Alice نوشته: مشخصاً دو گزارهی "خدا وجود دارد" و "خدا وجود ندارد" ارزش یکسانی ندارند، چراکه هر دو همزمان نمیتوانند یک «ادعا» باشند!
پس چه هستند؟ هم زمان در حال حاضر هر دو گزاره از نظر خیلی ها معتبر هستند و دربارشون داره بحث میشه. مگه ادعا چیه که شما میگید این دو ادعا نمیتونه وجود داشته باشه؟ کلن خیلی دوست دارید بیراهه برید؟
Alice نوشته: معروف است که ملانصرالدین روزی میخی را در وسط میدان شهر کوبید و ادعا کرد اینجا مرکز زمین است، گفتند اثبات کن، گفت
اگر باور ندارید بروید و زمین را متر کنید. متر کردن زمین همان سفستهی جابجایی بار اثبات میباشد، چون بار اثبات همیشه بر
دوش مدعیست و اگر پایوَر نگردد ادعای مذکور را در حکم عدم میپنداریم.
ملانصرالدین باید استدلال کنه که اینجا وسط زمین است. ضمنن باید وسط زمین رو تعریف هم بکنه. بله من هم با شما موافقم. ولی چه ارتباطی به بحث من داره؟ برای روشن شرنتون کار شما رو من میکنم: اگر قرار باشه من تشبیه به این مثال ملانصرالدینی بشم باید بگم خدا وجود داره، اگر وجود نداره بیا اثبات کن وجود نداره. در حالیکه من اینو نمیگم. شما هم به پهلوان پنبه ای که ساختید حمله نکنید و حرف در دهان من نگذارید.
من گفتم مدعی وجود باید دلیل اقامه کنه. مدعی عدم هم همینطور. زمانیکه دلایل مدعی وجود رد بشه، ما نمیتونیم منطقن عدم رو نتیجه بگیریم. هیچ استدلال استقرایی جهت اثبات پیشاپیش عدم وجود نداره. فرض عدم یک فرض مبتنی بر تجربه ست. اگرچه همین تجربه هم نشون داده این فرض میتونه غلط باشه (چنانچه در پاسخ به آندد توضیح دادم).
Alice نوشته: چون بار اثبات همیشه بر
دوش مدعیست
همینطوره. مدعی عدم هم "مدعی"ست دیگر!
Alice نوشته: و اگر پایوَر نگردد ادعای مذکور را در حکم عدم میپنداریم. این به معنای نایش (نفی) و نبود راستین ادعا نیست،
این یک حکم منطقی و عقلانیست که از اصالت عدم برمیخیزد. یعنی در صورت اثبات نشدن هر ادعایی، رفتار منطقی اینست
که آن را عدم در نظر بگیریم. اثبات نبودِ چیزی هم که پیشینهی تجربی ندارد محال عقلیست، چون هرگز «مشاهده» نمیشود!
چنانچه توضیح دادم این یک تاریخچه تجربی داره. منطقن نمیشه عدم رو ثابت فرض کرد. نمیدونم میدونید یا نه. ولی یکی از ایراداتی که به برهانی که بر مبنای همین اصالت عدم اقامه شده وارد است اینه که به چه معنی اصالت با عدم هست؟ اصالت یعنی چه؟ اصلن اگر این اصل استوار باشه، دیگه دلیلی نداریم که برهان مذکور رو رد کنیم: جهان وجود دارد، میدانیم اصل بر عدم است. پس یک موجود کننده باید درکار باشد.
این اصل در فرآیندهای علمی و دانشیک بسیار به درد بخور و کارامده ولی در فلسفه چندان جایی نداره. اگر درباره هر موجود ممکنی تصوری در ذهنتون شکل بگیره، مادامیکه وجودش ثابت نشه، عدمش از نظر شما "یقینی" نمیتونه باشه. بلکه بعید میتونه باشه. برای یقینی شدن باید استدلال اقامه بشه. تازه اونهم از نوع پیشینی.
Alice نوشته: این گزارههایی که برشمردید «ادعا» نیستند، "اصالت عدم" یعنی عدم دانستن هر «ادعایی»! تعریف ساده و کوتاه ادعا: هر امری که
مسبوق به تجربه نباشد یک «ادعا» است.
پس ادعا یعنی مسبوق به سابقه نباشه؟ بسیار خب. چرا کار رو برای خودتون پیچیده تر میکنید به نحوی که آخرش نفهمید چه شد؟ در ادامه منظورم رو میگم.
با تجربه های فردی در زمینه خداباوری چه میکنید؟ بنابر تعریف شما ادعا باید مسبوق به تجربه باشه. مشاهده شده که بسیاری در آزمون ها اشاره به تجربه های فرامادی کردند. بنابر این آیا میشه پنداشت که این "چیز"ها ادعا نیستند در حالیکه به تجربه هم درآمدند؟ بنابر این وقتی هم که ادعا نیستند شامل حال قانون اصالت عدم شما نمیشوند.
از طرفی من چون از تعریفتون از ادعا خیلی خوشم اومد دوست دارم بدونم چیزی که تجربه شده باشه هم ادعا هست یا خیر؟ مثلن اگر من بگم که با لمس برق باتری اتوبوس 12 ولتی 150 آمپری اتفاقی براتون نمیفته آیا شما این رو ادعا نمیدونید چون قبلن تجربه شده؟ اگر بله پس حتمن نتیجش رو هم ثابت میدونید و یا دست میزنید یا نمیزنید. اگر خیر پس ادعاست و اون رو آزمایش میکنید.
شما با این تعریف از ادعا نشون میدید که معتقدید به این که اگر چیزی ادعا نباشه، نتیجه یا ارزش اون چیز پیشاپیش مشخصه. روشتون هم تجربست. این در حالیه که خود تجربه وابسته به ابزاریست که مورد خطا و ایراد قرار دارند همواره. ما درباره علم حرف نمیزنیم. ما داریم تفلسف میکنیم. اگر حوزه بحث ما علم بود تجربه خیلی خوب بود. ولی ما داریم درباره چیزهایی که علم درموردشون حرفی نداره سخن میگیم و این فلسفست. حتمن میدونید که تجربه گرایی روش داره، اصول داره و یافته هایی که از راه تجربه گرایی بدست آمدند یقینی نیستند. تجربه یقینی نیست و روز به روز ممکنه تکمیل و فربه بشه. به همین دلیل استدلالات در این زمینه که داریم بحث میکنیم در دنیا زیاد تجربی نیستند. مگر اینکه مخاطب شما عام باشند که حوصله فلسفه شنیدن و بحث نداشته باشند.
[COLOR="royalblue"]
چو بخت عرب بر عجم چیره گشت --- هـمـه روز ایـرانیـان تـیـره گـشـت
جهـان را دگـرگونه شـد رسم و راه --- تـو گـویـی نتـابـد دگـر مـهر و مـاه
ز مـی نشئه و نغمه از چـنگ رفـت --- ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت
ادب خــوار شــد، هـنـر شـد وبــال --- بـه بستـنـد انـدیشـه را پـر و بــال
«توصیف فردوسی بزرگ از تازش اسلام به ایران»
[/COLOR]
خردگرایی و ایمان ستیزی