Anarchy نوشته: خب وقتی خودت نصفه نیمه مطرحش میکنی ، یعنی دلیلی هم برای مخفی کردنش نداری امیر جان !!
البته تو یکی از نوشته هات در جستار "پراکنده نویسی" اشاره کرده بودی...
خب به هر حال تغییر عقاید دوستانی که چندین سال هست میشناسمشون برام جالبه ...
من در علاقمندی شما تردید ندارم.. صادقانه میخواهم بدانم عقیدههای ما چه ارزشی میتوانند داشته باشند؟ ماکس وبر به درستی میگفت ما بر مبنی اندیشهها سخن میگوییم و بر مبنی غرایز رفتار میکنیم. این عقیدهها هم هیچ تاثیر معناداری در زندگی هیچکدام از ما ندارند، مهم میزان پایبندی به یک عقیده است و من از تجربهی تغییرات گذشته دریافتهام که ایمان کور به یک دگم فرهنگی که اثربخشی آن اثبات شده بسیار بهتر است از آزمایش اجتماعی با ایدههای خطرناکی که فقط تمرینشان ما را به این روز انداخته.
خب این چند جملهی بالا عملا هیچ معنی ندارند و روش من هستند برای پاسخ ندادن به سوال شما.
اما چون شما را، و فقط شخص شما را احترام میگذارم و بابت اعتماد و عنایتی که به من داشتید احساس دین میکنم، پاسخ سر راست و با معنی به سوالتان میدهم: من به «ایده»ی خدا باور دارم. یعنی معتقدم ۹۰٪ پائینی گلهی از هم پراکندهای که بشریت نامیدهایم نه فقط برای کنش اخلاقی، که برای کنش غیراخلاقی هم نیاز به خدا دارند. معتقدم که در غیاب یک مرجع همه چیز دان ِ بیرونی انسان بُتهای کاذب و بسیار خطرناکی را به جای آن مینشانند(از قبیل علم!)که شایستگی نشستن بر چنان جایگاه رفیعی را ندارند. معتقدم که «ایمان» نیازیست بیو-نورولوژیک در انسان که به چالش کشیدن آن برابر است با به چالش کشیدن خود زندگی. معتقدم که ایدهی خدا، زیباترین، شاعرانهترین و مقدسترین آفریدهی بشر است و دوری از آن به ابتذال مطلق طبع و اندیشه و عمل انسان چه در قالب یک گونه و چه در قالب افراد انجامیده. معتقدم در غیاب خدا، انسانها یا آنقدر باهوش نیستند که درست را از غلط تشخیص بدهند، یا آنقدر باهوش هستند که انجام کار غلط را به نحوی توجیه بکنند و باقی همه رتوریک است. معتقدم بعد از یک فاجعهی اتمی یا واقعهی آخرالزمانی، حذف خدا از زندگی فردی و اجتماعی سریعترین راه متصور برای تخریب تمدن بشریست. معتقدم که انزوای روانی و اجتماعی بشر مدرن، و احساس فلاکت مطلق او به رغم زندگی در مرفهترین و آزادترین و برابرترین و برترین چیزی نیست بجز احساس از دست دادن آن دیگری بزرگ که شالودهی شخصیتی او را در جا نگاه میداشت. معتقدم خود میل و «تمایل» غیرممکن است اگر خدایی نیست تا شما را از بابت آن منع بکند و ...
اینکه خدا وجود ندارد یک امر جزئی نامربوط است. عمو نوروز هم وجود ندارد، اما آیا شما به هنگامهی نوروز به فروشگاههای مختلف میدوید و بر سر کودکان فریاد میزنید که «اینها همه توهم است» و «اینها همه خیال است»؟ من خواستار بازگشت بشریت به همان معصومیت کودکانه هستم، زیرا هرچند افراد انسانی یک بار که حقیقت را دانستند دیگر توان «نادانستن» آنرا ندارند، بشریت با هر نسل جدیدی نو میشود و میتوان سرنوشت بهتری برای نسل بعدی رقم زد.
اما این اعتقادات هیچ ارزشی ندارد، زیرا من بر مبنی آنها «عمل» نمیکنم و با آنها فاصلهای مبتذل و شرمآور و «مدرنیستی» دارم. آنها را همچون کالایی لوکس و یادمانی از دورانی بهتر بر سر طاقچه گذاشتهام. چارهی دیگری نیست بجز ایمان کور. این عقایدی که امروز [MENTION=273]Rationalist[/MENTION] مطرح میکند را من سالها پیش مزهمزه میکردم، شاید ده سال پیش یا بیشتر. فائق آمدن بر طبیعت، فائق آمدن بر بردگی، در پایان چیزی بجز فائق آمدن بر زندگی و ترجیح عقلانی مرگ بر آن نیست. ترجیح زندگی به مرگ چیزی بجز یک عقیدهی افراطی ِ جانبدارانهی خردستیز ِ کور و ابلهانه نیست. جالب است که بیشتر «خردگرایان» در مواجه با مرگ بلافاصله عقلانیت را کنار میگذارند و به روشی برای من ِ امروز دلربا بلاهت و نادانی و جهل را انتخاب میکنند. بیایید همه چیز مقدس را به چالش بکشیم، بجز اصل زندگی را. زیرا میدانند که زندگی هرگز از زیر نقدی به راستی منطقی، آراسته از پیشداوریهای بیولوژیک ما به سود آن، سربلند بیرون نخواهد آمد. میدانند که گزینهی منتخب خرد ناب، مرگ است.
من دیگر تاب این ریاکاری را نداشتم. مرگ یکبار و شیون هم یکبار... سوژهی خردمحور دکارت سر از تنورهای آدمسوزی درآورد، پس چارهای نمانده بجز خودکشی دستهجمعی، یا بازگشتن به بارگاه پاپ و زانو زدن پیش پای او. :e530: