01-31-2013, 03:26 PM
undead_knight نوشته: معادل دیگرخواهی بیولوژیک انسان نیست،به هیچ وجه! :) اینجا مهمترین عامل فرهنگ هست،اینکه میلیون ها نفر حاضر میشند جون خودشون رو به خاطر مفاهیم انتزاعی مثل ملت، دین و... فدا کنند همه نتیجه تاثیرات قدرمتند فرهنگ هست.در واقع اگر اینجا اگر فرهنگ در میون نبود اون وقت میشد گفت انسان ها دیگرخواه هستند:)
مثلا زنبورهای های عسل در موقع حمله به کندو به مهاجمین نیش میزنند(که میدونیم این نیش زدن معمولا باعث مرگشون میشه)اینجا به بهای جون زنبور عسل،دیگران و کلنی حفظ میشند و زنبور عسل بدون هیچ آموزش و فرهنگی و صرفا به خاطر ویژگی های بیولوزیک دیگرخواهانه عمل کرده.
ما اگر هزاران انسان از تیره های مختلف رو با یک فرهنگ پرورش بدیم عده زیادی حاضر میشند جونشون رو در راه هدف بدند ولی مثلا زنبورهای عسل یا مورچه ها این رفتارها رو به صورت بیولوژیک انجام میدند و رابطه میان اونها و بیگانگان(حتی اگر فقط از یک کلونی دیگه باشند)شبیه رفتار اسنان ها نیست.
آرزومند اندیشی!؟ :)نکته:همه اینها هیچ ربطی به طبیعت گرایی نداره،طبیعی بودن چیزی دلیل بر درستیش نیست:)
چرا تفاوت وجود داره،و دقیقا تفاوت جایی نمود پیدا میکنه که مسئله بقا در میون باشه اگر ما به خاطر بقا جایی حاضریم هزینه اندکی بدیم به این معنا نیست که ذاتا خودخواه نیستیم بلکه اگر جایی مثل زنبوهای عسل به طور بیولوژیک حاضر بودیم بقا خودمون رو فدای بقا دیگران بکنیم اون وقت میشد گفت ما موجودات دیگرخواهی هستیم.
در واقع دیگرخواهی وقتی مسئله بقا در میون باشه به سود فرد نیست و خودخواهی باعث میشه که فرد به زندگی ادامه بده.
نکته در این هست کهراه کنترل این خودخواهی اینه که سود دیگران باعث سود ما هم بشه و جامعه به این شکل پایه ریزی بشه مگرنه زمانی که سود ها در تضاد هم باشند مسلما برتری با خودخواهیه.یعنی در نهایت ما ذات خودمون رو تغییر نمیدیم ولی منفعتش رو در دیگر خواهی قرار میدیم:)
0. «نوعدوستی» غیرخودخواهانه وجود خارجی ندارد، اگرهم باشد مشکلی ژنتیکیست که باید آنرا کشف و ثبت کرد. تمام انواع نوعدوستی مبتنی بر منافع متقابلیست که بطور بلادرنگ یا در بازهی زمانی مشخصی به حامل «ژن» نوعدوستی با میزان همیشه بیشتری بازگردانده میشود. غیر از این هرنوع رفتاری که به راستی فاقد منافع عینی برای فاعل آن باشد در مدتی کوتاه با انقراض کامل آنها خواهد انجامید. این در تعریف «نوعدوستی» از نگاهی بیولوژیک.
1. نوعدوستی، وابسته به شرایط موجود همانقدر برای جاندار مفید است که خودخواهی، شاید حتی بیشتر. شرایطی را تصور بکنید که گروهی از جانوران در محیطی یکسان با شرایطی یکسان زندگی میکنند، اما فقط یکی از آنها اقدام به نگهداری از بچههای دیگران میکند، یا غذا را با دیگر اعضا شریک میشود و.... این به سرعت باعث پدید آمدن برتری بسیار مهمی به سود نوعدوستان میشود(قانون همیلتون که بر طبق آن وقتی «سود > هزینه/ارتباط ژنی» باشد جمعیت حاملان ژن ِ نوعدوستی افزایش مییابد).
2. ما موجوداتی بسیار نوعدوست هستیم، میزان اهمییتی که ما به دیگران میدهیم نایافتنیست. شاخص اندوهی که از ناتوانی در کمک به آنها داریم و ناتوانی از دیدن عذاب در ایشان و ... همگی منحصر به انسان هستند. میدانستید که بجز انسان هیچ جانور دیگری روی کرهی زمین حاضر نیست غذای فرزند خود را با نوزاد دیگری تقسیم بکند؟ بونوبوها که گاهی جوامع مبتنی بر صلح و آرامش ایشان حسرت ِ ناظرن را برمیانگیزد، نوزاد مادرمرده را فقط در شرایطی به سرپرستی قبول میکنند که فرزند خودشان مرده باشد، اگرنه او را رها میکنند تا از گرسنگی بمیرد...
3. نمیتوانیم وانمود بکنیم این ویژگیها برآمده از «فرهنگ» هستند، خود فرهنگ مدتیست بسیار کوتاه که بدل به یک کالای لوکس مالیخولیایی شده، تا همین ده هزار سال قبل(که در مقیاسی فرگشتیک به یک ربع ساعت در زندگی شما میماند)، اگر چیزی با نیازها و بایستگیهای عینی و روزمرهی ما هماهنگی نداشت و آسانتر شدن کارها نمیانجامید بلادرنگ بطور «فرهنگی» یا «طبیعی» حذف میشد. من از شما میخواهم استدلال خود را مشخص بکنید، اگر بیولوژی ما با نوعدوستی در تضاد است(که نیست)و راه فراری از بیولوژی نیست، چگونه توانستهایم فرهنگی در تضاد با آن بسازیم؟ و اگر بیولوژی ما پشتیبان ارزشهای فرهنگی کلیتری هستند که امروز وجود دارند، پس نقطهی انتقاد شما کجاست؟
4. این بحث را شما مطرح کردهاید نه من، هدف نیز نشان دادن این نکته است که میان بیولوژی انسان و نوعدوستی هیچ تضادی نیست، نه آنکه «چون منشاء طبیعی دارد پس درست است». من فکر میکنم این بحثها برآمده از سوءتفاهم هستند.. حرف من اینست: اولا ما موجوداتی طبیعتا نوعدوست هستیم و بطور طبیعی خودخواهی را فقط تا جایی پیش میبریم که مایهی دردسر دیگران نشود، اینکه امروز عدهای حاضر هستند بخاطر گسترش دستری به منابع جان هزاران نفر را با آلوده کردن محیط زیست به خطر بیاندازند یا از کودکان بهرهکشی بکنند برآمده از فرهنگ ِ بیمار ماست نه خوی وحشی طبیعی. ثانیا ما نهادهای اجتماعی کنونی ما چنان پیریزی شدهاند که تضادها میان منافع افراد، طبقات اقتصادی و حتی گروههای مختلف اجتماعی را تشدید میکنند، باعث و بانی اصلی این تضادها ساختار اجتماعی ِ قابل تغییر است نه خوی برتریطلب انسان. ثالثا، حتی اگر ذات ِ طبیعی انسان چنان باشد که طرفداران سرمایهداری ادعا میکنند(که ادعا میکنم نیست و حاضرم از «تمام» منابع علمی معتبر موجود گواه بیاورم)، بازهم این ذاتباوری و تقدیرپذیری ابلهانه و گمان به اینکه آنچه در ژنها آمده قابل تغییر نیست فقط از ذهنی کوتوله و نا-آشنا با مفاهیم علمی برمیآید! و رابعا، همانطورکه شما گفتید طبیعی بودن یا نبودن اساسا فاقد موضوعیت است، و درستی گزارهها باید بطور مستقل و عینی بر مبنی نیازهای روز جامعه/فرد مشخص بشوند نه خاستگاههای احتمالی یا قطعی ِ طبیعیشان...
تکلیف این ماجرا را مشخص بکنید تا به دیگر مسائل بپردازیم.
زنده باد زندگی!