Theodor Herzl نوشته: امیر گرامی از غرب که به ایران برگشتید ، میشود کمی از تجربه خود و اینکه این گذار چگونه بوده است صحبت کنید؟ آیا از بازگشت به ایران پشیمان نیستید؟ من هرگز توانائی زندگی در ایران را دیگر در خود نمیبینم!
درود. نه ایران برای من همیشه یادآور خاطراتی خوش بوده و هیچوقت هیچ رنجی در اینجا نکشیدهام. البته در غرب هم رنجی نبود ولی تنهایی کمی مرا آن اواخر آزار میداد، من هیچ دوست صمیمی، خانواده یا کسی که بتوانم در حضور او ضعف نشان بدهم نداشتم و روابط اجتماعی من محدود به گسترهای عظیم از ارتباطات سطحی با آدمهای پرشمار بود که مرا بهترین و قویترین و ... میدیدند. یکی از عوارض بازی، اینست که شما تصویری کاذب از خود ارائه میکنید که حفظ آن نیازمند تلاش خودآگاه است، یعنی بازیگر فیلم زندگی خودتان میشوید. این برای آدمی که دو سوم روز در شرایط Autopilot زندگی میکند تصورناشدنیست، اما در غرب تمام روابط من از صافی ِ «چگونه او را کنترل بکنم» عبور میکرد. در ایران هم کمابیش همینطور است اما دستکم با خانواده، یکی دو رفیق بسیار قدیمی و بخشی از جامعه که نیازی به آنها ندارم میتوانم خودم باشم و این هزینهی روانی کمی کاهش پیدا میکند، بدون آنکه لطمهای به میوههای بیشمار چنان زندگی بخورد.
بعدش هم موقعیت اجتماعی من ارتقاء بسیار برجستهای پیدا کرده و یک شبه باری دیگر از مهاجر جهان سومی تبدیل شدهام به آقای عالم. من در غرب در یک بنبست اقتصادی و شغلی که شاید هر پنج سال یکبار هم ترفیعی به خود نمیدید زندانی میشدم اما اینجا همین حالا بدون هیچ تجربهای راه هزار ساله را یک شبه رفتهام. زمان بیهوده هم در ایران صد برابر غرب هست، و میتوانم به آن اهداف ثانویهای که بخاطرشان برگشتم(مثل تحریر کتاب)، بپردازم و باز هم وقت اضافه بیاورم که بیایم اینجا!
یک نکتهی دیگر آزادی غیرسیاسیست، ایران اکنون یکی از ازادترین کشورهای جهان است. در غرب لیبرال برخلاف تصور عموم، هزاران مرز آشکار و پنهان وجود دارد که شخص با ناخنی بیرون گذاشتن از آنها جذام اجتماعی میگیرد و طرد میشود و مهر و برچسب میخورد و ... آزادی غرب به شدت مشروط و محدود و کنترلشده است، آدمهای سفیدپوست ِ زیبا و موفق یک خط قرمز به دور خودشان میکشند و هرکس بیرون از آن را «بازنده» و «عجیب غریب» و ... لقب میدهند. ایران اما کشوریست در حال گذار با قوانین بسیار شل و ول، دولتی ناکارآمد، فرهنگی متزلزل، مذهبی از اعتبار ساقط شده، در خلاء مطلق اخلاقی و شما هر نوع جانوری که باشید اگر آنرا از نظر عومی پنهان بدارید میتوانید خوش و آسوده زندگی بکنید. این بچه الاسدی که برای کشتن درد روزگار و از خود بیخودی من گاهی به بدن میزنم در اروپا میتوانست تمام زندگی مرا زیر و رو بکند، اینجا در محل کار صد نفر پائین من و صد نفر بالای من همه خودشان معتاد هستند به شیشه و هروئین و کوکائین و.... آدم «سالم» عجیب غریب خواهد بود! دختران هم به طور متوسط به چشم من زیباتر (و آسانتر!) هستند، من اینجا یک حرمسرای غیررسمی باز کردهام برای خودم... آدمیزاد دیگر چه میخواهد؟
لحظهای که شما بدانید پس از مرگ حیاتی نیست، نه فقط به عنوان یک موضع شبهروشنفکری ِ کاذب ِ دورادور و بیمعنی، بلکه بدانید و این دانسته را به معنای واقعی کلمه درونی بکنید، لذتپرستی مطلق و هدانیسم تنها گزینهی باقی مانده و عقلانیست.