دفترچه

نسخه‌ی کامل: خودکشی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15
Alice نوشته: می‌توانی پوچش‌پذیری ادعای فوق را نشان بدهی؟ (چون خودت TA را به جهت ابطال‌ناپذیری شبهِ علم خواندی می‌پرسم)
یادت رفت قبلش چی گفته بودم؟!این بود:
نقل قول:مسئله ای که من مطرح کردم فلسفی بود(در نتیجه نیاز به آزمایش علمی نداشت هرچند روش علمی همه جا مفیده)
با این حال کمی دیدگاهم در مورد چیزهایی که در این تاپیک گفتم تغییر کرده:
نقل قول:ولی چیزی که شما مطرح میکنید مربوط به روان شناسیه و روان شناسیه یک علمه طبیعتا ما نیاز به داده تجربی و اثبات های آزمایشگاهی داریم :)
روان شناسی رو نمیشه هیچ وقت کاملا علمی کرد و بنابراین نمیشه گفت روان شناسی دقیقا یک علمه:)
در هر حال اگر ادعای روان شناسانه ای مطرح میشه باید در مواردی که استفاده از روش علمی ممکن نیست، از متودهای منطقی برای اثبات فرض هاش استفاده بکنه و جایی هم که شرایط استفاده از روش علمی موجوده دست به آزمایش بزنه.
خود کشی جرات میخواد کار هرکسی نیست
ولی در کل با گاز بهتره گویا
undead_knight نوشته: یادت رفت قبلش چی گفته بودم؟!ا

آه تو سخن من را ابطال‌ناپذیر دانستی و به واسطه‌ی آن مردود! آن‌وقت خودت در گفتگوی علمی تز ابطال‌ناپذیر می‌دهی؟
Alice نوشته: آه تو سخن من را ابطال‌ناپذیر دانستی و به واسطه‌ی آن مردود! آن‌وقت خودت در گفتگوی علمی تز ابطال‌ناپذیر می‌دهی؟
چه کسی مدعی علمی بودن این گفتگو شد؟!:))
من از اول هم در این مورد پای چیزهای علمی رو به میون نکشیدم.چیزی که غیر علمی نباشه خیلی وقت ها اشکالی نداره به شرط اینکه ادعای علمی بودن نکنه ولی وقتی چیزی علمی نیست و ادعای علمی بودن میکنه اون وقت مشکل زیاد پیش میاد:)
اینجا من یک نقدی به چندپارادایم روان شناسی داشتم که بعضی مثل فرنولوژی کاملا دانش نمایانه هستند و بعضی دیگه هم عناصری دانش نمایانه رو دارند.
milad0511 نوشته: نظرتون راجع به خودکشی و کسایی که خودکشی می کن چیه ؟
شما اونها رو شجاع میدونید یا اشخاصی ترسو که جرات ایستادن در برابر زندگی رو نداشته اند ؟
جهت پاسخ دادن به سوال همه گونه اشخاصی رو که دست به این کار میزنن در نظر بگیرید مثلا من آشنایی دارم که به بیماری صعب العلاجی مبتلا هست نیمی از بدنش فلج شده و زجر عجیبی میکشه فعلا هم درمونی برای بیماریش وجود نداره حالا این شخص به چه امیدی زنده بمونه ؟؟؟
بهش فکر میکنم. خیلی وقتها میتونه آدم رو از شر و شور این زندگی لعنتی نجات بده..
چند روز بعدش که زمان میگذره، کم کم طاقت زنده موندنم بیشتر میشه..
ولی ای کاش مثل اونها شجاعت/حماقت و یا هرچیز دیگه ای رو داشتم و خود کشی میکردم :-))
خودکشی هم یک انتخابه.
وقتی بودن ارزشش رو از دست داده،شاید نبودن ارزشمند تر باشه.
mmns2001 نوشته: خود کشی جرات میخواد کار هرکسی نیست
ولی در کل با گاز بهتره گویا
احمقانه ترین روش هم خود سوزی هست...
ینی واقعن چی با خودشون فکر میکنن؟E403
SAMKING نوشته: احمقانه ترین روش هم خود سوزی هست...
ینی واقعن چی با خودشون فکر میکنن؟
اصولن اگر فکر میکردند خودسوزی نمیکردند !!!
Alice نوشته: خودبانی = Self protection
زادمان کسانی که خودبان نبوده اند برافتاده است !
ما هم گزیری جز پیروی از آن نداریم ؛ ولی در جاییکه
تراز درد و رنج هم پیوندی به خودکشی ندارد ، چرا
گاهی این نیرو و آوای درونی "زنده بمان" کارگر نیست ؟
پاسخ در آموزه های روان شناسی نهفته است !

درود آلیس
به نظرم نام دیگر خودبانی، در درون ما هست:" زنده بمان بدون هیچ دلیلی" یا "شاد باش بدون هیچ دلیلی"
ولی یک نیروی دیگر هم هست در درون ما که من آن را نام می نهم "آز". نمیدانم نام خوبی است یا نه.
آز می گوید فقط زمانی شاد باش که.....، فقط وقتی زندگی ات نام زندگی دارد که فلان چیز رخ دهد یا شرایط زندگی ات به فلان گونه باشد.
یعنی شادی را سامه مند (مشروط) میکند.
من گمان می کنم تا زمانی که خودبانی یا همان شاد بدون بی هیچ سامه ای، فزونتر از آز (آز با آن تعریفی که کردم)، هیچ کس خودکشی نمی کند.
ولی آنگه که آز فزونی گرفت ، خودبانی همچون یخی در برابر آتش آز آب شد. و آنکَس خنجر بر جگر خویش می زند.
پارسیگر
undead_knight نوشته: مفاهیم درد و خوشی نسبی هستند(و انسان ها سریع به سطح های بالاتر و پایین تر عادت میکنند)برای نمونه زندگی یک ورزشکار حرفه ای ممکنه برای یک پسر نوجوان خیلی ایده آل به نظر برسه ولی هر دوی اینها به درد و خوشی های زندگی خودشون عادت کردند بنابراین از لحاظ سطح خیلی فرقی ندارند(به دلیل تسلسی که رخ میده)مثلا این پسر نوجوان آرزو داره که فوتبالیست بشه،چون مشهور میشه،چون درآمد زیادی پیدا میکنه چون فکر میکنه راحت تر زندگی میکنه و... ولی وقتی مشهور میشه وقتی پولدار میشه و...(به اهدافش میرسه)دو تا وضعیت داره یا اینکه دیگه هدفی پیدا نمیکنه و به پوچی میرسه یا اینکه مجبور میشه برای فرار از پوچی باز هدف گزاری کنه.مسئله اینه که چیزهای که برای پسر نوجوان ارضاکننده هست برای ورزشکار حرفه ای کم ارزش میشه یا کلا ارزش خودش رو از دست میده و مشکلات زندگی ورزشکاری براش مشخص میشه(مثلا برنامه سفت و سخت و تمرینات مداوم،محدودیت ها و عوارض شهرت و...)

چیزیکه درباره‌یِ این پیک میخواستم بگویم, درد و خوشی یکسان از دیدگاه خوگیری یکسان نیستند و سخن بالا تنها نایکسنجانه نادرست است:


هرکس بتندی به تراز خوشیِ بالاتر خومیگیرید, ولی کمابیش هیچکس به تراز درد بالاتر خونمیگیرد, جدا از اینکه چه بازه‌یِ زمانیکی را بسپراند.

آنچه پُرگاه جابه‌جا گرفته میشود کاستی‌ها (کمسوییِ چشم, ...) بجای دردها هستند, اگرنه کسیکه دچار بیخوابیِ درمان‌ناپذیر شده هرگز به آن خونخواهد‌گرفت, تا زمانیکه بیخوابی از پا
درآورد اش — Fatal familial insomnia - WiKi — یا به درد یک سردرد نمیتوان خوگرفت, جدا از اینکه یک ساعت یا یک هفته بدیرد.

وارونه‌یِ آن نیز ١٠٠% درست نیست, یک ایستار خوشیِ بالاتری داریم که به آن تنآسانی یا tranquility میگویند و باز
خوپذیر نیست, بیشتر خوشی‌هایِ تُندگام (fast-paced) هستند که خوپذیریِ بالا دارند و پس از یک بازه‌یِ زمانیکِ کوتاه, می‌هنجارند.


پارسیگر
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15