وجودش اساسی بوده ولی چون بعلت اینکه توانایی یا شانس دیگران رو نداشته و جایگاه اجتماعی و پول و قیافه و هیکل و غیره نداشته احتمالا یا به هر دلیل به علت عوامل دیگری نتونسته به گرایش ها و خواسته های خودش در این زمینه برسه براش عقده شده بوده و تمام عالم و آدم رو در این مسئله میدیده که در اثرهاش هم تاحد زیادی منعکس شده.
البته این تاحدی قابل درکه و زیاد دور از واقعیت هم نیست (فروید هم دربارهء اهمیت این غریزه و عوارض ارضا نشدنش حکم تایید زده) ولی خب دیگه این بابا فکر کنم یجورایی اوج این مسئله بوده و به حالت کامل سیاه و مطلق برده اون رو و گویی هیچ هدف و استعداد و علاقهء و توانایی و مشغولیت دیگری جر این نداشته.
البته میگم با این حال من ایشون رو زیاد هم مقصر نمیدونم و سرزنش نمیکنم بخصوص در اون دوران که نمیتونم دربارش دقیقا قضاوت کنم و شاید دانش و امکانات و آلترناتیوهای همگانی اون زمان محدودتر از الان بوده.
ولی چیزی که هست میگم دیگه جز این چندان محتوایی نداره و به درد من یکی نمیخوره بنابراین، مگر یه بخشهایی که به تمسخر و زیر سوال بردن اعتقادات عوام و ادعاهای مدعیان دین و خدا میپردازه و از این جهت آدم متفاوت و مفیدیه.
نقل قول:برای اینکه با شخصیت هدایت بیشتر آشنا شوید نامه های او به حسن نورایی را از دست ندهید .
باشه سرفرصت شاید سرچ کنم یه چیزایی بخونم ببینم حرفش چی بوده.
نقل قول: طوریکه چشمانت را بر روی حقایق زندگانی بسته ای و دوست داری صبح تا شام کنار گل های نرگس و مریم و سوسن حرف های رمانتیک و شاعرانه بزنی! فرق شما و کسی همچون صادق هدایت این است که او واقع گرا بود و شما خیال پرداز و آرمان گرا !
حقایق زندگی؟
حقیقت زندگی اینه که آدمهای متفاوت همیشه از یه چیزایی، بعضا چیزهای بزرگی مثل سکس یا عشق و با هم بودن، محروم میشن. البته آدمهای متفاوت از اونور هم میتونن از این تفاوت و وقت و انرژی و آزادی بیشتری که خیلی وقتا بدست میارن در جهات دیگری پیشرفت کنن و برتری و بهره مندی بیشتر از جهات دیگری بدست بیارن که تاحدی میتونه اون کمبودها رو جبران کنه و حتی شاید بتونه در کل بهتر هم باشه.
منم اونطور که فکر میکنی نیستم، اتفاقا منم واقعگرا و عملگرا هستم! اونا هم که گفتم فقط حرف نیست بلکه اونا هم واقعیته و قابل لمس. گرچه واقعیت زندگی حتی فرصت این رو هم به آدم نمیده یا خیلی کم میده!
بخاطر همین واقعگرایی است که من مدام دنبال قدرت بیشتر و بیشتر هستم (بخصوص قدرتهای اصیل و درونی). چون در این دنیا بدون قدرت آدم هیچی نیست و نمیتونه بهره مند باشه و حتی انسان بمونه! ضعیف باشی، بنظرم خطر یه چیزهایی مثل خودکشی هم خیلی بیشتر تهدیدت میکنه، همونطور که افرادی مثل هدایت خودکشی کردن! من باز خودم رو به چیزهای دیگری مشغول میکنم و دلخوشی ها و پیشرفت و برتری و بهره مندی های خودم رو دارم، پس حداقل به این زودی ها نیازی ندارم فکر خودکشی بیفتم.
ضمنا یخورده معنویت داشتن هم چیز خوبیه بنظرم! هدایت دیگه خیلی مطلقا بی اعتقاد بوده. هرچند بازم من به این خاطر سرزنشش نمیکنم، چون خودمم هنوز به این مسئله هم شک دارم و خیلی وقتا تردید جدی میاد سراغم و حس ناامیدی و افسردگی شدیدی میخواد که بر وجودم غلبه کنه.
بهرحال باید مبارزه کرد و زندگی کرد تاجاییکه میشه. شاید به چیزی رسیدیم!
آثار هدایت دیگه خیلی به زانو درآمدگی و ناامیدی محضه و سیاه نمایی و پوچ گرایی مطلق در همه چیز! یعنی یجوریی که بچه 4 ساله بتونه بخونه بفهمه بعدش هنوز زندگی و تلاش نکرده به فکر خودکشی میفته! بابا دیگه ناامیدی و پوچ گرایی اینقدر راحت و مطلق فکر نمیکنم درست باشه و دلیل کافی داشته باشه! حیف زندگی و فرصت نیست؟ در باب خدا و معنویات هم بنظر من باوجود تمام این دلایل هنوزم نمیشه اینقدر مطلقا ناامید بود و همه چیز رو منتفی و بی معنا و بی ثمر و بی ارزش دونست. اینه که طرف بنظر میاد دیگه بیش از حد سیاه بین بوده و بنظر یه مشکلی داشته!